گزارشگر:ناصر فکوهی / چهارشنبه 30 جدی 1394 - ۲۹ جدی ۱۳۹۴
بخش دوم و پایانی/
اگر ابتدا بر نظریۀ کانت تأکید کنیم، میبینیم که به باور او، مسالۀ «منشای شر» دستنیافتنی است و مسالۀ اصلی، نه منشای شر، بلکه دلیل به انجام رسیدن و تحقق یافتنِ «شر» در نظام کنش است و اینکه چهگونه باید بتوان در برابر وسوسۀ انجام «شر» مقاومت کرد و با آن مبارزه کرد. و از اینرو مفهوم «شر رادیکال» را مطرح میکند که به ریشهیی بودن و درونی بودن و عمق فاجعۀ شر دلالت دارد. منشای شرِ رادیکال در آزادی بنیادینِ انسان در انتخاب کنشِ خود (خیر یا شر) باز میگردد؛ بنابراین کانت بهنوعی مسالۀ علیت را از بحثِ خود بیرون میراند و به بحث کنش میرسد. رادیکال بودن در اینجا بدان دلیل قابل توجیه است که شرارت، که نه مسألهیی مربوط به این یا آن فرد، بلکه مسألهیی است که به گونۀ انسانی مربوط میشود در برابر اصلِ خیر قرار میگیرد که بنیانِ انسانیت و شرط تحقق یافتن و ممکن شدن آن است. از اینرو میتوان گفت که شرارت در هر انسانی بهصورتِ نیرویی بالقوه حضور دارد؛ زیرا این امری است که به آزادی ارادۀ انسانی معنا میدهد. اما اینکه این اراده به سوی خیر برود یا شر، سرنوشتِ انسان را در فردیت و در کلیتش تعیین میکند. از همین جا میتوان به سراغ نظریۀ آرنت رفت که پیش پاافتادهگی (ابتذال شر) را مورد تأکید قرار میدهد. او در شخصیتی جنایتکارِ جنگی که هزاران نفر را به قتل رسانده، همچون آیشمن، پیش از هر چیز نه یک انسان مخالفِ اخلاق، یک فرد فرو رفته در تمایلات حیوانی و رذیلانه، بلکه یک شهروند معمولی و پیش پا افتاده و در این معنا ابتذال یافته را میبیند. آیشمن میتواند هر کسی باشد؛ زیرا او صرفاً اعلام میکند که از اخلاق شهروندی و از قانون تبعیت کرده است و در کنشهای خود هیچ نکتهیی غیراخلاقی نمیبیند. عمق تراژی نیز به باور آرنت در همین نکته است؛ یعنی اینکه، هر کسی و بهخصوص هر کسی که در عادیترین موقعیتها قرار دارد، میتواند به جنایتکاری بیحد و مرز تبدیل شود.
مسأله بنابراین تا حدِ زیادی به موضوع اخلاق برمیگردد. از اینرو انسانشناسی نمیتواند در برابرِ رویکردهایی که تمایل به از میان بردنِ اخلاق برای جایگزینیشان با نظامهای اتوپیایی دارند، بیتفاوت بماند. در اینجا بیش و پیش از هر اندیشهیی، نظریۀ نیچه قرار میگیرد و اراده به قدرتِ او؛ زیرا به باور او، اخلاق قدرتمندان و اخلاق ضعفا، از یک جنس نیستند و هرچند خشونت قدرتمندان میتواند نجاتبخش باشد و با نفی اخلاق جهانی رها شده از بندها و معطوف به برساختن «ابرانسان» ایجاد کند، خشونت ضعفا، انتقامجویانه، حقیر و مخرب است. با وجود این، اتوپیای قدرتمند نیچه شاید بهرغم خواستههای خودش، نتایج چندان تحسین برانگیزی به بار نیاورد: شاید همانگونه که از شهر فیلسوفان افلاطون دوزح توتالیتاریسم کمونیستی ظاهر شد، از اتوپیای ارادۀ معطوف به قدرتِ زیباشناسانه و الحادی نیچه نیز چیزی جز دوزخِ توتالیتاریسم فاشیستی بیرون نیامد.
شرارت و اخلاق اما رابطهیی با جهان است که از دیدگاه انسانشناسان لزوماً نیاز به تبیین دارد. جهانشمولیتِ این دو پدیده هرچند در تاریخ انسانشناسی بارها به زیر سوال رفت، جای خود را به نوعی خاصگرایی مدعی احترام گذاشتن به تفاوتهای فرهنگی داد، اما در نهایت باید اذعان کرد که خاصگرایی بهرغم امکانات بالقوه و بهخصوص روششناسیِ بسیار پُرباری که دارد، از دو جهت با مصداقهای جهان واقعی و تاریخ تحول فرهنگها در تضاد است: نخست با دادههای مطالعات کردارشناسی جانوری و عصبشناسی روانی که ما را وامی دارند دیدگاههای خود را دربارۀ آنچه «فرهنگ انسانی» مینامیم، تا حد زیادی به زیر سوال برده و بنابراین مسوولانهتر همۀ مطالعاتِ پیشین را بازنگری کرده و در مطالعات آتی، این دادهها را مد نظر قرار دهیم؛ زیرا به لایههایی درونییی نزدیک میشویم که نمیتوانیم آنها را نفی کنیم. از سوی دیگر نیز دادههای فلسفی بر مسایلی چون شرارت و عدالت، آزادی اراده، خیر جمعی و غیره، دادههایی هستند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت؛ زیرا به سرعت با مسایل و مصادیق فرهنگی در عرصۀ بزرگی رابطه مییابند. حقیقتی که آرنت در تداوم اندیشۀ کانتی به بیان درمیآورد یعنی ابتذال شرارت، در عین هولناک بودنش همواره باید در نخستین رده از دغدغههای ما در جهانی باشد که فناوریهای پیشرفته و رسانههای جمعی و اطلاعاتی، متعارف بودنِ شرارت و تعمیم یافتن و سرایتِ آن را به دلیل رسانهیی – نمایشی شدنش بهشدت افزایش دادهاند. از اینرو زیستن در جهانی بدون اخلاق و بدون مسوولیت انسانی که بتواند آزادی خویش را در دست گرفته و مسوولانه از آن استفاده کند، تا در میان گزینۀ خیر و شر، گزینۀ درست را انتخاب کند، این سوال ساده که آیا میتوانیم و توانستهایم در درجۀ نخست به کسی آسیب نرسانیم و در درجۀ بعدی به دیگری کمک کنیم؛ و باز به قول رونو دالون این رویکرد ارسطویی که با احساس «ترس» در برابر رنجی که «دیگری» بر صحنۀ تراژدی در تماشاگر به وجود میآورد و رویکرد روسویی که با دیدن جهان از احساس ترحم نام میبرد و در هر دو مورد بر آن بود که باید بتواند در انسان عاطفۀ همدردی را زنده کرده و نیکی را به وجود بیاورد، رویکردهایی هستند که انسان امروز بهشدت بدان نیازمند است. در حالی که تعبیر هنرمندانهیی نظیر رویکرد باتای از زیباشناسی «شر» با الهام گرفتن از ساد و در پیوند میان اروتیسم و درد و زیبایی و شرارت، همچون رویکردهای فناورانهیی که تمایل به جایگزینی عقل کامل را بهجای اخلاق در هر شکلی از آن دارند، دستکم در چشماندازهایی که پیش روی ما هستند و به ما امکان میدهند، در پرتو تجربه و موقعیت بشری در چند قرن اخیر به خیر و شر بنگریم، ما را وا میدارند که جانب احتیاط را پیش بگیریم و همواره از آن پرهیز کنیم که ابتذال شر، اندیشۀ شرارت را به ارزشی تبدیل کند که جهان را به صحنهیی از نمایشی هولناک بدل کند و در آن، لذت در بدترین معنای آن به تنها معیار ارزشها برای همه تبدیل شود.
در یک کلام، همانگونه که دالون به نقل از ریکور میگوید: «شرارت چیزی است که نباید باشد، اما هست، و کنشِ انسانیست که باید با آن مقابله کند». و تنها این مقابله است که تا کنون انسان را در متعالیترین معنای آن ساخته است و در آینده نیز میتواند به تداومِ او و فرهنگهایش در انطباق و هماهنگی با طبیعت امکان دهد.
Comments are closed.