احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





تکرار همواره پیشاپیش آغاز شده

گزارشگر:عادل مشایخی /یک شنبه 4 دلو 1394 - ۰۳ دلو ۱۳۹۴

بخش دوم/

mandegar=3پیش از ورود به بُعد منطقی نظام دلوز باید سه مفهوم اصلی یا به تعبیری هستۀ سخت نظام فلسفی دلوز را توضیح دهم. مفاهیمی که به ما کمک می‌کنند بفهمیم چرا از «نظام» فلسفی دلوز حرف می‌زنیم. این مفاهیم عبارت‌اند از: کثرت (multiplicité)، تکینگی (singularité) و تفاوت (différence) . می‌کوشم این مفاهیم را با مثال روشن کنم.
نخست تأکید کنم که دلوز تکینگی را به دو معنای متفاوت به کار می‌برد. نخست «پاره ابژه‌ها» به همان معنایی که در آنتی ادیپ به کار می‌رود، یا «خرد ادراک‌ها» به معنای لایب نیتزی. معنای دوم تکینگی از ریاضیات می‌آید؛ دلوز از نقاط تکین صحبت می‌کند. در این معنای دوم، «تکین» در مقابل «متعارف» به کار می‌رود. با یک مثال ساده می‌توان این نکته را توضیح داد. روی یک منحنی نقاط عطف را، یعنی نقاطی که شیب منحنی و تحدب و تقعرش در آن‌ها عوض می‌شود، نقاط تکین می‌نامیم. البته در ریاضیات انواع نقاط تکین داریم، اما برای بحثِ ما همین یک نمونه کفایت می‌کند. با استفاده از این معنا می‌توان از مولتپیسیتۀ مورد نظر دلوز مفهومی مشخص و قابل کاربرد به دست آورد. همان‌طور که می‌دانید، نظریۀ کثرت‌ها (manifolds theory of) از ریمان می‌آید. هوسرل و برگسون هر دو از این تیوری استفاده می‌کنند و دلوز نیز به همان معنای ریمانی آن را به کار می‌برد.
به بیان خیلی ساده، یک مولتیپیسیته عبارت است از سلسله‌یی از نقاط تکین. بنابراین با یک کثرت مکان‌مند سر و کار نداریم. این کثرت با توجه به آن‌چه برگسون در نخستین کتابش، داده‌های بی‌واسطۀ آگاهی، توضیح می‌دهد، زمان‌مند است. می‌توان این کثرت را در تقابل با یکی از مفاهیم کلیدی بدیو یعنی مجموعه فهمید. کثرت با مجموعه تفاوت دارد. مجموعه یک مفهومِ کلی است که اعضای مجموعه مصادیق آن هستند، مثل مجموعه اعداد اول. تعریف هر مجموعه شرط تعلق به آن مجموعه است. اما کثرت دلوزی ریمانی عضو و شرط تعلق به این معنا ندارد. در حقیقت با تعریف نمی‌توان تصوری از یک کثرت پیدا کرد. وقتی با کثرت مواجهیم، باید قطعه به قطعه، نقطه به نقطه پیش برویم. روی یک منحنی نقاطی را در نظر بگیرید که در آن‌ها شیب منحنی تغییر می‌کند. این نقاط اعضای یک مجموعه به معنای کانتوری نیستند. منحنی مجموعه‌یی نیست که این نقاط اعضایش باشند. این نقاط به تعبیری قانون رسم منحنی‌اند. خود منحنی یک کثرت است. برای پیمودن این منحنی نمی‌توان با تعریف پیش رفت. بلکه باید نقاط تکین را یافت و تحول از یک نقطه به نقطۀ دیگر را پی گرفت. در آغاز از «نظام» فلسفیِ دلوز سخن گفتم و اکنون با توجه به این نکات می‌توانم اضافه کنم که نظام فلسفی دلوز مجموعه‌یی از مفاهیم نیست، بلکه کثرتی از نقاط تکین است و برای کار کردن با نظام دلوز باید نقطه به نقطه پیش رفت تا ببینیم در نهایت چه منحنی‌یی ترسیم خواهد شد. این منحنی کاملا گشوده است.
من یک نقطۀ تکین را در «تفاوت و تکرار» می‌گیرم و بسط می‌دهم تا ببینم در نهایت چه منحنی‌یی در مقام آزمون گشوده می‌شود. آن‌گاه شاید بتوان با منحنی حاصل از این تحلیل کار کرد. به علت کثرت کاربرد مفهوم مولتیپیسیته شما (schema) یا تصویر حاضر می‌تواند در درک ملموس آن خیلی راه‌گشا باشد، زیرا شرح‌های دلوز در برخی موارد به چکامه‌هایی در ستایش کثرت و تکینگی بدل می‌شود، اما طرحی از این دست کمک می‌کند که ضمن این‌که با شکل جدیدی از اندیشه‌ورزی مواجهیم، کارمان به چکامه‌سرایی یا مانیفست خواندن نینجامد و مفاهیمی شکل بگیرد که بشود با آن‌ها کار کرد.
مسالۀ اصلی دلوز در تفاوت و تکرار و راهنمای ما در رفتن سراغ این کتاب را می‌شود نقد تصویر جزمیِ اندیشه و نشان دادن شرایط دگرگونۀ اندیشیدن خواند. منظور از «تصویر اندیشه» برداشتی است که یک فلسفه از اندیشه عرضه می‌کند. مثلاً فلسفۀ کانت، اندیشیدن را قضاوت کردن تعریف می‌کند و پرسوناژ مفهومی فلسفه‌اش «قاضی» است. فلسفۀ لایب نیتز که کاملاً انتظامی است، اندیشیدن را به فعالیتی برای دفاع از نظم موجود تبدیل می‌کند که می‌کوشد ثابت کند جهان کنونی بهترین جهان ممکن است. در نیچه تصویر اندیشیدن با رقص، خنده و بازی به معنای جدی کلمه (نه تفنن و بازی‌گوشی) ترسیم می‌شود و پرسوناژ مفهومی او «پزشک، قانون‌گذار و هنرمند» است.
دلوز نخست تصویر جزمی اندیشه را ترسیم می‌کند و پروژه‌اش را نشان دادن تکوینِ این تصویر و اندیشیدن به امکان تصویر دیگری می‌خواند، یعنی چه‌گونه می‌توان به شکلی دیگر اندیشید. وقتی تصویر جزمی اندیشه را از دریچۀ تحلیل دلوز می‌خوانیم، می‌بینیم که همۀ ما این گونه می‌اندیشیم.
برای روشن شدن بحث به جدول یا درخت فوروفوریوس اشاره می‌کنم که از جنس‌الاجناس (جوهر) آغاز می‌شود و از طریق تقسیم به مفاهیم جزیی‌تر می‌رسد، به این طریق که به مفهوم جوهر، فصلی افزوده می‌شود و کثرت به وجود می‌آید، مثلاً از جوهر به جوهر جسمانی و جوهر غیرجسمانی می‌رسیم و… الخ. این شیوه از اندیشه را نزد کانتور در نظریۀ مجموعه‌ها نیز می‌بینیم که اساس ریاضیات مدرن است. زیرا هر مفهوم کلی یک مجموعه است که با شرط‌گذاری و استثنا کردن و کنار گذاشتن به زیرمجموعه‌هایی جزیی‌تر می‌انجامد. دلوز به این شیوۀ تفکر، تصویر جزمی اندیشه می‌گوید. اما چرا چنین ادعایی می‌کند؟ اندیشه نزد خود او چه ویژه‌گی‌هایی دارد؟

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.