احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:حامد علمی - ۰۲ عقرب ۱۳۹۱
بخش چهلوسوم
«…به نظر ما چنین جنایت، کار ساده و عمل یک قوماندانان محلی بوده نمیتواند؛ بنابران در چنین جنایتی، رهبری حزب اسلامی افغانستان نیز شریک است.
این جنایت یک اقدام انتقامجویانه نیست؛ زیرا اکثر قوماندانانی که به شهادت رسیدهاند، هیچگونه مخالفتی با سیدجمال نداشتند و از طرف دیگر، تعهدنامه میان سیدجمال و داکتر سیدحسین قبلاً به امضا رسیده بود.
فاجعه تخار در حقیقت یک دسیسه بزرگ و خطرناک علیه قوماندانان برجسته جمعیت اسلامی افغانستان بوده است. اگرچه در گذشته جمعیت همواره سعی داشته که در مقابل تجاوزات حزب اسلامی، از صبر و تحمل کار بگیرد و نخواسته اخبار ناگوار چنین حادثات را وسیعاً تبلیغ کند، زیرا بزرگ جلوه دادن چنین اخبار ناگوار، به مفاد دشمن تمام میشود؛ اما در برابر چنین جنایتی نمیتوان خاموش نشست. اگرچه این بدان معنی نیست که جمعیت در صدد انتقامگیری است، بلکه هدف ما از بیان این مطلب آن است تا جلو چنین جنایاتی گرفته شود.
موضوع دیگری که فاجعه تخار را دردانگیزتر میسازد، این است که قوماندانان میخواستند تا با طرح یک سلسله عملیات مشترک، رکود نظامی را بشکنند.
ما به حکمتیار میگوییم تا به خودش و افرادش اجازه ندهد که چنین فجایع را در جهاد ایجاد کنند. حکمتیار ادعا دارد که خواهان انتخابات در افغانستان است، آیا او میخواهد با چنین قتلعامها رای مردم را بهدست بیاورد؟
ما از حکومت موقت میخواهیم تا این عمل را به شدت تقبیح کند و عاملان آن را به دادگاه بکشاند. ما پیشنهاد میکنیم تا یک کمیسیون متشکل از علما و اشخاص صاحب رسوخ، تشکیل شود و راجع به فاجعه تخار، تحقیق و مسوولین آن را هرچه زودتر طبق دساتیر شرعی مجازات نماید. همچنان از حکومت موقت میخواهیم تا روشن شدن نتایج تحقیقات و مجازات عاملین آن، عضویت حزب اسلامی را در حکومت موقت به حالت تعلیق درآورد. ما امیدوار استیم تا حکومت موقت از این موقعیت خطیری که در پیش دارد، موفقانه بهدرآید.» (۱)
انجنیر یعقوب یکتن از مجاهدین شورای نظار که بهدست نیروهای سید جمال اسیر و پس از چندی رها گردیده بود، شاهد عینی این حادثه است. او حاضر شد تا جریان واقعه را به تیم خبرنگاران تلویزیون بی.بی.سی که بعداً به تالقان رفته بودند، بیان کند. یعقوب چشمدیدش را چنین بیان میکند:
«ما در نزدیکی تنگی فرخار متوجه شدیم که افراد سیدجمال کمین گرفتهاند. ملا عبدالودود که در راس کاروان قرار داشت، به قوماندانان گفت که از موترها پایین شده آماده دفاع باشند، ولی داکتر سیدحسین با این کار مخالفت کرده گفت: سیدجمال با وی تعهد کرده و به قرآن کریم سوگند یاد نموده که مخالفتها و شکررنجیها را کنار میگذارد. ملا عبدالودود اصرار میکرد و میگفت نباید به گفتههای قوماندانان حزب اسلامی باور کرد. چند قدم جلو نرفته بودیم که حرفهای ملا ودود به حقیقت پیوست و افراد حزب با خشونت موترهای ما را توقف دادند. ملا عبدالودود از موتر پریده و از ما خواست تا در کنار سرک سنگر بگیریم، ولی قبل از آنکه او به جوی کنار سرک برسد، افراد حزب اسلامی او را به راکت بستند و با چهار تن دیگر در همانجا شهید شدند. آنها گفتند که ما افراد سیدجمال استیم. داکترحسین باز پرسید که سیدجمال کجاست. آنها گفتند در همین نزدیکیها است. آنها همه ما را که اسیر گرفته بودند، چند قدم دورتر بردند. برادر سیدجمال که ایشان میرزا نام داشت، درانتظار اسرا دیده میشد. زمانی که رسیدیم، او از رسیدنِ ما طرف مقابل را اطلاع داد. طرف مقابل دستور صادر کرد تا ما را در جاههای مختلف نگهداری کنند. هنگامی که ما را در محلات مختلف تقسیم کردند، من سید جمال را دیدم، او نیز مخابره در دست داشت و مدام با طرف مقابل در حرف زدن بود و چنان معلوم میشد که از طرف مقابل دستور دریافت میکند. یکبار من به گوش خود شنیدم که تماس مخابروی وی با انجنیر بشیر، آمر حزب اسلامی در ولایت تخار برقرار شد و اسامی اسرا را به او گفت و طرف مقابل از سیدجمال خواست تا منتظر اوامر باشد. فردای آن روز اسرا را یکایک بیرون کرده، عدهیی را کشتند و ما را بعد از شکنجه زیاد، برای توقیف به جاههای دیگر انتقال دادند. در جریان شکنجه، شخص سیدجمال و برادر ایشان، میرزا و شوهر همشیره آنها حضور میداشتند و مدام ما را شکنجه میدادند و فحش و ناسزا میگفتند.» (۲)
Comments are closed.