احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی ـ استاد دانشگاه کابل/ یک شنبه 25 دلو 1394 - ۲۴ دلو ۱۳۹۴
بخش پنجــم/
انسان هم در وجود، هم در شناخت، و هم در تواناییهای خودش دارای محدودیتهاییست که از چشم هیچکسی پوشیده نیست. انسان علیرغم اینکه در برابر جهان مسلحتر و مجهزتر شده است، در برابرِ خودش معذور و بیدفاع است و نیاز به تکیهگاهی دارد که به او آرامش و ثبات ببخشد. مکتب اگزیستانسیالیسم (منظور نحلۀ الحادی آن است) که اینهمه بر آزادی و اراده تکیه دارد، در مواقع بسیاری به تهوّع، پوچی و نهیلیسم انجامیده است. حتا خود سارتر نیز در شگفت بود که چگونه اگزیستانسیالیسم که بنای آن بر آزادی و آگاهی نهاده شده است، موجی از نهیلیسم و پوچی را با خودش به همراه آورده است! اگزیستانسیالیسم با غرور بیش از حدی که برای انسان بخشیده بود، بشری را که هنوز در قید طفولیت و محدودۀ بشری خودش بود، در بیابان بیپهنای جهان رها کرد و نهایتاً به ناامیدی و پوچی رسید. او که اتکای معنوی خودش را از دست داده بود و محکوم به دویدن در بیکرانۀ هستی قرارش داده بودند، راه به جایی نبرد و به نهیلیسم گرایید.
اگزیستانسیالیسم چنانکه سید رضا حسینی نیز تذکر داده است ـ برای انسانهای توانمند، شور، جهش و حرکت میآفریند، اما برای انسانهای ناتوان و راهمانده، ناامیدی خلق میکند . این در حالیست که انسان همواره توانمند نیست و مراحل مختلفی از توانایی و ناتوانمندی را میپیماید. از این منظر، اگزیستانسیالیسم به جوانان نیرومند میدان میدهد تا جولان کنند، اما در انسانهای فرتوت و پیر، به نومیدی و یأسزدهگی میانجامد. حتا آلبرکامو نیز در اواخرش عمرش به ناامیدی پناه برد و دچار نوعی یأسزدهگی شد.
معنای سخن اینکه، مسالۀ جبر و اختیار با مقاطع مختلف سنی، توانایی، امکانات و استعدادها رابطۀ محکمی دارد. اختیارگرایی و تأکید بر آزادی را میتوان در یکی از مراحل زندهگی ثمربخشتر به حساب آورد؛ اما در مرحلۀ دیگری از زندهگی نتیجۀ معکوس به بار میآورد. از دید سارتر، انسان محکوم به آزادی و انتخاب است. اگر این مسأله را مانیفیستِ اگزیستانسیالیسم در نظر آوریم، این نحلۀ فلسفی نیز مبلغ نوع دیگری از اسارت بوده است که اتکا بر انسان را در همان نقطۀ آغاز با چالش روبهرو میسازد. فلسفه و علم در پی تلاش برای رهایی انسان، او را به کمندهای دیگری درآوردند که آرامش او را نیز از او گرفت.
نقطۀ اخیر اینکه، در همان سپیدهدم ظهور علم جدید، کلیسا با تمام وجود در برابرِ دستاوردهای علمی ایستادهگی کرد و کشف حقایقِ علمی را به معنای دخالت در ساحۀ صلاحیتِ خودش میدانست. وقتی کپرنیک نظریۀ خورشید مرکزی را بیان داشت، شورای مقدس کلیسای کاتولیک روم در سال ۱۶۱۶ میلادی تشکیل جلسه داد و آن را علم باطل و خرافه خواند.
در سال ۱۶۱۶ شورای مقدس کلیسای کاتولیک رومی، دیدگاهی را که مدعی بود زمین به دور خورشید میگردد، محکوم کرد و آن را علمی باطل و خلاف تعالیم کتاب مقدس دانست .
کلیسا معتقد بود که تفسیر واقعیتها در انحصار کلیساست. از این بابت، نظریههای علمی را سلب صلاحیتِ خودش تلقی میکرد. به همینسان، کپلر، گالیله و نیوتن نیز با خشم کلیسا روبهرو بودند. آنان همه متدین بودند، اما با قرائت رسمی کلیسا سازگاری نداشتند. کلیسا تفسیر خودش از کتاب مقدس را عین کتاب مقدس میپنداشت و مخالفت با آن را کفر میخواند. در حالیکه دانشمندان همه متدین بودند، اما با تفسیر کلیسا از مسیحیت و مرجعیت کلیسا ناسازگار بودند. نیوتن با بیان مکانیکیِ جهان اظهار داشت که این قوانین در کارند، چون خدایی وجود دارد. گالیله میگفت خداوند فلسفه را در صفحۀ عالم نوشته است. به همینسان، جیوردانو برونوی ایتالیایی و دیگران نیز همه متدین بودند و تاریخ بر آن گواهی میدهد، هرچند با تفسیر رسمی کلیسا به مخالفت برخاستند.
به هر روی، غرب مدفنِ بزرگِ متافیزیک است. حرکت، سکون، ذهن، ماده، ثبات، تغییر، جبر، اختیار، هستی و نیستی که مباحث پایهیی جهانشناختی، انسانشناختی و هستیشناختیِ متافیزیک را شکل میدهند، در غرب مرده است. شاید برتراندراسل حق داشت که به آیندۀ فلسفه و رشد آن ـ به دلیل رشدِ فزایندۀ علم و تحدید روزافزون قلمرو فلسفه ـ اطمینان چندانی نداشته باشد و به آن با نگرانی بنگرد. در اینجا از دریچههای تنگِ حس و تجربه به بیپهناییِ جهان، انسان و هستی نگریسته میشود و حقایق کلی در حدِ منظرگاههای تنگ و کوچک تقلیل مییابند.
بیدل افکار دقیق آیینۀ تحقیق نیست
ذرهها خورشید را از چشم روزن دیدهاند
در فرانسۀ مسیحی که روزگاری کانون اصلی مسیحیت به شمار میآمد، ناقوس بزرگترین کلیسای آن آهنگِ چندانی ندارد و به صدایی تاریخی، گذشته، بیجان و روحباختهیی میماند که جز برای نمایش نواخته نمیشود. بزرگترین کلیسای پاریس، همچون معابد بودایی، با مجسمهها تزیین یافته است و اثری از توحید و یکتاپرستی در آن به چشم نمیخورد. مردمان زیاد به سوی کلیسا میروند، نه برای عبادت، بل برای عکسبرداری و تماشای گذشتۀ بشر در صورت هیکلهای آویخته شده بر کلیسا و یادآوری خاطراتِ نامیمونی که دینسالاری و کلیسا از خود به تاریخ هدیه کرده است. کلیسایی با آنهمه بزرگی ـ به تعبیر دکتر شریعتی ـ به گذشتهیی قبرستانیشده میماند که اینک احساسِ چندانی از آن در بشر فرانسهیی امروز زنده نیست و به نمادی دیروزی و تاریخی مبدل شده است.
هگل راست گفته بود که معابد و پرستشگاهها در گذشته، نمادهای فرهنگی اقوام و قبایل بودند و نحوۀ رفتار و زندهگی آنها را نشان میدادند، اما در زمانِ ما چنین ویژهگییی ندارند. آری، نمادها در روزگارِ ما مومیایی شدهاند و حرکت و جهندهگیشان را باختهاند. معابد گرانسنگِ بهجامانده از گذشتهها نمایانگرِ نحوه فکر و رفتار ما امروزیان نیست، بلکه نماد فکر و عمل گذشتهگان است و ما با گذشتهی خویش به لحاظ فکری و فرهنگی، تعلقات خویش را از دست دادهایم. نمادها و آثار بهجامانده از گذشتهاند که پیوند ما را با گذشته تأمین میدارند، و الا حس و حرکت به گذشته در انسان روزگارِ ما جز بهندرت به چشم نمیخورد.
معابد، کنیسهها، صومعهها و در کل، پرستشگاههای زمانِ ما به آثار عتیقهیی میمانند که بایست در موزهها به نمایش گذاشته میشدند؛ اما چون بزرگتر از موزهها اند، همچنان در شهرها و معابر و مکانهای خودشان رها شدهاند تا توجه گردشگران را به خود جلب نمایند و عواید ملی کشورها فزونی یابد. اینجا اثرها حفظ میشوند و آثار گذشتهگان به هر صورتی از بین نمیروند؛ اما در کشور ما به نامهای مختلفی، با تاریخ به ستیز برمیخیزند و گذشتۀ تاریخی را در بلنداهای باد رها میدارند.
بودا را به جرم اینکه نماد بتپرستیست، به آتش میسپارند و بامیان را در سوگ مینشانند. آثار تاریخی از طریق قاچاق در میادین بینالمللی به حراج گذاشته میشود تا گذشتۀ ما از طریق موزیمهای آنان به نمایش نهاده شود. آثار پیش از اسلام را به جرم کفر و آثار اسلامی را به نام بدعت درهم میکوبند و بدون آنکه به آیۀ «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ»[الأنعام: ١١] توجهی صورت دهند، و به اهمیتی که قرآن به تاریخ تکوینی و آثار تاریخی قایل است نگاهی اندازند، همه را به نابودی میکشند و تمدن اسلامی را از گذشتۀ پُربار و کمنظیرش میبرند. آثاری که صحابه آن را دست نزدهاند و در عصر خلفای اسلامی نیز پابرجا مانده است، توسط گروههای متقیتر از پیامبر و اصحاب به نابودی میرود و ریشههای ما در دل تاریخ و زمان صدماتی برمیدارد که جبرانناپذیر است.
مسجد بزرگِ پاریس نیز که به پاس جانباختنِ صدهزار مسلمان به دفاع از فرانسه در دهۀ دوم قرن بیست بنا نهاده شد، پُر از صداهای سکوت بود و صدای ملکوتی اذان از گنبد بزرگ و بینظیرِ آن فراتر نمیرود. ندای رهاییبخشِ عبودیت و خداگرایی در زیر گنبدِ دیدنی و پُرتجملِ آن زندانی شده است و روزنهیی برای بیرون شدن به حوزههای عمومی نمییابد. آری، دیانت و متافیزیک با همۀ بیپهنایی و بیکرانیهایش زیر سقف کلیسا و مسجد فرو رفته و همچون صداهای ناقوس و اذان، در زیر گنبدهای مجلل و قیمتی سرگردانند. نیمۀ دومِ قرن بیستم را عصر بالا گرفتنِ مباحث فلسفۀ دین و گفتوگوی همدلانۀ علم و دین گفتهاند. اما این بالاگرفتنها در حوزههای خصوصیست و جز در دانشگاهها و فضای اندیشۀ متخصصان این رشته حضور ندارد. سردی وضعیت کلیساها در آلمان نیز کمتر از فرانسه نیست. در اینجا، کلیساهای فرقههای مختلف کاتولیک، ارتودوکس و پروتستانت غالباً از هم جدا اند و علیالظاهر این وضع در تمامی ساحاتِ تحت قلمروِ مسیحیت جاریست.
کلیساها در آلمان به تاریخ پیوستهاند و فقط ارزشِ تاریخی دارند. یکی از بزرگترین کلیساها در نزدیکیهای شهر (اَپرتال) قرار دارد که به نمادی تاریخی و مکانی برای تماشای گردشگران مبدل شده است. آلمان به لحاظ گردشگری، درآمد کمتری نسبت به فرانسه دارد و جاهای دیدنی آن نیز پراکنده است و مانند فرانسه جاذبه ندارد. در هر کجای آلمان و فرانسه، کلیساها بیکسترین و تنهاترین نمادهاییاند که به تماشا گذاشته شدهاند و مردم چندانی به فراخوانِ آن لبیک نمیگویند. سردی فضای کلیسا و کمتوجهی مردم به آن چنانست که حتا گاهی کلیساها را به فروش میگذارند؛ اما خریداران چندانی به سراغ آن نمیآیند. کلیساها به حراج گذاشته میشوند، مشروط بر آنکه پس از فروش به چیز دیگری مبدل نشوند و هیأت ظاهری و کلیساییِ آنها همچنان حفظ گردد. اما درونِ آن را میتوان هر چیزی مثل دکان، خوراکهفروشی، رستورانت و… درست کرد.
اینجا به هیأت بیرونیِ نمادهای دینی اهمیتِ زیادی قایلاند، اما روح درونیِ آنها سالهاست مرده است و کلیساها به نعشهای بیجان و بیحرکت شبیهاند که جز به منظور اهداف توریستی گذاشته نشدهاند. شاید از همینجاست که کلیساها با ثروتهای قابل ملاحظۀ خویش، در کشورهای شرقی دست به دعوت میزنند؛ زیرا دعوت آنها در محیط خودشان جاذبهیی ندارد و نسل امروزی غرب از کنار مسیحیت بیخیال میگذرند. نینان اسمارت برای دینی هفت بُعد ذکر میکند که یکی هم بُعد مادی دین است. از دید وی، کنیسهها، کلیساها، مساجد، تکیهخانهها، معابد و … را میتوان بُعد مادی دین در نظر آورد. در آلمان، مزید بر ابعاد دیگر دین، بُعد مادی آن نیز رو به زوال میرود و با از دست رفتن جاذبۀ آنها برای گردشگران، به فراموشی ابدی خواهند رفت. اما وضعیت در میان مسلمانها برعکس است؛ هیچ مسلمانی حاضر نیست پرستشگاه (مسجد)اش را به فروش بگذارد و با تقدسی که به آن قایل است، انجام چنین عملی را گناه میپندارد. مساجد نه تنها کاهش نمییابند، بلکه به صورتِ فزایندهیی رو به گسترشاند. مسلمانهای آلمان غالباً ترکتبارند و عربها و افغانها و اقوام دیگر نیز در آنجا سکونت دارند.
Comments are closed.