داکتر الهی فیلسوف بود و معلم من

گزارشگر:داکتر مهدی - ۰۸ عقرب ۱۳۹۱

۱۴ میزان، نهمین سالروز وفات داکتر عبدالحی الهی

علامه سید محمد حسین طباطبایی، در قلمرو فلسفه نام شناخته شده‌یی است. آثار او چون تفسیر بزرگ المیزان و «اصول فلسفه و روش رئالیسم» نزد اهل خبره از اعتبار بسیار برخوردار است. طباطبایی رساله‌های کوچکی نیز تحریر نموده که از فرط غامض بودن مباحث و محتوا، و از بسیاری امساک در کوتاه نگاری و مختصر پردازی، محتاج به شرح و حاشیه بوده اند. از آن جمله است رساله آن مرحوم زیر نام «وحی یا شعور مرموز» که نویسنده نامدار مباحث دینی آیت الله ناصر مکارم شیرازی به آن مقدمه و حاشیه نوشته است. مکارم تفسیر المیزان علامه را نیز از عربی به فارسی دری ترجمه کرده است.

 

رسالهوحی یا شعور مرموز را زیر مطالعه داشتم؛ علی رغم مقدمهمبسوط و حواشی مربوط،فهم آن برایم بسیار دشوار آمد. حین ورود به کتابخانه دانشگاه ]کابل[، نزدیکی دروازه، داکتر عبدالحی را در حال بیرون شدن از آنجا دیدم. کتاب قطوری در دستش بود. بعد از احوال پرسی، نام کتاب را از او پرسیدم؛ در عین حالی که روی جلد را به من می نمایانید، نام آنرا «اُسس الفلسفه» خواند و گفت نوشته یکی از نویسندگان بزرگ مصر است (نام نویسنده به خاطر من نمانده). با او- که گام های بلند و آهسته بر می‌داشت- به سوی کانتینی رفتیم که مقابل درب کتابخانه بود. در دراز چوکی کنار هم نشستیم. از او دربارهمحتوای کتاب پرسیدم و خواستم بدانم که از نظر شمولیت به موضوع، چه رابطه‌یی با کتاب اصول فلسفهعلامه طباطبایی دارد.
مرحوم داکتر عبدالحی در حالیکه صفحات اول کتاب را که شامل فهرست مطالب بود می گشود، اصول فلسفه را غامض تر و پیچیده تر از اسس الفلسفه خواند و احتمال آنرا که طباطبایی حین نگارش کتابش، بر اسس الفلسفه نظر داشته، بعید ندانست ]اصول فلسفه در کوتاه نگاری مثل است؛ ازینرو مرتضی مطهری به آن شرح و تعلیقات نوشته است[. سپس فهرست مطالب را یکایک، عنوان به عنوان خواند و برخی از آنها را که عربی مغلق بود و برای من فهم آن ها دشوار، ترجمه کرد. کتاب را بست و از من پرسید که «چی زیر مطالعه داری؟». گفتم راستش که شما را می پالیدم، چون وحی یا شعور مرموز را می خواندم، ولی از عنوان تا پایان مشکل دارم.
داکتر الهی گفت: آنرا چند سال قبل خواندم، ابتدا من نیز مشکل داشتم، ولی به تدریج برایم حل شد. مشکل از اینجا ناشی می‌شود که ما تصور می‌کنیم، حضرت باری تعالی وقتی وحی می‌فرستد که پیامبری برگزیند. به عباره دیگر وقتی پیامبری مبعوث نمود، آنگاه به او وحی می‌فرستد. در حالیکه این اعتقاد با قدیم بودن افعال خداوندی در تضاد است. وحی که در قرآن در همه جا در کنار «امر» ذکر شده، از صفات فعلی خداوند است و باید مانند ذات او تعالی قدیم باشد نه حادث. پس درینصورت وحی یا امر از ازل- قبل از بعثت پیامبران- مثل فعل خلق، جاری است و انقطاع در آن راهی ندارد. پیامبران اشخاص فوق العاده یا انسان های مافوق اند که با عنایت ذات اقدس الهی و به دلیل داشتن استعداد بلند و به دلیل تحمیل ریاضت بر خویشتن برای تزکیهنفس، توانایی دریافت یا شعور شناخت وحی را پیدا می کنند. حتا در این امر میان پیامبران تفاوت است  و برخی را بر برخی فضیلت آمده چنانکه قرآن عظیم الشان می فرماید: تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض.
برای فهم بیشتر این موضوع نور را مثال می آوریم: نور از منبع (فی المثل) آفتاب، بر تمامی اشیا و اجسام- اعم از جمادات، حیوانات و انسانها- بطور یکسان می تابد. اما هر یک از اشیا، به اعتبار ساختمان و جنسیت خویش، آنرا جذب می کند و از آن بهره می گیرد. سنگ فقط گرم می شود، اما در برگ درخت عملیهفوتو سنتیز صورت می گیرد و در پرتو نور آفتاب، آب و کاربن دای اوکساید ]زهر[، به گلوکوز ]قند[ تبدیل می شود.
همینطور است مسئلهوحی؛ وحی که همان کلام و فرمان الهی است، همیشه و در همه جا جاری و ساری است. با همه چیز مماس و با همه کس در تماس است. هر چیز و هر کس به مقتضای استعداد و ساختمان خود آنرا در می یابد. زنبور عسل به میزانی؛ اولیاء به قدر الهام، و پیامبران از حد رؤیا و شنیدن کلام خدا تا دیدن فرشتهوحی یعنی جبرییل و نیرو گرفتن از او.
در حالیکه به دلیل عدم درک رساله، قصد داشتم آن را کنار بگذارم، سخنان داکتر عبدالحی شوقی در من ایجاد کرد که این بار با کلیدی که او در دستم گذاشت، آنرا مطالعه کردم و قفل های آنرا گشودم؛ و چندان در من اثر گذاشت که اینک پس از سپری شدن ۳۸ سال از آن خاطره، از خاطرم نرفته است.
بعدها این مبحث را در مثنوی معنوی مولوی پیدا کردم که خود حدیث دیگری است و بماند برای زمان دیگر.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.