سرنوشت غـم‌انگیز دین در سـایۀ فرهنگ پدر‌سالار

گزارشگر:مهران موحِّد - ۱۰ حوت ۱۳۹۴

mandegar-3ما می‌توانیم ـ و باید ـ سخنان گذشته‌گان را بخوانیم و از آن‌ها حکمت فرا گیریم و چیزهای سودمندی را به ارث ببریم؛ اما نمی‌توانیم آن‌ها را مبرا از عیب و نقص، و کامل و تمام‌عیار بدانیم و خطاها و اشتباهات‌شان را نادیده بگیریم و خود را اسیر افکار آن‌ها قرار دهیم. آن‌ها در زمان خود اجتهاد کردند و خلاقانه کوشیدند مشکلات دوران خود را آسان کنند. ما هم باید جسارت‌مندانه به پیشواز مشکلاتی که بشرِ امروز با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کند، برویم و به آن‌ها راه‌حل‌های معقول ارایه کنیم
مردمانِ ما معمولاً مردمانی مُرده‌پرست‌اند و گذشتۀ خود را خیلی دوست می‌دارند و به آن افتخار می‌کنند و نقد آن را به هیچ صورتی برنمی‌تابند. به علت این‌که فرهنگِ پدر‌سالار با قوتِ تمام در فضای فکری و فرهنگیِ جامعه‌های ما حکم‌روایی می‌کند، اغلب مردمان به این گمان‌اند که دیدگاه‌ها و آرای پدران و گذشته‌گان ما همیشه برحق و صواب است و به همین دلیل، اگر کسی به خود جرأت دهد که دست به نقد و رد این دیدگاه‌ها بیازد، ممکن‌است متحمل پرداخت هزینه‌های سنگینی شود و در مواجهه با کسانی قرار بگیرد که ترجیح می‌دهند گوسفند‌منشانه رفتار کنند و پا جای پای پیشینیان بگذارند(به قول مثنوی: چون ز تلی برجهد یک گوسفند/ گله گله گوسفندان می‌جهند). سنت‌ها و فرهنگِ به ارث مانده از نیاکان در بسیاری از موارد تا جایی خود را بر ما تحمیل کرده که بخشی از دین شده و حتا در موردهایی، دین را به رنگِ خود درآورده و بدین‌گونه، دین به سود سنت‌ها و عرف و عادت‌ها میدان را رها کرده است. انسان‌های معمولی، معمولاً ترجیح می‌دهند هم‌رنگِ جماعت باشند و با آن‌که قوۀ قهریه‌یی وجود ندارد که آن‌ها را ناگزیر از پیروی از سنت‌های ریشه‌دار در جامعه بسازد، اما آن‌ها از این‌که در معرض داوری بی‌رحمانۀ جامعه قرار بگیرند می‌ترسند.
در کتاب‌های مربوط به اصول فقه اسلامی، در جایی که سخن از «اجتهاد و تقلید» به میان آمده، معمولاً بحث شیرین و جالبی هم دربارۀ این موضوع شده که «آیا تقلید از مجتهدِ مُرده رواست یا این‌که باید کسی که اجتهاد می‌ورزد و به نام دین فتوا می‌دهد، زنده باشد تا بتوان از او پیروی کرد و فتواهایش را در عرصۀ دین‌ورزی ملاک و مبنای عمل قرار داد؟» در پاسخ به این پرسش، دانشمندان اصول فقه، دو پاسخ متفاوت ارایه کرده اند. گروهی از آن‌ها اِشکالی در تقلید از مجتهدِ مُرده ندیده اند و برای توجیه سخنِ خود، به مستمسک‌هایی گاه سست و ضعیف چنگ زده اند. از جمله به روایتی چنگ زده اند که در آن به نقل از حضرت رسول اکرم آمده است: «به کسانی که پس از من می‌آیند اقتدا کنید که آن‌ها عبارت‌اند از ابوبکر و عمر.» البته قراین فراوانی دال بر این‌ است که این روایت، همانند روایت‌های پُرشمار دیگری که در کتاب‌های حدیث آمده، ساخته‌گی و مجعول است. نیز از امام شافعی نقل کرده اند که گفته است: «مذهب‌ها با مرگ بنیان‌گذارانِ آن‌ها از میان نمی‌روند بلکه پایا می‌شوند.» استدلال دیگرِ این طیف از علمای اصول فقه این‌ است که «اگر ما تقلید از مُرده‌گان را ممنوع قرار دهیم، کار بر مردم دشوار می‌شود خاصه آن‌که وجود «مجتهد مطلق» (مجتهدی که در همۀ جنبه‌های فقهی، صاحب‌نظر باشد)، در زمانۀ ما کار دشوار و تقریباً محالی است.» البته این‌ها در پاسخ به این پرسش چیزی نمی‌گویند که چرا گذشته‌گانِ ما قادر بوده اند به مرتبت «مجتهد مطلق» برسند، ولی مردمان عصر ما و نیز اعصار آینده توانایی رسیدن به مرحلۀ مجتهد مطلق را ندارند.
آن دسته از علمای اصول فقه که بر ناروا بودن تقلید از مُرده پای می‌فشارند، دلایل متعددی را در توجیه این موضع‌گیری خود ارایه کرده اند. مهم‌ترین دلیل آن‌ها این‌است که هرگاه مجتهدی که اکنون به دیار باقی شتافته است زنده می‌بود، بر وی لازم بود که در حادثه‌یی که به تازه‌گی اتفاق می‌افتد، اجتهاد تازه‌یی انجام دهد. علمای اصول فقه، گفته‌اند که مجتهدِ مفتی باید در مورد هر حادثۀ تازه‌رخ داده از نو اجتهاد کند و فتوای دینی خود را صادر نماید. با این حساب، چه‌گونه ممکن‌است که ما فتوایی را که در مورد حادثه‌یی کهن صادر شده به حادثه‌یی که جدیداً روی داده، تسری دهیم و حکم هر دو را یکی بدانیم؟ این را همه می‌دانیم که هر رویداد را باید با توجه به کانتکستِ زمانی و مکانی آن مورد بحث و واکاوی قرار دهیم و بدون شک از حوادث جدید، مُرده‌گان آگاهی ندارند تا بیایند و نظرشان را در مورد آن‌ها ابراز کنند. همین امام شافعی که طرف‌داران رأی نخست، به درست یا نادرست، از او نقل قولی کرده اند، معروف است که دو مذهب داشته است؛ یکی مذهب قدیم و دیگری مذهب جدید. امام شافعی اگر بیشتر زنده می‌ماند، چه بسا بسیاری از دیدگاه‌های گذشته‌اش را اصلاح می‌کرد و مذهب سومی برمی‌گزید.
روشن ‌است که استدلال‌های گروه دوم، شایستۀ توجیه و منطقی‌تر می‌نُماید. به جای این‌که زندگان بر مُردگان اقتدا کنند و بار مسؤولیت را از دوش خود بردارند و به دوش مرُدگان بیندازند، بهتر است که با واقعیت‌های تازه به تازۀ زندگی دست و پنجه نرم کنند و خردهای خود را به کار بیندازند و راجع به هر حادثه‌ای که روی می‌دهد به صورت جداگانه اِعمال نظر کنند و مصالح و مفاسد آن را هم‌سنجی نمایند.
مسلماً اگر مسلمانان، نه تنها در عرصۀ فقه و فقاهت بلکه در همۀ عرصه‌ها چنین کاری را بکنند، خردها از زنجیرهای اسارت رهایی خواهند یافت و اصحاب اندیشه و خرد خواهند توانست گره مشکلاتِ تازه از راه رسیدۀ زنده‌گی‌شان را با دستانِ خود بگشایندـ به جای این‌که افکاری را از کتاب‌های مردمان عصر کهن وام بگیرند و بخواهند با آن‌ها به جنگ مشکلات جهان مدرن بروند.
بی‌گمان، سخنان عالمان گذشتۀ پیشین را (فعلاً برای این‌که قصه طولانی نشود، تنها از علمای دین سخن می‌زنیم) مو به مو بر واقعیت‌های زنده‌گی معاصر تحمیل کردن، نتیجه‌یی جز این ندارد که آدم‌هایی که در عصر حاضر می‌زیند، خود را متعلق به جهان کهن بدانند و منطق‌شان منطق مردمان گذشته باشد.
ریشۀ مشکل این‌ است که تاریخ مسلمانان در موارد فراوانی با شریعت اسلامی درهم آمیخته است و فرهنگ و سنت‌های مسلمانان در طول اعصار و قرون، به جای گوهر دین نشسته و قدسیت یافته است.
هم‌اکنون در جامعه‌های ما پُرشمارند متدینانی که دولت‌های مدرن را با منطق «خلافت راشده» به محاکمه می‌کشانند و انتخابات را به منزلۀ بیعت تلقی می‌کنند و به محض این‌که کسی در اثر اجرای انتخابات، رییس دولت شد، اگر دیگران بخواهند اپوزیسیونی تشکیل دهند از نظر شرعی حق ندارند و در ذیل «خوارج» تعریف خواهند شد. حزب التحریر که آرمان خلافت‌خواهی در سر دارد نیز در سال‌های پس از سقوط رژیم طالبان، توانسته در میان جوانانِ ما جا باز کند و دل‌هایی را شیفتۀ خود کند. همین حالا کسانی هستند در محیط ما که از «دارالاسلام» و «دارالحرب» سخن می‌زنند و شهروندان غیرمسلمان در جامعۀ اسلامی را «اهل ذمه» می‌نامند، آن‌هم در وضعیتی که ده‌ها سال ‌است که در کشورهای اسلامی، دولت-ملت‌های مدرن، عرض اندام کرده اند.
یکی از مواردی که به‌خوبی نشان می‌دهد که علمای مذهبی ما به‌شدت گرفتار تار عنکبوت کتاب‌های زردورق قدیمی هستند و واقعیت‌ها و تحولات کلانِ دوران معاصر را به هیچ صورت درک نکرده اند، موضوع «مدیریت منصب‌های کلان حکومتی توسط زنان» هست. بسیاری از عالمان دین برجستۀ سرزمین ما، رییس جمهور یا نخست وزیر شدن زن را برنمی‌تابند. عده‌یی از عالمان دین به گونه‌یی از خطر رییس جمهور شدن زن در افغانستان سخن می‌زنند که گمان می‌بری که همۀ نابسامانی‌ها در این کشور، سامان یافته و تنها مورد جنجالی‌یی که باقی مانده، موضوع رییس جمهور شدن یا نشدن زنان است. به همین‌گونه، در مورد رییس جمهور یا نخست‌وزیر شدن فرد غیر مسلمان در کشور اسلامی، بخش بزرگی از جریان‌های اسلامی، دیدگاه مخالف دارند. این در حالی‌ست که در دولت‌های مدرن، سیستم حکومت می‌کند نه افراد، و اگر زنی یا نامسلمانی رییس جمهور هم شود، چندان تغییری در اوضاع ایجاد نمی‌کند.
در هر حال، اگر بخواهیم تنها فهرستِ موضوعاتی را که عالمانِ دین در کشورِ ما در مورد آن‌ها با منطقِ دنیای قدیم سخن می‌زنند تهیه کنیم، «مثنوی، هفتاد من کاغذ شود».
ریشۀ مشکل در این ‌است که مُرده‌گان بر خردهای ما فرمان‌روایی می‌کنند و ظاهراً ما ناگزیریم در همه چیز از مُرده‌گان مقدس پیروی کنیم!
البته این را هم باید بگویم که مقصود ما در این‌جا به هیچ‌وجه تخفیف و تحقیرِ گذشته‌گان نیست. ما می‌توانیم و باید سخنان گذشته‌گان را بخوانیم و از آن‌ها حکمت فرا گیریم و چیزهای سودمندی را به ارث ببریم؛ اما نمی‌توانیم آن‌ها را مبرا از عیب و نقص، و کامل و تمام‌عیار بدانیم و خطاها و اشتباهات‌شان را نادیده بگیریم و خود را اسیر افکار آن‌ها قرار دهیم. آن‌ها در زمان خود اجتهاد کردند و خلاقانه کوشیدند مشکلات دوران خود را آسان کنند. ما هم باید جسارت‌مندانه به پیشواز مشکلاتی که بشرِ امروز با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کند، برویم و به آن‌ها راه‌حل‌های معقول ارایه کنیم. این نکتۀ بسیار آشکار را نباید هیچ وقت از یاد ببریم که بشر امروز، خیلی بیشتر از گذشته‌گان، چیز می‌فهمد و خیلی بیشتر از آن‌ها می‌تواند از خطاها و اشتباهاتِ ریشه‌برانداز دوری کند. دلیلش را هم می‌توان از زبان اسحاق نیوتن شنید که گفته است: «اگر من دوردست‌ها را دیده‌ام، علتش آن ‌است که بر شانۀ غول‌ها ایستاده‌ام.» دانش، پدیده‌یی تراکمی ‌است. از این رو، آینده‌گان، همیشه بیشتر از گذشته‌گان می‌فهمند. اگر قرار بر این می‌بود که آینده‌گان، همیشه سخنان و اندیشه‌های پیشینیان را نشخوار کنند، ما می‌باید هنوز هم در عصر حجر زیست می‌کردیم و زنده‌گی قدیمی و ساده می‌داشتیم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.