احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نیک پاتون والش برگردان: مختار یاسا منبع: سیانان - ۱۰ حوت ۱۳۹۴
اوضاع فعلی افغانستان به حدی خراب است که حتی تصور آن را نمی کردم؛ چون نسبت به آینده آن خوشبین بودم.
خستهگی همیشه تصمیمگیرنده و نتیجه کار بوده است. غربیها نیز از خشونتهایی که نیروهایشان در افغانستان با آنها مواجه شدند و خشونتهایی را که خودشان روزانه در حق افغانها مرتکب شدند، خسته شدهاند. خستگی از مصارف پرهزینه، جایی که یک نیروگاه برق به سختی فعال شد و میلیونها دالر کاکا سام (دولت امریکا) به مصرف رسید.
و خستگی دیگر خستگی طالبان که بیشتر در غیابت دامنگیرشان شد؛ اما آنها تنها خستگی مورد خودشان را احساس کردند.
گهگاهی تکانهای موردی به جهان یادآوری میکند که جنگ هنوز جریان دارد. جنگی که برای براندازی طالبان بهخاطر پناه دادن به اسامه بنلادن رهبر القاعده پس از حملات یازدهم سپتامبر در سال ۲۰۰۱ آغاز شد، به قیمت زندگی بیش از ۳۵۰۰ عضو خدمتی ائتلاف و دهها هزار غیرنظامی افغان تاکنون تمام شده است.
نیروهای افغان در این هفته، پس از ماهها تحمل کمتجهیزی و روحیه ضعیف، بالآخره از دو موضع حیاتی در ولایت پرخشونت هلمند، خارج شدند. تنها لشکرگاه و سنگین بزرگترین سنگرهایی هستند که هنوز تحت کنترل حکومت باقی ماندهاند و حس شومی که بالآخره منطقه غنی از تریاک جنوب بهگونه کامل در دست طالبان خواهد افتاد.
چند هفته پیش در ادامه این جنگ واصل احمد نیز جان داد. واصل با جنگافزارها بلدیت داشت و گروهی از مبارزان ضدطالبان را فرماندهی میکرد. مردان مسلح موترسایکلسوار طالبان او را زمانی به قتل رساندند که برای مادر، خواهر و برادراناش غذا میخرید. واصل ۱۱ سال سن داشت.
قبل از بازی ائتلاف
افغانستان که بهنام «گورستان امپراتوریها» شناخته شده است، در ذلیلسازی کشورگشایان و استعمارگران شهرت دارد. بدون در نظرداشت اینکه در کاغذ پیروزی آسان خوانده شدند، اما هم شوروی در دهه ۱۹۸۰ و هم بریتانیا در قرن ۱۹ از افغانستان با شکست خونین مجبور به عقبنشینی شدند.
زمان تعریف چیزی را که امروز مردم به آن «امپراتوری» می گویند تغییر داده است، اما این درک را نه. نیروهای امریکایی با احساس عاقلانگی، ضربالمثلی که «ساعت دست آنها بود و زمان دست طالبان» را تکرار کردند. در واقع باتری ساعتدستی امریکاییها تمام شد و طالبان هم صاحب ساعت شد و هم زمان.
ظهور طالبان قبل از ۱۱ سپتامبر بیشتر مرهون اختلافات قومی بود. در این جنگ داخلی که بعد از خروج نیروهای شوروی در سال ۱۹۸۹ آغاز شد، نیروهای پشتون از جنوب به سوی کابل هجوم آوردند و تاجکها را دوباره به طرف شمال مجبور به عقبنشینی کردند.
نیروهای ویژه امریکایی در آن جنگ داخلی، جانب شکستخورده را گرفت و همراه با دیگر جنگسالاران، طالبان را از کابل بیرون راندند. در کابل آنها حامد کرزی را که یک شخصیت کاریزماتیک و نرمخو بود، به عنوان رئیس دولت برگزیدند. کرزی برای گردهم آوردن افغانها، پیچیدهگیهای فراوانی را طی کرده بود. بنلادن و طالبان در حال رفتن بودند و تعدادیشان برای مدت کوتاهی در پاکستان مخفی شدند.
چند وقتی گذشت. امریکا در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله کرد. طالبان دوباره جای پایشان را یافتند. امریکا در عراق گیر ماند. شورشگری دوباره ظهور کرد. خارج شدن مناطق از کنترل دولت افغانستان آغاز شد. تا سال ۲۰۰۸ وضعیت فوقالعاده خراب شد و امریکا فهمید که این تنها «جنگی» است که مجبور است بجنگد حتی یک لیبرال ضد جنگ مثل رئیس جمهور اوباما.
شدت یافتن جنگ
تقریبا برای سه سال تمرکز شدیدی وجود داشت. در قدم اول، موج بزرگی از نیروهای امریکایی وارد افغانستان شدند. تقریبا ۱۰۰۰۰۰ نیروی امریکایی در قالب نیروهای ناتو در یک نقطه و تاریکترین درههای طالبان هجوم بردند. با پیاده شدن در افغانستان و مصرف میلیونها دالر در ماه، کوشش کردند تا حضورشان را در روستاهای باریک و دور افتاده مناطقی مثل کندهار حفظ نمایند. با این حضور میخواستند نشان بدهند که امریکا دیگر شورشگری را رفع کرده است.
اما هرگز به پایان نرسید. در حقیقت آن مانور، بخش تبلیغاتی از یک طرح بود: امریکا و ناتو فقط برای چند سال حضور دارند ـ تا اینکه نیروهای افغان آماده شوند ـ و آنوقت آنها بیرون خواهند شد. طالبان امیدوار بودند که نیروهای افغان آماده نمیشوند و صبر کردند. به نظر میرسد که طالبان کارشان را کردند.
پس از آن، موضوع بودجه پیش میآید: ایالات متحده در افغانستان که بزرگترین برنامه بازسازی در طول تاریخ امریکا بوده، ۱۱۰ میلیارد دالر مصرف کرده است. بعضی سرکهای جدیدی ساخته شدند که به زندگی در تعدادی از شهرها جان دوباره بخشیدند، اما از این پولها ساختمانهایی نیز بلند شدند که همیشه خالی و بیکاره ماندند. سرازیر شدن پول به گونهی بیپیشینه باعث بیپروایی در مصارف و مخارج مردم شد.
بانک جهانی در یک مورد خاطر نشان کرد که بیش از ۹۰ بودجه کلی افغانستان وابسته به کمکهای خارجی است. ( پس از آن، من به زودی تماسی از سفارت امریکا دریافت کردم که گفت این آمار درست نیست ـ اما غیر از آن، آمار دیگری هم داده نشد). تهیه مسکن و خانه برای افغانها بیشتر گران شدند ـ اما در حال حاضر قیمت اجاره خانه و مسکن به نصف کاهش پیدا کرده است. در پشت دیوارهای محافظتی که اکثرا خارجیها زندگی میکردند، یک بسته کوچک نوشیدنی هینکن بازار سیاه ۱۰ دالر قیمت داشت. امریکا هیچ کموکسری در واریز پول نداشت اما در قسمت چگونگی یا روش مصرف آن کمبوداتی وجود داشت. این کمبودات منتج به تعدادی از پروژههای بیفایده و به سرقت رفتن بخشی از کمکها در اقتصاد نامتوازن افغانستان شد.
بحث سوم، رهبری است. رابرت گیتس وزیر دفاع ایالات متحده در سال ۲۰۰۹، دیوید مککیرنن، فرمانده نظامی نیروهای آیساف به رهبری ناتو در افغانستان را برکنار و به جای او استنلی مککریستال، یک سرباز کارکشته نیروهای ویژه امریکایی را تعیین کرد.
ارزیابی تیره و تار مککریستال از جنگ به اندازه کافی تشویشبرانگیر بود تا باعث شد که گرین بریت، عمق و دامنه چالش جنگ را درک کرد. او یک طرح داشت، این طرح به زودی نفوذش را یافت و کاخ سفید را به یک کنج که بسته بزرگی از تعهد منابع را دربرداشت، کشاند. این طرح شامل، گفتگو با افغانها و تشویق آنها بود. نیروهای خارجی باید بیرون میشدند و با مردم میدیدند. برای یک زمان کوتاهی به نظر رسید که این طرح کارگر واقع شد.
اما بعدا واقعه نامانوسی بهوقوع پیوست. آتشفشانی در آیسلند در سال ۲۰۱۰ فوران کرد و در نتیجه پراکنده شدن دود ناشی از این آتشفشان، پرواز هواپیماها به تعویق افتاد. پرواز هواپیمای مککریستال و تیم او نیز به تعویق افتاد که گزارشگری از مجله رولینگ استون نیز همراهشان بود. آنها از پلانها و نظرهایشان سخن گفتند و بعدا سخنانشان را در نسخه چاپی مجله رولینگ استون یافتند، که در نتیجه آن، مککریستال برکنار شد. پس از آن، جنگ برای همیشه تغییر کرد.
دیوید پتریوس، جانشین مککریستال شد. پتریوس جنرال مسلکیای بود که ساعتاش برای افزایش شدید نیروها در افغانستان تیکتاک میکرد. تلاشها روی پیام و ساعت متمرکز شد. اما چندی بعد، پتریوس هم برکنار و بهجایش جانآلن یک نظامی کارکشتهی جنگ عراق، تعیین گردید. نقش جان آلن پاکسازی بود. حضور سنگین، تقریبا کارش را تمام کرده بود و شمار کمکم کاهش مییافت. دیگر امریکا در حال خروج از افغانستان بود.
در میان ماههای جنوری و می سال ۲۰۱۲، به نظر میرسید که هر روز نیروهای نظامی امریکا با مصیبت جدیدی روبرو میشوند. از آتشزدن اشتباهی قرآن گرفته تا ادرار تفنگداران دریایی امریکا بالای اجساد طالبان و کشتار دستهجمعی توسط یک سرباز امریکایی در روستای کندهار. حتی به نظر میرسید که ثابتقدمترین سخنگوی ناتو ناامید شده است.
پس چه حاصل شد؟
خوب، در یک نقطه که گفته میشد هزاران جنگجوی القاعده در افغانستان فعالیت دارند، در درههای شرقی این کشور سلاخی و مخفی شدند. بنلادن در پاکستان کشته شد. تعدادی از افغانها با حضور ایالات متحده امریکا به گونهی بسیار غیرمعقولانه ثروتمند شدند. بیشتر از آن، هزاران شورشی و تروریست (آمار عینی و قابل اعتباری وجود ندارد) کشته و یا زخمی شدند.
زنان برای مدت کوتاهی فرصت یافتند تا به کمک برنامههای امدادی غرب در مورد زندگی خارج از چهاردیواری خانه فکر کنند؛ جایی که میتوانستند رشد کنند. (آنها هنوز میتوانند در این مورد فکر کنند. اما در حال حاضر بیشتر از پیش در معرض خطر انتقامجویی از جانب محافظهکاران جامعه قرار گرفتهاند). غرب، این کشور را با واریز سیلآسای پول و سلاح به یک سرزمینی بدل کرده است که در حال حاضر پر از جنگسالاران بزرگ شده است.
نیروهای افغانستان به زودی افزایش یافت اما هرگز همانند نیروهای ناتو از قلمروهایشان حفاظت نتوانستند. مشاوران ناتو شاید بگویند که حق با شما نیست و نیروهایی را که شما متزلزل میگویید، توانستند شورشگری خشن و گرسنه را شکست بدهند. اما واضح شد که آنها دچار گمراهی و اشتباه شده بودند. اینکه یک بیماری داخلی (فساد) نیروهای امنیتی افغانستان را تخریب و بیاثر خواهد کرد، نیروهایی که مالیهدهندهگان امریکایی بهخاطر آنها بیش از ۶۰ میلیارد دالر هزینه را متحمل شدهاند و شکستهای شجاعانهشان در حال حاضر با سرعت غیرقابل پیشبینی ادامه دارد.
دو داستان نشان میدهند که افغانها در جایی قرار ندارند که غرب برایشان گفته بودند. داستان اول، داستان گلناز است. این زن اول مورد تجاوز قرار گرفته بود و پس از آن بهخاطر انجام زنا و به دلیل اینکه متجاوزش متاهل بوده، زندانی شد. بعدا به او گفته شد که باید با متجاوزش ازدواج کند. فشار بینالمللی باعث شد تا او آزاد شود و به خانه امن پناه ببرد. اما سه سال بعد من او را ازدواج شده و در زندهگی مشترک با متجاوزش یافتم.
داستان دوم، داستان وحید است. او فرمانده یک بخشی از نیروهای افغان بود که در جنگ کندز علیه طالبان شدیدا مقاومت میکرد. اما در این هنگام، از آنها بسیار کم پشتیبانی میشد و به گفته خودش حتی مهمات کافی نداشت. اجساد همراهان او که از پا افتاده بودند در پایگاه محاصره شده، باقی ماندند. بالآخره او فرار کرد، پس از گریز از رگبار در ایران، خودش را با قایق به یونان رساند و در نزدیکی هنگری گاز اشکآور را نیز تحمل کرد. او همان افغانی است که غرب برایشان آینده بهتر وعده کرده بود و جایی که باید باقیمیماند برای دفاع از کشورش. اما، ما او را درحال خوردن موفین (یک نوع شیرینی) در یک رستورانت مونیخ آلمان یافتیم.
حالا در کجا قرار داریم؟
انشعاب رهبری طالبان باعث شد تا گروه داعش به بدیل رادیکال، بیرحم و جذابی برای جوانان محروم افغانستان تبدیل شود. برای این جوانان دیگر گروه شورشی سابقه از سرعت عمل کافی برخوردار نیست.
بر اساس گزارش سیگار، طالبان در زمان حاضر بیشتر از هروقتی پس از سال ۲۰۰۱، مناطق بیشتری را تحت کنترولشان دارند. هماکنون تقریبا دههزار نیروی امریکایی در افغانستان حضور دارند که میتوانند افراطیون را هدف قرار بدهند اما در حفظ قلمرو ناتوان هستند. به نظر میرسد که نیروهای افغانستان نیز در این امر ناتوان هستند. مناطقی از ولایت هلمند به سرعت در حال خارج شدن از کنترول این نیروهاست و در ماه اکتوبر سال گذشته ولایت کندز را نیز برای مدت کوتاهی از دست دادند. اگر شما دو سال قبل امکان هر یکی از این شکستها را در یک زمان دور پیشبینی میکردید، از جانب اکثریت مشاوران ناتو متهم به جنون خفیف میشدید.
در رابطه به اهداف غرب باید گفت که همهچیز در همان جای آغازین قرار دارد: ضرورت حفظ افغانستان به دور از تندروان و یک کشور مناسب برای زندگی مردماش. گذشته از آن، نتیجه آن سرازیر شدن هزاران مهاجر افغانی به اروپا و پیدا شدن پناهگاه امن برای دولت اسلامی در افغانستان است. چیزیکه به جا مانده، کشوری است که در آن غرب با بیمیلی در تداوم ماموریتاش، بیاعتبار شده است و اکثریت جنگجویان، شرورتر، مسلحتر و نسبت به سال ۲۰۰۱ نامنظمترند که باعث میشود تا صاحبنظران در غرب برای تغییر موضوع {جنگ} تلاش نمایند.
Comments are closed.