گزارشگر:احمد عمران/ سه شنبه 11 حوت 1394 - ۱۰ حوت ۱۳۹۴
پس از حملۀ انتحاری اخیر در ولایت کنر در جنوب افغانستان، تصویری در فضای مجازی دست به دست میشود که بسیار تکاندهنده و هشدارآمیز است. در این تصویر، مرد جوانی دیده میشود که کودکی را در دست دارد. کودک در حملۀ انتحاری جان باخته و پدر او را در آغوش گرفته و اشک میریزد. چهرۀ پدر بسیار تکیده و رنجور به نظر میرسد. اشک در چشمانِ پدر حلقه زده و نگاههایش بهشدت غمانگیز و متأثرکنندهاند؛ مثل این است که فریاد در گلویش خشکیده باشد. نگاههایش به سوی دوربینِ عکس برداریست و عمق فاجعهیی را که با آن روبهروست، به بیننده میرساند.
نگاههای پدر با مخاطب سخن میگویند. این نگاهها، نگاههای تنفر و انزجارند؛ نگاههای رنگباخته و مستأصل که میخواهد چیزی را با «منِ مخاطب» شریک سازد. این تصویر میتواند نمادی از یک مصیبتِ تحملناپذیر باشد؛ نمادی که دیگر به یک تن و یک ولایت محدود نمیشود. این پدر کنری میتواند نماد روشن از سرزمینی باشد که هر روز با فجایعی از این دست مواجه است. تصویر، نماد از دست دادن و ناامیدی محض است؛ ناامیدییی که حالا همهگیر شده و به همه جا و همهکس رسیده است. در آن لحظه، آن پدرِ درهم شکسته و متلاشی شده، به چه فکر میکرده است و چه کسی به این فکر افتاده که تصویر او را بردارد؟
نام این تصویر را که حالا همه جا یافت میشود، باید فاجعۀ انسانی گذاشت. این تصویر مرا به یاد تصویرهای بیشماری از این دست میاندازد که روزنامهنگارانِ عکاس در جریان جنگهای اول و دومِ جهانی از مصیبتی که بر انسانِ این کره رفته است، برداشتهاند. بسیاری از این تصویرها سبب شدند که مردم با عمقِ فاجعۀ جنگ بیشتر آشنا شوند. تصویرهای زیادی از هیروشیما و ناکازاکی پس از بمباران اتمی در دستاند که از کشتار و قتلِ همهگانی حکایت میکنند. این تصویرها سبب شدند که نهادهای مدافع حقوق بشر در سراسر جهان شکل بگیرند و ندای عدالتخواهی و ضد جنگ را به گوشِ سردمدارانِ جهان برسانند. به یُمن همین تصویرها و گزارشها بود که اروپا دگرگونیهای عظیمی را پس از جنگ جهانی دوم از سر گذشتاند.
تصویر جنگ، خودِ جنگ نیست. تصویر جنگ، آن لحظۀ دردناکی است که میتواند حسِ تباهیِ رو به گسترش را در انسانهای دیگر برانگیزد. تصویر جنگ یک نشانه است؛ نشانۀ اینکه سیاهی همهجا را خواهد گرفت و آنگاه کسی نخواهد بود که حتا صدای دیگری را بشنود. جنگ، نبود انسان است. سوال این است که چرا بشر با وجود همۀ این تجربهها، هنوز بر طبل جنگ میکوبد و راه نجاتِ خود را در کشتن خود جستوجو میکند؟ زیرا کشتن وقتی فراگیر شود، به خود شخص برمیگردد. کشتن وقتی به یک روال طبیعی بدل شود، دیگر کسی برای کشتن باقی نمیماند و انسان خود را به سمتِ نابودی میبرد.
با این حال و با همۀ این تجربهها، انسانها هنوز به دلایل زیادی دست از انسانکشی برنداشتهاند. آنانی که میکشند، شاید هنوز نمیدانند که پیشتر از قربانیانشان، خودشان را کشتهاند. انسانهایی که دستور کشتن صادر میکنند، بدون شک انسانیت را هدف قرار میدهند. هنوز در جهان ما، کشتن سادهترین ابزار رسیدن به هدفهاست. آن کس که میخواهد بر دیگران سلطه براند، به سادهترین راه متوسل میشود. داروهای روانگردانِ زیادی در جهان به نامهای مختلف تهیه شده که کشتن انسانها را روا میدارد. این داروهای روانگردان هر نام و پوششی که داشته باشند، زیر یک عنوان بزرگ قرار میگیرند: ایدیولوژی!
ایدیولوژی آن داروی روانگردانی است که بهسادهگی میتواند انسانها را آماده سازد که حتا علیه خود نیز اقدام کنند. ایدیولوژی با هر عنوان و تعبیری که صادر میشود، اما کارکردهای واحدی دارد. کارکردهای اصلی ایدیولوژیها در نخستین قدم، همین توجیه کشتن و مرگ است. ایدیولوژی از بطن فاجعه بیرون میشود و به سوی فاجعۀ دیگر میرود. ایدیولوژی بهسادهگی میگوید که چرا باید انسانها را کشت و در پس این کشتن چه چیزی انتظار شما را میکشد. طالبان با همین حربه سربازانِ خود را برای کشتن آماده میسازند. آنانی که دستور کشتن صادر میکنند، بدون تردید به یک خانواده و یک آرمان ارتباط دارند؛ آرمان مرگ انسانیت!
میان آنها با وجود همۀ تفاوتهایی که دارند، میتوان نقاط اشتراکِ فروانی را یافت. وقتی پای مرگ و کشتن در میان است، دیگر میان هیتلر، استالین، بنلادن، ملا منصور، چنگیز و… فرقی نمیتوان گذاشت. آنها شیرِ یک مادر را خوردهاند و به او خدمت میکنند: ایدیولوژی. آنها حرفهای واحدی دارند. میگویند کشتن آنها برای بقای دیگران است.
پس از انقلاب اکتوبر سال ۱۹۱۷، وقتی دولت کمونیستی شوروی به قتلعام مخالفان زیر نام تفالههای بورژازی آغاز کرد، ماکسیم گورکی نویسندۀ معروف روسی که به دلیل عواطف هنریاش نمیتوانست اینهمه قتل و جنایت را ببیند، به لنین زمامدار وقتِ شوروی نامهیی نوشت و تلاش کرد که او را از کشتن نویسندهگان و هنرمندان دولتِ تزاری باز دارد. اما لنین در نامهیی پاسخ او را داد. او برای گورکی نوشت که با کشتن دو صدهزار «تفالۀ بورژوازی» یک ملت به سرافرازی و بلندآوازهگی میرسد و نباید جلو چنین موفقیتی را سد شد.
طالبان نیز با همین نگاه و دیدگاه میکشند و فاجعه میآفرینند!
Comments are closed.