ورود به متنِ «پدیدارشناسی»

گزارشگر:حامد صفاریان/ سه شنبه 25 حوت 1394 - ۲۴ حوت ۱۳۹۴

بخش دوم و پایانی/
دشواریِ ظاهریِ جملاتِ هگل فقط به علتِ حجیم و تودرتو بودنِ آن‌ها نیست، بلکه ترتیب و توالیِ عناصرِ سازندۀ جمله نیز گاهی چندان پای‌بندِ قواعدِ دستوریِ ساختِ جمله نیستند. برخی جمله‌های هگل به پازلی می‌مانند که بر زمین افتاده باشد و اتّصالِ قطعاتِ آن در جاهایی از دست رفته و بعضی قطعاتِ آن نیز گم شده باشند. به این ترتیب، پیوندها و ارجاعاتِ درون‌جمله‌یی جدای از پیوسته‌گی با عناصرِ جملاتِ دیگر بعضاً در میانِ خود نیز ترتیب و توالیِ معمول را رعایت نمی‌کنند.
به عنوانِ مثال و برای ترسیمِ کلّیِ آن‌چه منظورِ نظر است، نمودارِ تجزیۀ ارجاعاتِ درونیِ جمله‌یی نسبتاً کوتاه و ساده از مقدمۀ کتاب را می‌آوریم و توجهِ خواننده را به ساختار و تودرتوییِ ارجاعاتِ آن جلب می‌نماییم و در این مجالِ کوتاه، ناچار به همین اندازه بسنده می‌کنیم و وصفِ مفصّلِ پیشنهادهای خود را در کارِ تجزیه و تحلیلِ ساختاریِ متنِ هگل به گفتارِ دیگری موکول می‌نماییم.
Es ist eine natürliche Vorstellung, daß, eh in der Philosophie an die Sache selbst, nemlich an das wirkliche Erkennen dessen, was in Wahrheit ist, gegangen wird, es nothwendig sey, vorher über das Erkennen sich zu verständigen, das als das Werkzeug, wodurch man des Absoluten sich bemächtige, oder als das Mittel, durch welches hindurch man es erblicke, betrachtet wird. (Hegel, 1980: 53)
mandegar-3از دیگر امکاناتِ زبانِ آلمانی برای ساختنِ جمله‌های طولانی که هگل از آن به‌کرّات استفاده کرده است، تنوّعِ ضمایر و توانِ ارجاعِ آن‌ها در زبانِ آلمانی است. اگرچه اسامی در آلمانی برخلافِ فارسی یا انگلیسی سه جنس مذکر، مونّث و خنثا دارند و این خود یافتن مرجعِ ضمایر را آسان‌تر می‌کند، لیکن وفورِ به‌کارگیریِ ضمایر توسطِ هگل گاهی متن را چنان تاریک کرده است که اجماع بر سرِ مرجعِ واحدِ ضمایر و تأویلِ واحدِ بعضی جملاتِ او عملاً غیر ممکن می‌نماید.
متنِ پدیدارشناسی البته بی‌شک جملاتِ بسیار کوتاه نیز دارد. اما این کوتاهی لزوماً از دشواریِ خواندن و فهمیدن نمی‌کاهد. جنبۀ دیگرِ دشواریِ متنِ هگل که خود را نه تنها در جملاتِ بلند که خاصّه در جملاتِ بسیار کوتاه آشکار می‌کند، فشرده‌گی و چگالیِ بسیار بالای نسبتِ ژرف‌ساخت به روساخت است به این معنا که جرم سنگینی از گفتنیها در حجمِ کمی از گفتهها گنجانیده شده، در نتیجه به متن سویه‌یی شدیداً انتزاعی بخشیده و آن را به مُجملی بدل نموده است که حدیثی مفصّل در دلِ خود نهان کرده است. ای بسا خوانندۀ فرازهایی از متن، از خود بپرسد هگل با این حد از انتزاع و فشرده‌گویی به‌راستی در پی حلّ کدامین مسالۀ واقعیِ دنیای بیرون‌ است؟
یکی از راهکارهای پیشنهادیِ مواجهه با این پدیده و یافتنِ پاسخی برای سوالِ بالا، پرداختن به متونِ روزگار جوانیِ هگل یعنی دست‌نوشته‌های اشتوتگارت، بِرن و فرانکفورت است که می‌توان در آن‌ها ریشه‌ها و سویه‌های محتوای بسیاری از بخش‌های پدیدارشناسی را آشکارا ردگیری نمود. گرچه موضوعِ این متون عموماً بر محورِ دین می‌گردد، لیکن بزرگ‌ترین مزیّتِ این متون در آن است که هنوز در زبانِ سنگین و انتزاعیِ متاخّرِ هگل پیچیده نشده‌اند و چگونه‌گیِ برخوردِ هگل با محتوای دغدغه‌های خود و رویکردِ او در صورت‌بندیِ زبانیِ آن‌ها را به روشنی باز می‌نمایانند. پرداختن به متونِ هگلِ پیش از دورۀ یِنا بی‌شک کلید فهمِ پیچیده‌گی‌های بسیاری از فقراتِ متنِ پدیدارشناسی است.
از دیگر علل دشواریِ متنِ پدیدارشناسی، منطقِ خاصِ آن است. امروزه این امری‌ست پذیرفته که هرگونه نگرشِ پوزیتیویستی و هر تلاشی برای راهیابی به پشتِ متنِ پدیدارشناسی، با تجزیه و تحلیل‌های منطقی – به معنای غیر دیالکتیکیِ آن – به شکست خواهد انجامید. با چنین ابزارهایی متنِ هگل هیچگاه از مغاکِ بی‌معنایی و تناقض بیرون نخواهد آمد. علّتِ اصلی آن است که صورتِ گزاره‌ها در متنِ هگل در محتوا و موضوعِ خود تنیده شده‌ است. به زعم هگل، دست یازیدن به مقولاتِ ریاضی در فلسفه، چه در روش و چه در محتوا، ذاتاً کاری است خطا. (Hegel, 1986: 248) از این‌روست که تحلیلِ متنِ پدیدارشناسی ابزارهای خاصِِ خود را می‌طلبد؛ ابزارهایی که به پیچ و مهره‌های متن بخورند. این پیچ و مهره‌ها را می‌توان ذیل سه مقولۀ زیر فهرست‌وار برشمرد: دیالکتیک، کار یا جنبش مفهوم و جملۀ اشپکولاتیو. در بابِ دیالکتیک پیش از این بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم. از این‌رو ما در این‌جا اجمالاً به آن دو مقولۀ دیگر خواهیم پرداخت.
هگل عبارتی مهم دارد به نام جنبشِ مفهوم (Bewegung des Begriffs) یا کارِ مفهوم (Arbeit des Begriffs). برخلافِ شیوه‌های منطقیِ معمولِ استدلال و استنتاج، در فلسفۀ هگل این خودِ مفاهیم هستند که خودبه‌خود بر دانشِ ما از چیزها می‌افزایند. یک مفهوم بی‌آن‌که از بیرون چیزی بدان افزوده گردد، در متن آن‌چنان زیر و رو شده، آن‌قدر وَرز داده می‌شود تا خود سرانجام رویِ دیگرِ خود را بنمایاند و زبان گشوده معترف شود که چیزی بیش از آنی‌ست که می‌نمایاند. کارِ فیلسوف و به تبعِ آن، خواننده این است که خود را به دستِ کارِ مفهوم بسپارد. گویی مفهوم که پیش از این خفته و ناجنبان بود به محضِ آن‌که موضوعِ اندیشیدن قرار گیرد، همچون فرآیندِ شیمیایی‌یی که کاتالیزاتوری به آن افزوده شده باشد، دیالکتیکِ درونیِ آن به کار افتاده خودبه‌خود شروع به جنبیدن و حرکت کرده و اندرونۀ خود را بیرون می‌ریزد و به این ترتیب، بر شناخت و دانشِ ما می‌افزاید. آن‌چه نزد کانت احکامِ ترکیبی به ارمغان می‌آورند، نزد هگل از راهِ جنبش یا کارِ مفهوم حاصل می‌گردد.
هگل مفهومِ دیگری در فلسفۀ خود دارد به نامِ جملۀ اشپکولاتیو (der spekulative Satz) و معتقد است که بیانِ حقیقت تنها از رهگذرِ چنین جمله‌یی امکان می‌یابد و جملاتِ غیر اشپکولاتیو در فراچنگ آوردنِ حقیقت و به قالبِ اندیشه زدنِ امرِ مطلق برای همیشه ناتوان‌اند. او فلسفۀ خود را نیز فلسفۀ اشپکولاتیو می‌نامد و آن را در برابر فلسفههای فاهمه (Reflexionsphilosophien) به مقامی بالاتر برمی‌کشد. واژۀ اشپکولاتیو که نزد هگل معنایی خاص و متفاوت با معانیِ این واژه در سنّت‌های فلسفیِ پیش از او دارد، در فارسی بعضاً به نظری، نظرپردازانه،گمانپردازنده و غیره ترجمه شده است، اما به نظرِ ما هیچ ‌یک برازندۀ محتوای دقیقِ این مفهوم نیست که توضیحِ آن مجالی فراخ‌تر می‌طلبد.
در این‌جا و ذیلِ بحثِ دشواریِ خواندنِ متنِ هگل، همین اندازه می‌توان اشاره کرد که جملۀ اشپکولاتیو به هیچ عنوان نوعِ خاصی ترکیب‌بندیِ دستوری، منطقی یا ساختاریِ جمله نیست، بلکه به معنای فراتر رفتن از قوّۀ فاهمه (Verstand) در برخورد با یک حکم (Urteil) و اندیشیدنِ دوبارۀ حکم از نظرگاه و مقامِ عقل (Vernunft) می‌باشد. به این ترتیب، جملۀ اشپکولاتیو برای عقل بستری فراهم می‌کند تا در حکم، وحدتِ موضوع و محمول را بیـندیشد. به این معنا وظیفۀ جملۀ اشپکولاتیو در این مقام، فراهم کردنِ حرکتِ فاهمه به عقل است. سببِ دشواریِ جملۀ اشپکولاتیو در کارِ خواندنِ متن، عدم تفاوتِ ظاهریِ آن با جملات و گزاره‌ها و احکامِ عادی است. بدین ترتیب، جملۀ اشپکولاتیو تقریباً هیچ نمودِ روساختی در متن نداشته و از حیثِ ظاهر همان صورت‌بندیِ موضوع ـ رابط ـ محمول (Subjekt–Kopula–Prädikat) را داراست. لیکن مشکل این‌جاست که خوانشِ غیر اشپکولاتیوِ چنین جملاتی به خواننده این احساس را القا می‌کند که گویی در متن همه چیز در حالِ تبدیل شدن به همه چیز است. به این ترتیب خواننده به پشتِ ظاهرِ متن راه نیافته و از تناقض و بی‌معناییِ برخی جملاتِ هگل در شگفت خواهد شد و خود را مواجه با دریایی ‌خواهد دید که امواجِ مفاهیم در آن پیوسته در حالِ درهم شدن و از هم‌برآمدن هستند. بر خواننده است که قبل از گرفتار شدن در چنین هاویه‌ایی، پیشاپیش از آن آگاه باشد.
از دیگر نمودهای دشواریِ متنِ پدیدارشناسی، ابهامِ واژه‌گانیِ آن به معنای تعدّد معانیِ بسیاری از واژه‌گانِ متن است. گرچه این امر در همۀ زبان‌ها و متون معمول است، لیکن نزدِ هگل چندمعنایی در زبان نه تنها امری نکوهیده نیست، بلکه به گفتۀ او یکی از وجوهِ اشپکولاتیو بودنِ اندیشه است که عیناً در زبان نمود یافته و این امر در واقع نزد فیلسوفِ اشپکولاتیو بسیار مایۀ خُشنودی است. آشناترین مثال از این دست، مفهومِ آوفهبونگ (Aufhebung) است که دربارۀ چندمعناییِ آن بسیار گفته‌اند و شنیده‌ایم. هگل خود در ادامۀ توضیحِ معانیِ کلمۀ آوفهبونگ می‌گوید: «آن‌چه می‌باید جلبِ نظر کرده باشد این است که یک زبان به چنان مقامی رسیده است که یک کلمۀ واحد را برای دو تعیّنِ متقابل به‌کار برد. برای اندیشیدنِ اشپکولاتیو این مایۀ خشنودی است که در زبان کلماتی بیابد که خودبه‌خود معنایی اشپکولاتیو را دارا هستند. زبانِ آلمانی از این دست [کلمات] بسیار دارد.
مشکلِ چندمعنایی برای خوانشِ متن مسألۀ کوچکی نیست. خواننده می‌باید نه تنها در خواندنِ مفاهیمِ جاافتادۀ هگل – مانند همان آوفهبونگ – بلکه در حینِ خواندن مفاهیمِ به‌ظاهر ساده‌تر نیز با حواسی جمع به همۀ معانیِ کلمات عنایت داشته و ارتباطِ آن‌ها را با یکدیگر پیشِ چشم داشته باشد و به اولین معنا که به ذهنِ او خطور کرد، بسنده نکند. هگل در جای جایِ کتاب، شگردِ خود را در گرفتنِ تصوّراتِ طبیعیِ خواننده از مفاهیم و سپس خمیر کردنِ آن، وَرز دادنِ آن و چیزی دیگر ساختن از آن، به‌کار می‌گیرد و تار عنکبوتِ متنِ خود را با طعمه‌هایی به‌ظاهر آشنا برای خواننده پهن می‌کند. خواننده با تصوّری از مفاهیمی مانندِ روح، سوژه، ابژه، امرِ مطلق، حقیقت، ایده، واقعیت، شناخت و غیره وارد هزارتوی متنِ هگل می‌شود، بی‌خبر از آن‌که هنگامِ خروج ـ اگر اصلاً خروجی درکار باشد ـ همۀ این‌ها نزدِ او دیگرگونه خواهند بود.
سخن آخر
کتابِ پدیدارشناسی را اگر در بَدوِ امر نتوان به‌صورت خطّی – یعنی یک بار از اوّل تا آخر – خواند و فهمید، آنگاه می‌توان شیوه‌یی غیرخطّی برای خواندنِ آن درپیش گرفت، به این معنا که جزیره‌هایی از میانۀ متن را – آن‌جا که فهمِ متن برای خواننده ممکن‌تر می‌نماید – برگزید، در حینِ خواندن از سرعتِ خود نَکاست و از روی قسمت‌های دشوارتر پرید و بر سَرِ آن‌ها توقّف ننمود و آن‌ها را به بازخوانی‌های بعدی موکول کرد. سپس با ممارست در خواندن، ارتباطِ این جزیره‌ها را با یکدیگر و با سایر بخش‌ها بازسازی نمود، چنان که سرانجام، متن درونه و مفصل‌بندیِ کلّیِ خود را به آرامی بر خواننده آشکار کند.
آن‌چه در این نوشتار به منظورِ جرأت دادن به خواننده برای روبه‌رو شدن با متنِ اصلی به اجمالِ تمام مورد بررسی قرار گرفت، شاملِ نکاتی بود که شاید بتوانند خوانندۀ متنِ پدیدارشناسی را در امرِ خواندنِ متن به سوی فهمِ آن قدمی پیشتر برند. هدفِ این نوشته را می‌توان در معنای کلّیِ آن، تلاشی دید در راستای فتحِ بابی در بحثِ برخوردِ مستقیم و بی‌واسطه با متونِ اصلیِ فلسفه در کنارِ یا حتا به‌جای رویکردِ غیرمستقیم و به‌واسطه با این متون، خاصّه آثارِ هگل. متونی که جدای از ارزشِ فلسفیِ نهفته در آن – که البته بر سر آن همیشه اختلاف بوده و هست – خود در شمارِ بهترین موادِ اولیه برای تمرینِ تأویلِ هرمنوتیکیِ متن به شمار می‌آیند. متونی که به نوبۀ خود مدّعای تفسیرِ جهان را نیز برنهاده‌اند.
اگرچه در دشواریِ آثارِ هگل هیچ شکّی نیست؛ امّا در عینِ حال متونِ او همچون دروازۀ داستانِ «در برابرِ قانون»ِ فرانتس کافکا که برای مردِ روستاییِ داستان تا دَمِ آخر بسته می‌ماند، دروازۀ تماماً بسته‌یی برای ما نیست که هیچ راهی برای گذر از آن وجود نداشته باشد. امید دارم بتوانم در نوشتارهای دیگری با ارجاعِ مستقیم به متن و آوردنِ مثال‌های فراوان از آن، به مداقّۀ بیشتر در متن و بسط و شرحِ نکاتِ به اجمال بررسی شده در این مقاله بپردازم.
این نوشتار را با توصیفی از آدورنو دربارۀ تبحّر در خواندنِ متنِ هگل به پایان می‌بریم: از طرفی باید همچون یک موج‌سوار با سرعت برروی متن سُرید و همراهِ ضربانِ آن حرکت کرده از درنگ کردن در متن – که افتادن را در پی خواهد داشت – پرهیز کرد و از طرفی، در عینِ حال باید قدرت و سرعتِ نگاهِ خود را چنان افزایش داد که همچون فیلمی که با سرعتِ آهسته پخش می‌شود، بتوان هم‌زمان همۀ جزییاتِ تصاویرِ در حالِ حرکت را به دقتِ تمام دید (Adorno, 1974: 109).
منابع:
Hegel , G. W. Friedrich (1980). Gesammelte Werke,. Bd. 9:Phänomenologie des Geistes. Düsseldorf: Felix Meiner.
Hegel, G.W. Friedrich (1986).Werke in 20 Bänden, Bd. 5: Wissenschaft der Logik. Frankfurt am Main: Suhrkamp.
Adorno, Theodor (1974).Drei Studien zu Hegel. Frankfurt am Main: Suhrkamp.
Heidegger, Martin (1997).Gesamtausgabe Vorlesungen 1923-1944, Bd.32: Hegels Phänomenologie des Geistes. Frankfurt am Main: Suhrkamp.
Dilthey, Wilhelm (1974).Wilhelm Diltheys gesammelte Schriften, Bd.4: Die Jugendgeschichte Hegels.Stuttgart: Tuebner.
منبع: فلسفۀ نو

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.