پسرِ مریض‌احوالی که نویسنده‌یی بزرگ شد!

گزارشگر:زهره سميعي/ یک شنبه ۸ حمل 1395 - ۰۷ حمل ۱۳۹۵

mandegar-3تولد: ۱۹۱۴
مرگ: ۱۹۸۴ به علت سرطان خون
مکان تولد: بلژیک
پایان زنده‌گی: فرانسه
نوشتنِ اولین رمان در ۹ ساله‌گی
معلم شدن در ۱۸ ساله‌گی
مسایل مالی مانعِ ادامۀ ‌تحصیلش در رشتۀ ادبیات و فلسفه می‌شوند؛ اما با این‌هـم ۲۷ کتاب در کارنامۀ خود دارد. او در سال ۱۹۳۸ مجموعه‌یی از غزلیات با نامِ مستعارِ «خولیو دنیس» منتشر کرد ولی بعدها منکرِ این اثر شد. در مصاحبه‌یی با تلویزیون اسپانیا در سال۱۹۷۷ خولیو کورتاسار اعلام کرد انتشار اثر یاد شده، تنها تخطیِ او از اصلی بوده که برای خود وضع کرده بود؛ اصلی که بر اساس آن، از چاپِ یک اثر مادامی که متقاعد نشده که آن‌چه در اثر گفته شده حقیقتاً همان چیزی‌ست که منظور داشته است، خودداری کند!
استفادۀ کورتاسار از مُنولوگ و جریان سیالِ ذهن، او را به مدرنیست‌ها نزدیک می‌کند، اما وجه غالبِ آثارش سورریالیسم، ریالیسم جادویی و ویژه‌گی‌های رمان نوِ فرانسه است.
مادرش که نقش اصلی در انتخابِ کتاب‌هایی که او می‌خواند را برعهده داشت، دربارۀ او چنین می‌گوید: «او پسر مریض‌احوالی بود که بخش اعظمِ کودکی‌اش را در رخت‌خواب سپری می‌کرد». او همچنین از اشتیاق و توجه پسرش نسبت به کتاب‌های ژول ورن یاد می‌کند؛ کسی که کورتاسار تا پایان عمر دست از تحسینش برنداشت.
کورتاسار سه بار ازدواج کرده بود؛ با آئورا برناندز، اوگنه کارولیس، و سرانجام کارول دونلوپ.
خولیو کورتاسار چنین باور داشت و می‌گفت: «نویسندۀ واقعی کسی است که برای نوشتن، چلۀ کمانش را تا آخر بکشد و تیرش را رها کند، بعد هم کمانش را از میخی آویزان کند و راحت برود با دوستانش بنوشد! تیر دیگر خود در هوا جلو می‌رود، حالا یا به هدف می‌زند یا نمی‌زند. فقط احمق‌ها می‌توانند ادعای تغییر دادنِ مسیر تیر را داشته باشند یا به امید ابدی شدن و انتشار به چندین زبان، دنبالش بدوند و هلش بدهند تا به هدف بخورد!»

آثار قابل توجه کورتاسار:
حضور (۱۹۴۰)
کینگز (۱۹۴۹)
سوال از (۱۹۵۰، اولین‌بار در سال ۱۹۸۵ منتشر شد)
Bestiary (1951)
پایان بازی‌ها (۱۹۵۶)
سلاح‌های مخفی (۱۹۵۹)
جوایز / قهرمان (۱۹۶۰)
Cronopios (1962)و Famas
بازی لی لی (۱۹۶۳)

همه آتش آتش (۱۹۶۶)
عکس بزرگ شده و دیگر داستان (۱۹۶۸)
سفری یک‌روزه در هشتاد دنیا (La vuelta al d?a en ochenta mundos) (1967) (داستان، مقاله و شعر)
۶۲: کیت مدل (۶۲ مدل سوار) (۱۹۶۸)
تاریخ و زمان آخرین دور (تاریخ و زمان آخرین دور اول) (۱۹۶۹)
تأملات در رصدخانه (۱۹۷۲)
کتاب مانوئل (۱۹۷۳)
اتاقک مورلی (۱۹۷۳)
جسم هشت‌وجهی (۱۹۷۴) (مجموعه داستان)
فانتوم‌ها علیه خفاش‌های چند ملیتی (۱۹۷۵)
سیلوالاندیا (۱۹۷۵)
کسی از آن‌جا می‌گذرد (۱۹۷۷) ( مجموعه داستان)
سرزمین (۱۹۷۸)
کسی به نام لوکاس (۱۹۷۹)
گلندا را بسیار دوست می‌دارم (۱۹۸۰) (مجموعه داستان)
بی‌وقتی‌ها (۱۹۸۲) (مجموعه داستان)
اوتونائوت‌های کوسموروت (Los autonautas de la cosmopista)
نیکاراگوآی بی‌نهایت عزیز (۱۹۸۳)
تفریح (۱۹۸۶)
خاطرات آندرس فاوا (خاطرات آندرس فاوا) (۱۹۹۵)
Adi?s رابینسون (۱۹۹۵)
ذخیره و فلق نجومی (۱۹۹۷)
نامه‌ها (سه جلد) (۲۰۰۰)
نقش غیرمترقبه (۲۰۰۹)

«زندانی»، داستانی از مجموعه داستان «قصه‌های قروقاطی»
زندانی: من که چیز زیادی نمی‌خواهم. یک تکه نان، یک پیراشکی گوشت، و یک شمعِ کوچک که بگیرمش بینِ شست و انگشتِ وسطی‌ام. تنها چیزی که می‌خواهم یک قوطی کبریت است تا صدای خِش‌خِش مورچه‌های زندانی را که این تو راه می‌روند بشنوم. درونش کبریت هم نباشد مهم نیست؛ مطمینم اگر آن را دمِ گوشم بگیرم، صدای خش‌خش‌شان را می‌شنوم.
نگهبان: حرف زدن ممنوع است، مگر به فرانسه یا ایتالیایی!
زندانی: چه حیف، درست همان زبان‌هایی که شب دستگیری‌ام جای‌شان گذاشتم. فرصت ندادند برشان دارم. زیرشلواری‌ام را هم نپوشیده بودم که پولیس با صورتِ برافروخته لگدی حواله‌ام کرد تا زودتر راه بیفتم. کشان‌کشان آوردندم این‌جا و فرانسوی و ایتالیایی گوشۀ خانه رها شدند به حالِ خودشان. گمانم گرسنۀشان شود. فکر می‌کنید از مسوولین کسی هست که برود چیزی به آن‌ها بدهد تا بخورند؟
نگهبان: من چه می‌دانم.
زندانی: کلمات مثل حشرات هی می‌آیند و می‌روند و مدام نزارتر و خسته‌تر می‌شوند. اول، حروف ربط هستند که می‌میرند- نحیف‌ترند و راحت‌تر جایگزین می‌شوند.
نگهبان: حروف ربط؟
زندانی: بعد، قیدها و صفت‌ها. مرگ صفت‌ها خیلی دل‌خراش است؛ مثل نوری که رو به خاموشی می‌رود. این را همه می‌دانند که صفت‌ها چشم و چراغِ زبان‌اند.
نگهبان: مرگ بر صفت‌ها!
زندانی: افعال تا آخر ایستاده‌گی می‌کنند. و همین‌طور اسم‌ها. آه! آن‌ها به این راحتی‌ها تسلیم نمی‌شوند. این را بدان که از پا در آوردنِ یک اسم، کارِ هر کس نیست. نان، چه کسی حاضر است آن را بکُشد؟ و کاج، ساخته نشده تبری که آن را قطع کند. مگر سکوتی هست که شاخه‌های پُر از گنجشکِ کاج را از صدا بیندازد؟
نگهبان: تخیلاتت بیمارگونه است (به یک کتابچۀ راهنما مراجعه می‌کند). تو مبتلا به زبان‌شیفته‌گی، تداعی‌های هذیانی و تکلم خارج از منطق هستی. شاید هم اختلال در حافظه و سفسطۀ کلیات.
زندانی: گرسنه هم هستم، خیلی زیاد!
نگهبان: چیزی به مردنت نمانده. وقتی بکُشیمت، گرسنه‌گی‌ات هم برطرف می‌شود.
زندانی: خودم را می‌خورم. در لقمه‌های لذیذ، هر بار یک گاز!
نگهبان: اگر بگویی که نقشه‌های عملیات H پیش چه کسی است، می‌توانی خودت را ذخیره نگه داری برای روز مبادا.
زندانی: معلوم است که اگر بگویم نقشه‌های عملیات H پیش چه کسی است، می‌توانم خودم را ذخیره نگه دارم برای روز مبادا!
نگهبان: ولی…
زندانی: قبول!

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.