سامان‌مندیِ قدرت در اندیشۀ افلاطون

گزارشگر:فاطمه ذوالفقاریان/ سه شنبه 24 حمل 1395 - ۲۳ حمل ۱۳۹۵

بخش نخست/

mandegar-3در حالی که سقراط بنیاد نظریه‌های اخلاقی و سیاسی سدۀ چهارم پیش از میلاد را گذاشت، افلاطون نخستین نظام بزرگ اندیشۀ سیاسی را به وجود آورد. او کوشید اساسی فرا طبیعی ایجاد کند و چند سطح متفاوت تحلیل سیاسی را پیش نهاد. در مورد نگاه او به قدرت، اولین مساله‌یی که به ذهن انسان خطور می‌کند این است که افلاطون قدرت را ضروری و مطلوب می‌داند یا خیر. در این مورد، افلاطون معتقد است که به‌خاطر اصل نیازهای متقابل انسانی و امنیت، قدرت باید وجود داشته باشد. افلاطون با طرح پرسش از سرشت شهر از مجرای بحث فلسفی که موضوع آن طبیعت و نظام حاکم بر عالم است و مدینه جزوِ بسیار مهم آن است، مدینه و شهر را به علت تامین نیازهای متقابل انسانی در آن می‌ستود و شهر یونانی برخلاف جامعه به معنای جدید آن، حوزۀ مصالح عمومی بود.
به عقیدۀ افلاطون دولت در وهلۀ نخست برای تامین نیازهای متقابل پدیدار می‌شود و یک سازمان اجتماعی است که با انجام آن، هدف به بهترین حالت آشکارا مناسب است. در مورد غایات و اهداف قدرت، افلاطون هدف قدرت را، ایجاد بیشترین سعادت و بیشترین دوستی متقابل ممکن بین شهروندان می دانست. او معتقد بود که هدف قدرت باید تامین مصلحت عمومی باشد. مصلحت عمومی مفهوم بنیادین فلسفۀ سیاسی است که به معنای خیر در مناسبات شهروندانه است و عدالت مطلق در نظام سیاسی با تکیه بر این مفهوم اجرا می‌شود. افلاطون مشروعیت و حقانیت قدرت را در این می‌داند که دولت تا چه اندازه در تامین مصلحت عمومی تلاش می‌کند. او ضابطۀ عمدۀ تمیز شیوه‌های فرمانروایی را، تامین مصلحت عمومی برای نیل به سعادت می‌داند. او معتقد است که مصلحت عمومی جز از مجرای عمل به فضیلت، امکان پذیر نیست. او فضیلت را دانش معرفی می‌کند و از آنجایی که فضیلت‌مندان باید حکم برانند، بنابراین کافی بود که دانش‌پذیرترین افراد را بازیافت و آموزش داد تا نظام درست فرمانروایی برقرار شود. او هم‌چنین پس از معرفی جامعۀ کمال مطلوب خود یا یوتوپیا، هر جامعه‌یی که به این مدینۀ فاضله نزدیک‌تر باشد را دارای حقانیت بیشتر می‌داند. توصیف افلاطون از این حکومت، با شرح منشای جامعۀ سیاسی یعنی چه‌گونه‌گی گردهم آمدن مردمان برای برپا کردن کشور آغاز می‌شود و عنوان می‌کند که آن فضیلتی که ضامن پایداری جامعه می‌شود، عدل است و عدل در فرجام کاوش افلاطون، همان دل‌بسته‌گی هر فرد به وظیفۀ خویشتن است. افلاطون در کتاب قوانین با این‌که اعتقاد دارد که فرمان‌روایی خردمندان و فرزانه‌گان ترجیح دارد و دولت آرمانی بهترین دولت است، البته در صورتی که قابل عمل باشد، اما نیست. بنابراین چون دومین بهترین دولت قابلیت عمل دارد، باید تا آن‌جا که ممکن است به اصول مسلم دولت آرمانی نزدیک‌تر شود. در دولت آرمانی عقل حکم می‌راند و در بهترین دولت قابل عمل، قانون حکم می‌راند. بیشترین بحث افلاطون در حوزۀ معیار شایسته‌گی تصاحب قدرت یا همان بحث فیلسوف شاه است. افلاطون معتقد است که برای حکم‌رانی، آن‌هایی باید حکم برانند که می‌دانند چه‌گونه حکم برانند. او هم‌چنین در کتاب مرد سیاسی، به‌طور مفصل به توصیف فیلسوف شاه خود می‌پردازد. . او می‌نویسد:” سیاست، هنر و فن و تکنیک است و مرد سیاسی کسی است که به این فن مسلط باشد.” (افلاطون:ص۱۴۹۷). اوفن سیاست را به هنر بافنده‌گی تشبیه می‌کند که همان‌طور که در فن بافنده‌گی نخ‌های سفت و شُل را به‌هم پیوند می‌زنیم، و از این پیوند پارچه درست می‌کنیم، در سیاست هم باید بین بخش‌های منعطف و غیرمنعطف، تناسب و هماهنگی برقرار کنیم. او معتقد است که افرادی وجود دارند که شجاعت بیشتری دارند و در مقابل، افرادی خویشتن‌دار اند و ملایمت بیشتری دارند. او معتقد است: یگانه وظیفۀ هنر، بافندگی شاهانۀ همین است که نگذارد ارواح پرشور و دلاور از ارواح ملایم و خویشتن‌دار جدا گردند، بلکه آن دو را به وسیلۀ اعتقاد مشترک و افتخار و ننگ و گروگان‌هایی که به یک‌دیگر می‌دهند، به‌هم جوش دهند و از راه تلفیق و پیوند آن‌ها، بافتۀ صاف و ظریفی به وجود آورد و آن‌گاه تمام قدرت و اختیار دولت را به دست آن بسپارد.
او معتقد است که حکم‌رانی که قدرت را در جامعه تصاحب می‌کند، باید تناسبی بین خصلت‌های خوب و بد را داشته باشد؛ زیرا اگر شجاعت از نسلی به نسل دیگر منتقل شود، در پایان کار به بی‌باکی و دیوانه‌گی می‌انجامد و اگر روح ملایم و آرام نیز با شهامت و دلاوری نیامیزد، به سستی می‌گراید و سرانجام پژمرده و افسرده می‌شود. افلاطون هم‌چنین بهترین خصلت حکمران را فلسفه می‌داند و معتقد است کسی که در راس قدرت قرار می‌گیرد، باید فیلسوف باشد.
افلاطون کسی را فیلسوف می‌داند که مثل را بشناسد؛ یعنی بر حقایق ازلی کاینات آگاه باشد. او آگاهی از مثل را معرفت و آگاهی از امور جزیی را گمان یا عقیده می‌نامد. پس آن‌چه نزد فیلسوف ارج دارد، معرفت است نه گمان. و افلاطون در جمهوریت، مکرر در مکرر می‌گوید که فیلسوف راستین را فقط از روی عشقی که به معرفت دارد، می‌توان باز شناخت. بنابراین، مهم‌ترین صفت سیاست‌مدار را همان حکمت و معرفت می‌داند که کسی که از معرفت برخوردار باشد، هیچ‌گاه به راه خطا نمی‌رود و گناه نمی‌کند. هم‌چنین سیاست‌مدار باید فیلسوف باشد. در این حال، جامعۀ زیر فرمان او، به قوانین مدون نیاز ندارند؛ زیرا نیاز به قوانین مدون، هنگامی پیش می‌آید که جامعه، فرمان‌روای دانا و دل‌سوز نداشته باشد و صفت دیگر این‌که سیاست‌مدار نباید خود را از مردم جدا بداند و افلاطون هیچ‌گاه آنان را خدایوار و ابرمرد نخوانده است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.