گزارشگر:مسعود صدیقی / چهارشنبه 15 ثور 1395 - ۱۴ ثور ۱۳۹۵
هایدگر معتقد بود متفکر واقعی آن کسی است که یک فکر و فقط یک فکر را تا انتها دنبال کند، زندهگی اش را وقف آن کند و تمام آثارش به نوعی تکرار همان فکر باشند. این گزاره هایدگری کاملاً پذیرفتنی است و با نگاهی گذرا به کار متفکران و حتا رماننویسان بزرگ، چنین تکراری را به وضوح میتوان دید و ژاک رانسیر، حداقل در کتابها و مقالاتی که در باب ادبیات منتشر کرده، به همان فکر اولیهاش همواره وفادار بوده است. رانسیر در مورد ادبیات یک ایده کلی دارد که البته ایدهیی است پیچیده و محل بحث بسیار؛ رانسیر به دنبال شرح رابطه نوشتار با بدن است.
کتاب اصلی رانسیر درباره ادبیات «جسم کلمات» نام دارد؛ عنوانی که به خوبی گویای دغدغه اصلی رانسیر در مواجهه با متن ادبی است. در این کتاب، رانسیر طی پرداختن به گستره وسیعی از متون، از کتاب مقدس و شعر وردزورث و ماندلشتام گرفته تا دن کیشوت و رمانهای بالزاک و ملویل «سیاست ادبیات» خود را که میتوان گفت مهمترین دستاورد او در عرصه تفکر ادبی است، شرح و بسط میدهد. اما «سیاست ادبیات» خود نام مقالهیی است که مهمترین ایدههای رانسیر درباره ادبیات را به شکلی فشرده در خود گنجانده است.
از عنوان مقاله شروع کنیم: رانسیر از همان ابتدا به صراحت اعلام میکند که درباره عبارت «سیاست ادبیات» برداشتهای رایج را باید کنار گذاشت. رانسیر نه به تعهد شخصی نویسندهگان کار دارد و نه به محتوای متنشان. از نظر رانسیر «سیاست ادبیات» به هیچوجه ربطی ندارد به رمانهایی که محتوای سیاسی دارند یا به ایدیولوژی سیاسی خاصی وابسته اند و آن را بازنمایی میکنند. نکته اصلی مدنظر رانسیر مساله «عمل» است. رانسیر میگوید که ادبیات توان «عمل کردن» دارد؛ ادبیات شکلی از عمل سیاسی یا «سیاستورزی» است و از این منظر است که باید آن را خواند. سیاست طبق برداشت رانسیر، نحوه توزیع امر محسوس است و ادبیات یکی از راههایی است که میتوان از طریق آن، منطق رایج توزیع امر محسوس را دگرگون کرد. چنین است که ادبیات دست به عمل میزند و شأن متن ادبی را باید در تاثیر آن بر عرصه توزیع محسوسات جست. از نظر رانسیر، در واقع مشکل اصلی کتاب مهم «ادبیات چیست» سارتر، در همین غفلت سارتر از توانایی «عمل» در ادبیات است. سارتر در «ادبیات چیست» از همان آغاز طبق قراردادی خودساخته، عرصه شعر و نثر را با تمایزی نسبتاً سفت و سخت از هم جدا میکند. زبان شعر را زبانی کدر میداند و به درون خود ارجاع میدهد؛ زبانی متمرکز که معنا را محدود میکند و هدفش صرفاً گزارش واقعیت نیست و زبان نثر را، درست نقطه مقابل شعر میداند؛ زبانی شفاف که جهت حرکتش به بیرون است، در آن کلمات، خود هدف نیستند و وظیفهشان صرفاً انتقال پیام یا معنایی است که نویسنده مد نظر داشته است. البته از همان آغاز منطق سارتر میلنگد، چون بلافاصله باید با نویسندهگانی نظیر جویس و فلوبر تعیین تکلیف کند که طبق تقسیمبندی سارتر، کلمات را همچون شاعران بهکار میگیرند. خلاصه اینکه سارتر، به دلیل غفلت از قدرت عمل ادبیات، خواه ناخواه سیاست را چیزی بیرون از ادبیات میبیند و به تعهد سیاسی نویسنده و محتوای متن تقلیل میدهد. مثالی که رانسیر بیشتر به آن میپردازد، فلوبر است.
سارتر، فلوبر را محافظهکار میداند، به این دلیل که فلوبر، که از کارگران و مبارزاتشان نفرت داشت. به گفته سارتر، استراتژی نوشتنش را بر این مبنا بنیان نهاده بود که کلمات را از چنگ کارگران و انقلابیون درآورد، نیرویی را که نوشتار مبارزان به کلمه میبخشید، از آن سلب کند و از طریق «سنگ کردن» کلمات آنان را بیفایده سازد. رانسیر نشان میدهد که منتقدان عصر فلوبر به طرز عجیبی از این نویسنده بدعتگذار میترسیدند و دلیلشان این بود که فلوبر از طریق زدودن مرزهای بین اشخاص مهم و معمولی، موضوعات مهم و بیاهمیت و نظایر آن یا بهتر است بگوییم از طریق نوشتاری بیتفاوت، حرمتها را میشکند و به «دموکراسی» میدان میدهد. در واقع فلوبر کلمات را «یتیم» میکند و فراموش کردن پدر خود حرکتی به سوی دموکراسی زبانی در متن ادبی است. پس مهم نیست فلوبر چه در سر داشت و چه میخواست بکند، نثر او تجسم دموکراسی است. به این ترتیب است که رمانهای فلوبر «عمل میکنند» توزیع امر محسوس را بههم میریزند و از این قرار، سیاست ادبیات فلوبر سیاستی رادیکال است، بسیار رادیکالتر از نویسندهگان همعصر او که در شیپور انقلابیون میدمیدند، اما متنشان فاقد توان عمل کردن بود. اما این ایجاد تغییر در توزیع محسوسات، تبعات دیگری دارد که مهمترینشان خطاب حذف شدهگان است؛ همان مفهومی که به نوعی محوریت نظریه سیاسی رانسیر را نیز برمیسازد. آن متنی که توزیع امر محسوس را بههم میزند، بالطبع به عرصه بخشبندی شده خوانندهگان نیز هجوم میآورد و کسانی را خطاب قرار میدهد که پیش از آن مخاطب ادبیات نبوده اند، کسانی که «قرار نبود» بخوانند. بسیاری از رمانهای قرن نوزدهم درباره قدرت متن نوشته شده اند، رمانهایی که موضوعشان قدرت ادبیات است، که شاید مشهورترینشان «سرخ و سیاه» استاندال باشد.
برای رانسیر، رمان «کشیش دهکده» بالزاک روایت آن چیزی است که او «دموکراسی به مثابه ادبیات» مینامد. رمان، حکایت دختر جوانی است به نام ورونیک که پدرش آهنفروش است. او در فقیرنشینترین محله شهرستان کوچکی به نام لیموژ زندهگی میکند؛ در فضایی اشباع شده از کار، مذهب و پرهیزگاری. یک روز که ورونیک به همراه والدینش قدم میزند، در پیشخوان کتابفروشی، طرح جلد کتابی توجهش را جلب میکند. کتاب «پل و باکره» نام دارد؛ رمانی که به دلیل معصومیت کودکانهاش شهرت یافته است. دختر کتاب را میخرد و میخواند. همهچیز زیر و رو میشود: آن کتاب پاک و زاهدانه در دست و ذهن آن دختر پاک و زاهد همچون مرگبارترین سم عمل میکند. از آن روز به بعد ورونیک قدم به زندهگی تازهیی میگذارد و آنچه را بالزاک «آیین ایده آل بودن، مذهب مرگآور» مینامد، کنار مینهد. دختر با رویای دیدن «پل» زندهگی میکند و در رویا، زندهگی پاک و زاهدانهیی را در کنار پل ادامه میدهد. فاجعه ادامه دارد. ورونیک به ازدواجی خالی از عشق با بانکدار ثروتمند شهر تن میدهد و پولدار میشود. این بار در جایگاه اربابی ثروتمند، با جوان کارگر هوشمند و متدینی آشنا میشود. عاشق هم میشوند. جوان به دلیل این عشق بیسرانجام به ورطه جنون میافتد و برای آنکه بتواند با دختر فرار کند، پیرمرد را میکشد و اموالش را به سرقت میبرد. جوان دستگیر، محکوم به قصاص و در نهایت اعدام میشود، بیآنکه نامی از ورونیک بر زبان بیاورد. باقی ماجرا، حکایت پناه بردن زن به صومعه است و نکته اینجاست که به جای راهبه، او بدل به زنی تجارتپیشه و موفق در زندهگی روزمره میشود؛ زنی بسیار فعال که در «واقعیت» زندهگی انسانها نقش ایفا میکند.
پس شاید پایان کتاب، که کشیش پس از شنیدن اعترافات زن به این نتیجه میرسد که بهتر است او در واقعیت مداخله کند و واقعیت را تغییر دهد، نقطه تمایز این رمان بالزاک با دیگر رمانهایی است که حول محور چنین موضوعی نوشته می شوند. بالزاک به صراحت اعلام می کند که عامل رفع شری که داستان به جان دختر انداخته بود، مداخله او در عالم واقعیت و در واقع «عمل کردن» اوست. برای دفع شر نوعی فرآیند والایش رخ میدهد و کسی که از طریق رمان خطاب قرار گرفت و به این ترتیب، توزیع امر محسوس را بههم ریخت، برای جبران باید لیبیدوی خود را معطوف به تغییر واقعیت و مداخله در محسوسات جهان کند؛ به این معنا که ادبیات بیتردید مهمترین دستاورد زیباشناختی قرن ۱۹ است. قویترین و رساترین خطاب به حذف شدهگان، آنانی که در توزیع امر محسوس به عنوان مخاطب ادبیات به حساب نیامده بودند، در همین دوران رخ داد و بیجهت نیست که واژه «ادبیات» literatureدر آغاز قرن ۱۹، در سال ۱۸۰۰ جعل شد. مادام دواستال، اعلام کرد که شکل جدیدی از نوشتار هنری، جایگزین «بلس لترس» یا همان نوشته زیبا خواهد شد، که ویژهگیاش پیوند دادن ادبیات خیالی به جوامع است. همین خود منشا نظام نوینی از نوشتار شد که تا زمان ما ادامه دارد و به نام ادبیات مشهور شده است. در این نظام نوین نوشتاری، ادبیات بیشتر از طریق عیان ساختن شخصیت یک دوره زمانی یا یک جامعه عمل میکند تا از طریق بیان ایدهها و ارادهها. در این زمینه، ادبیات در آن واحد هم مانند نظام نوشتاری نوینی نمود مییابد و هم به منزله راه دیگری برای ارتباط با سیاست و بر مبنای این اصل، نوشتار دیگر تحمیل اراده یکی به دیگری، همانند سخنرانی جنرال یا کشیش، نیست. به قول رانسیر «ادبیات، رمزگشایی و آشکار کردن سیمپتومهای وضعیت چیزهاست. ادبیات نشانههای تاریخ را فاش میکند، به همان شیوهیی که زمین شناس میکند: ادبیات سطح گفتار سخنوران و سیاستمداران را میخراشد و قشرها و لایههای زیرین آن را که بنیان حرف سخنوران است، میکاود.» به این ترتیب، سیاست ادبیات رانسیر، مبتنی بر «عمل» است. متن سیاست «ندارد»، بلکه سیاست «میورزد» و در این راه نویسنده محافظهکار ممکن است بسیار بیشتر از نویسنده رادیکال قادر به عمل باشد. عمل در اینجا دگرگون ساختن توزیع امر محسوس است و این از دید رانسیر، چه بسا مهمترین غایت ساحت زیباشناسی است.
Comments are closed.