جنگ و صلح و سیاست ابقای طالبان

گزارشگر:ع.م. اسکندری/ دوشنبه 20 ثور 1395 - ۱۹ ثور ۱۳۹۵

تجربۀ کشورهای در حالِ جنگ نشان داده است که برای ختم جنگ و تأمین صلح میان نیروهای متخاصم فقط دو گزینه وجود دارد:
۱- شکست یک جانب توسط نیروی قهریه و یا وسایلی دیگر از قبیل تهدید و تطمیع و…
۲- به بن‌بست رساندنِ جنگ و تن دادنِ هر دو جانب مخاصمت به مصالحه.
mandegar-3در حالت اولی، یک جانب برنده است و جانب مقابل، بازنده که بیشتر از آن توانِ صف‌آرایی و مقاومت در مقابل نیروی برتر از خود را ندارد و راهی برایش نمی‌ماند جز آن‌که به دشمن تسلیم شود و یا در بهترین حالت، صحنه را ترک کند. اما در حالت دومی، هیچ جانبی نمی‌تواند سرنوشتِ جنگ را در میدان‌های جنگ تعیین کند و بر حریفِ خود غالب آید. این را بن‌بستِ جنگی می‌گویند که در این حالت، راهی جز مصالحه میان نیروهای متخاصم باقی نمی‌ماند.
در ایجاد نیروهای متخاصم به‌خصوص در کشورهای فقیر و جهان‌سومی که از استقلالیتِ سیاسی و اقتصادی برخوردار نیستند، نه تنها تضادهای درونِ آن جوامع، بلکه مداخلاتِ بیرونی نیز بسیار تأثیرگزاراند. اما در افغانستان بی‌ثباتی و جنگ‌های داخلی با کودتای ۲۶ سرطان آغاز شد و با هفت ثور و لشکرکشی اتحاد شوروی به اوج خود رسید، ولی در این مرحله هنوز هم مراکز ولایات و شهرهای بزرگ از امنیت نسبی برخوردار بودند. با سقوط حکومت نجیب‌الله و به قدرت رسیدن مجاهدین، بی‌امنیتی و جنگ‌های تنظیمی به شهرهای کلان و از جمله کابل رسید و تلفات و خساراتِ زیادی به بار آورد.
از هفت ثور تا هشت ثور، نیروهای متخاصم عبارت بودند از: حزب دموکراتیک خلق به حمایت اتحاد شوروی و بلاک وارسا در یک صف، و در مقابل هم تنظیم‌های هفت‌گانه و هشت‌گانۀ مجاهدین که از حمایتِ سیاسی و لوژیستیکی ایالت متحده، ناتو، کشورهای غربی، برخی کشورهای اسلامی و عربی و به‌خصوص دو همسایۀ افغانستان؛ ایران و پاکستان برخوردار بودند. در این مرحله، جنگ‌های داخلی افغانستان، بیشتر خصوصیت جنگ‌های نیابتی را داشته‌اند تا جنگ میان نیروهای متخاصمِ سیاسی یا قومی. فقط زمانی که پاکستان و متحدین بین‌المللی آن نسبت به پیروزیِ قطعیِ گروهِ وابسته به خود (حزب اسلامی افغانستان) ناامید شدند، به ایجاد گروهی به نام «طالبان» اقدام کردند. اما طالبان برعکسِ احزاب جهادی و غیرجهادی که طی یک پروسۀ طولانی شکل گرفته‌اند؛ یک گروپ خلق‌الساعه است. باری بی‌نظیر بوتو صدراعظم فقید پاکستان گفته بود که پروژۀ طالبان با فکر انگلیسی، مدیریت امریکایی و مصرفِ عربی از سوی خادمان حرمین شرفین، اجرا شده است.
طالبان، القاعده و اکنون گروه داعش، نه احزاب سیاسی-اعتقادی، بلکه پروژه‌های استخباراتی‌اند که توسط سازمان‌های استخباراتیِ قدرتمند بین‌المللی و منطقه به‌خاطر پیشبرد اهداف استراتیژیکِ آن‌ها ایجاد شده‌اند. از نظر اعتقادی و عملکردها کمتر اختلافی را می‌توان میان این سه گروه یافت. شاید یگانه فرق ایشان در این باشد که طالبان با آن‌که رهبر خود را «امیرالمومنین» می‌خوانند، بیشر خود را بر افغانستان و پاکستان متمرکز کرده‌اند، داعش به شرق میانه به‌خصوص شام و عراق، و القاعده به ساحه‌یی وسیع‌تر یعنی همۀ کشورهای اسلامی. در این صورت، طالبان چیزی بیشتر از «شاخۀ افغانی» القاعدۀ دیروز و یا داعش امروزی نیستند.
آنانی که کوشش دارند به طالبان چهرۀ ملی افغانی و یا چهرۀ قومی پشتونی بدهند، سخت در اشتباه اند. اگر احیاناً طالبان بر سر قدرت بیایند، با این آقایون «تکنوکرات» شاید همان معامله‌یی را انجام دهند که با دکتور نجیب‌الله انجام دادند. پروژهء ابقای طالبان در حاکمیت پروژۀ امروزی نیست، بلکه ازاولین سال‌های به قدرت رسیدن حامد کرزی و سفارت زلمی خلیل‌زاد در کابل آغاز گردید که آقایان کرزی، احمدزی، احدی و برخی دیگر از تمامیت‌خواهان پشتون‌تبار شامل آن بودند. این عده کوشیدند تا از طالبان که هر روز آدم می‌کشند، ترور و وحشت می‌آفرینند، «قباحت‌زدایی» کنند.

چرا طالبان شکست نمی‌خورند؟
در تاریخ جنگ‌ها هرگز سابقه ندارد که یک گروه کوچکِ تروریستی بتواند در مقابلِ ارتش‌های منظم بدون حمایتِ خارجی برای مدتِ طولانی مقاومت کند. پس چرا طالبان شکست نمی‌خورند؟ منابع مالی و لوژیستیکیِ ایشان در کجاست؟
۱- طالبان در کشت و قاچاق مواد مخدر دخیل‌اند و بخش بزرگی از تأمینات مالی و لوژیستیکی خود را از آن طریق تمویل می‌کنند.
۲- طالبان از حمایت سازمان استخباراتی پاکستان، برخی کشورهای خلیج به‌خصوص عربستان سعودی و سازمان‌های بنیادگرا و تروریستی بین‌المللی برخوردارند و از آن طریق تمویل، تربیت و تجهیز می‌گردند.
۳- نابودی و شکست قطعی طالبان به نفع تحققِ سیاست‌های راهبردی درازمدتِ کشورهای بزرگِ جهان نیست.
۴- طالبان با تحریک عصبیت‌های قومی توانسته‌اند حمایتِ برخی از قبایل دو طرفِ خط دیورند را کسب کنند.
۵- در درون دولت افغانستان به‌خصوص در هرارشی رهبری، آن‌ها نماینده‌گان و مدافعینِ خود را دارند.
مهم‌تر از همه، دولت افغانستان و حامی اساسی آن ایالات متحده، هنوز تعریفِ مشخصی از دوست و دشمن ندارند و آن‌ها را به دیدۀ دشمن نمی‌نگرند. نیروهای مسلح افغانستان فداکارانه با آن‌ها می‌جنگند بدون آن‌که رهبری دولتی تعریفی از دشمن در اختیارِ آن‌ها بگذارد.
برای شکست دادن دشمن علاوه بر شناسایی آن، لازم است تا منابع زیست یا مرکز ثقل دشمن متلاشی گردد. کارل فان کلوتس استراتژیست نامدار قرن هژدهم آلمان می‌گفت: «برای شکست دادن دشمن لازم است تا مرکز ثقل یا منبع قوت آن را نابود کرد.» مرکز ثقل و قوتِ طالبان، در حمایت خارجی، در کشت و قاچاق مواد مخدر، در حمایت مردمان قبایلیِ دو طرفِ سرحد و به‌خصوص در حمایت حامیان‌شان در درون و بیرون نظام ریشه دارد. طالبان تا این منابع تمویل و حمایت‌ را دارند، هرگز شکست نخواهند خورد. آیا دولت افغانستان گاهی به این مراکز ثقل قوتِ طالبان توجه کرده است؟
چرا پاکستان از طالبان حمایت می‌کند؟
مناسبات افغانستان و پاکستان از روزهای اولِ تشکیل پاکستان دوستانه نبوده است. با توظیف سردار محمد داوود خان در رأس حکومت (صدر اعظم) و سیاستِ پارا پشتونستان، مناسباتِ دو کشور تا حدِ سفربری اردو به سرحداتِ پاکستان خراب شد. با آن‌که شاهان افغانستان از امیر عبدالرحمن تا ظاهرشاه همه دیورند را به رسمیت شناخته‌اند و یک سرحد شناخته شدۀ بین‌المللی است؛ ولی داوود خان و برخی حلقات سیاسی تمامیت‌خواهِ پشتون به شمول حکومات افغانستان از ترکی تا اکنون و حکوماتِ بعد ۲۰۰۱ کوشش کرده‌اند تا مشروعیتِ این خط مرزی بین‌المللی را مورد سوال قرار دهند و ادعا کنند که از آمو تا آباسین سرزمینِ افغانستان است. این بدان معنی است که افغانستان تمامیت ارضی پاکستان را قبول ندارد و بالای آن کشور ادعای ارضی داشته و یک‌سوم خاکِ آن کشور را جزیی از سرزمین تاریخیِ خود می‌داند.
البته در سیاست‌های پاکستان در رابطه به افغانستان، مسایل دیگری چون «عمق استراتژیک»، منافع اقتصادی پاکستان در افغانستان و آسیای میانه، به قدرت آوردن یک رژیم وابسته به پاکستان در کابل و مسایل دیگری را هم می‌توان دید. ولی اساسی‌ترین آن بازهم همان زیر سوال بردن حاکمیت ملی و تمامیت ارضی پاکستان توسط حکوماتِ افغانی است. تا این مسأله راه‌حل معقول و دیپلماتیک خود را نیابد؛ مناسبات دو کشور دوستانه نخواهد شد و پاکستان از مداخله در امور افغانستان دست نخواهد کشید.
آیا طالبان به صلح تن خواهند داد؟
شاید طالبان در سال ۲۰۰۱ و در مذاکرات بن حاضر می‌شدند که به پروسۀ صلح بپیوندند، ولی حالا بعد از ۱۵ سال جنگ با نیروهای ۱۳۰ هزار نفری امریکا و ناتو و قوت‌های مسلحِ ۳۰۰ هزار نفری، درحالی‌که نیرومندتر از سال‌های قبل به نظر می‌رسند، چرا به صلح تن دهند؟
مسلماً این پاکستان بود که نیروهای پراکندۀ طالبان بعد از ۲۰۰۱ را به خاکِ خود پناه داد، آن‌ها را دوباره سازمان‌دهی، تجهیز و تمویل کرد و به جنگ در افغانستان فرستاد. تا زمانی که پاکستان از آن‌ها حمایت می‌کند و مزارع بزرگ کشتِ کوکنار و تجارت مواد مخدر را در اختیار دارند؛ نه شکست می‌خورند و نه به صلح تن میدهند. اگر بالاجبار به میز مذاکره کشانیده شوند؛ شرایط خود را پیشنهاد خواهند کرد که عبارت‌اند از: خروج نیروهای خارجی، تغییر قانون اساسی افغانستان، انفاذ شریعت به گونۀ خود شان، دربند کشیدن همۀ دستاوردهای پانزده سال اخیر به‌خصوص آزادی‌های مدنی. آیا دولت افغانستان و متحدین بین‌المللی آن، به این خواسته‌های طالبان تن خواهند داد؟ اگر تن دهند، بدان معناست که دولت شاخه‌یی از طالبان بوده است . اگر تن ندهند، به مصالحه نمی‌رسند. بالعکس، اگر طالبان به قانون اساسی افغانستان تمکین کنند و آزادی‌های مدنی و برابری حقوق زنان با مردان، آزادی عقیده و بیان را بپذیرند، دیگر آن‌ها را نمی‌توان «طالب» خطاب کرد.
کلید حلِ این معما در دستِ پاکستان است. بهتر است دولت افغانستان بر سر میز مذاکره با پاکستان بنشیند و هر دو جانب صادقانه خواسته‌های خود را از یکدیگر مطرح کنند و راه‌های حلِ معقول و دیپلماتیک برای آن معضلات دریابند.
شورای عالی صلح و ابقای طالبان در حاکمیت
شورای عالی صلح در گذشته نقشی در مذاکرات با طالبان و آوردنِ صلح نداشته است و در آینده نیز نقشی نخواهد داشت. یگانه کاری که این شورا می‌کند، «قباحت‌زدایی» از طالبان است. این شورا که تحت رهبری تمامیت‌خواهانِ ارگ فعالیت می‌کند، کوشش دارد که پروژۀ ابقای طالبان در حاکمیت را مشروع جلوه دهد. این گفته‌های رییس کنونیِ شورای عالی صلح آقای گیلانی که می‌گوید «جنگ با طالبان نه مفید است و نه جایز» را چه می‌توان غیر از آن‌چه گفته شد، تعبیر کرد؟

خلاصه و نتیجه
صلح یک امرِ خیر است، ولی برای رسیدن به صلح، ما به یک سیاستِ عادلانۀ داخلی و سیاستِ متوازنِ خارجی و دیپلماسی فعال نیاز داریم؛ چنان سیاستی که همۀ مردم افغانستان بدون در نظرداشتِ تعلقات قومی، مذهبی، عقیدتی و جنسیتی، خود را در حاکمیت شریک بدانند و حکومت را نمایندۀ خود بپندارند و بعدش هم، به همۀ قدرت‌های جهانی و منطقه‌یی دستِ دوستی دراز کنیم، حاکمیت و تمامیت ارضیِ همسایه‌گانِ خود را احترام کنیم و از آن‌ها نیز چنین بخواهیم.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.