شاه‌نشین عمارت ادبیات داستانی/ (در‌آمدی بر پایگان تاریخی، فلسفی و فرهنگی ادبیاتِ روایتی منثورِ مدرن)

گزارشگر:سه شنبه 28 ثور 1395 - ۲۷ ثور ۱۳۹۵

بخش نخست/
تنظیم و تلخیص: زهره سمیعی
مجید نصرآبادی

mandegar-3۱ـ زمانۀ ما نیز چون دیگر ادوار تاریخ بشری، عصر ذوب شدن در دنیای روایت‌گری است. عامۀ مردم به راویان زنده‌گی اقبالی بیش از متفکران نظریه‌پرداز نشان می‌دهند. آثار هومر ، هزیود و ساپفو، قابل توجه‌تر از گفته‌های پیش‌سقراطیان بود؛ نمایش‌نامه‌های اوریپید، سوفوکلس و آریستوفانس، پربیننده‌تر از آثار افلاطون و ارسطو بود. مزیت حکایت و روایت در این است که آدمی را در جهانی غرق می‌کند که یا آن را تجربه کرده و یا این که به مدد تخییل آن را تجربه می‌کند. ادبیات داستانی به دلیل کارکردها و ویژه‌گی‌های خاصش از قدیمی‌ترین گونه‌های ادبی می‌باشد که انسان آن را شناخته است، قدمتی به هم‌پایۀ سخن گفتن آدمی. پرین لذت‌بخشی، سرگرم‌کننده‌گی، فراموشی زمان و کاستن کسالت‌باری زنده‌گی را نقش رهایی داستان می‌داند. ادراک بهتر از خود، شناخت طبایع انسانی، فهم راستین زنده‌گی و فرهنگ و جامعه‌یی که در آن زیست می‌کنیم؛ بعدی دیگر از ادبیات داستانی می‌باشد. حال آن پرسشی که منتقد ادبی را در برابر گوناگونی آثار روایتی ادبی از گذشته تا به امروز به تفکر وامی‌دارد این است: تفاوت محتوا (Content) و ساخت هنری (Form) ادبیات روایتی منثور سنتی با ادبیات روایتی منثور مدرن چیست؟ آن‌چه دگرگونی اسطوره، افسانه، قصه، افسانۀ پریان و حکایات اخلاقی را به داستان کوتاه و رمان باعث شده، چیست؟ آیا حکایات سعدی در گلستان با داستانک‌های (داستان‌های مینی‌مالیستی) ارنست همینگوی و ریموند کارور، تفاوت دارد؟ قصه/ افسانۀ «امیر ارسلان نامدار» با رمان «صدسال تنهایی»ِ گابریل گارسیا مارکز از ابعاد محتوایی و ساخت هنری، همتا می‌باشد؟

۲ـ «آدمی ساختۀ افکار خویش است، فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است». ادبیات روایتی منثور که برآیند تمام‌نمای زنده‌گی انسان است، بی‌بهره از تعامل با تاریخ، فلسفه، اقتصاد و فرهنگ انسانی نبوده است. گرانی‌گاهی که ادبیات روایتی منثور مدرن بر آن استوار است، فرآیند «مدرنیته» است. مدرنیته نقطۀ عطفی در تاریخ پندار، گفتار و کردار بشری است. مدرنیته بانی رخنه در بینش و منشِ انسان اسطوره‌‌نگر شده است. ادبیات روایتی در فرآیند زمان پوست انداخته و از قالب «سنتی» بیرون آمده و در هیأت «مدرن» جای گرفته که این تغییر و تبدل، معلول فرآیند مدرنیته است. قصه، افسانه، اسطوره، افسانۀ پریان و حکایات اخلاقی که رایج‌ترین گونه‌های ادبی، روایت‌های منثور سنتی هستند، جای خود را به رمان، داستان بلند، داستان کوتاه و داستان کوتاهِ کوتاه ـ معمول‌ترین اشکال ادبی، ادبیات روایتی منثور مدرن ـ واگذار نموده‌اند. البته این بدان معنا نیست که اشکال سنتی ادبیات روایتی دیگر تولید نمی‌شود، بلکه غرض آن ذهنیتی است که بدین آثار شکل می‌بخشد؛ هنوز قصه‌هایی نوشته می‌شود با ساخت هنری مدرن و یا بالعکس.

۳ـ رنسانس نقطۀ عطفی برای ادبیات است. سولینه این قرن را «قرن نشاط» خواند و می‌نویسد: «به این دوره رنسانس نمی‌گفتند، بلکه گاه دوره اعادۀ ادبیات و گاه دورۀ احیای آثار قدیم می‌گفتند» نویسنده‌گان و پژوهنده‌گانی که به غور و بررسی در فرهنگ کلاسیک می‌پرداختند، این مطالعه را «اومانیته» (مربوط به جهان انسان‌ها) یا «لیترای هومانیورس» (ادبیاتی بیشتر مربوط به جهان انسان‌ها) می‌خواندند؛ و مناسب‌ترین موضوع مطالعه را انسان با تمام توانایی درونی و زیبایی جسمانی، با همۀ خوشی‌ها و دردها و رنج‌ها و شکوه شکننده خردش می‌دانستند، که در ادبیات و هنر یونان و روم تجلی کرده بود و «اومانیسم» همین بود.
این دوران (رنسانس) با ظهور افکار اومانیستی، توجه و علاقه‌مندی به آثار کلاسیک، همراه با ناتورالیسم ذاتی آن و وفاداری و پای‌بندیِ آن به طبیعت نیز گسترش یافت.

۴ـ نقش نویسنده‌گان، ادیبان، شعرا و هنرمندان در رشد و شکوفایی نحله‌های فکری و نظری جدید بسیار مهم و درخور توجه است. مهم‌ترین شخصیت‌های اولیۀ این جنبش عظیم فکری ـ فرهنگی، نویسنده‌گانی چون: دانته الیگیری (۱۳۲۱- ۱۲۶۵٫م)، فرانچسکو پترارک (۱۳۷۴ – ۱۳۰۴٫م)، جیوانی بوکاتچو (۱۳۷۵-۱۳۱۳٫م) بودند. پس از این نویسنده‌گان ایتالیایی، می‌توان از افرادی چون اراسموس (۱۵۳۶-۱۴۶۷٫م)، میشل دو مونتنی (۱۵۹۲-۱۵۳۲٫م)، میگل د سروانتس (۱۶۱۶- ۱۵۴۷٫م)، فرانسوا رابله (۱۵۵۳- ۱۴۹۵٫م) و دیگرانی که توانستند این جنبش را در زمینۀ ادبیات تثبیت کنند، نام برد.
فرانچسکو پتراک، شاعر و پژوهش‌گر برجستۀ ایتالیایی، از پیشگامان جنبش رنسانس و اندیشۀ اومانیسم در اروپاست. ویل دورانت او را «پدر رنسانس» لقب داد و ارنست رنان وی را «نخستین انسان متجدد» خوانده است، منظومۀ افریقای او را منتقدین «منظومۀ اومانیسم» نام دادند و خود در اثر «به‌یاد ماندنی‌ها» از این که توانسته احیا کنندۀ دوران باستان باشد، احساس غرور می‌کند. پترارک با جیوانی بوکاتچو، نویسنده، شاعر و پژوهش‌گر ایتالیایی، دوست و همفکر بود و در رشد اندیشه‌های انسان‌گرایانه در ایتالیا سهمی مهم داشتند. «دکامرون» یکی از اشکال ابتدایی رمان و داستان کوتاه شناخته شده است. در این رمان سرگذشت ده مرد و زن جوان به تصویر کشیده شده که از طاعون و آشفته‌گی‌های فلورانس در سال ۱۳۴۷٫م، به دهکدۀ خوش آب‌وهوایی در نزدیکی شهر پناه می‌برند و در مدت اقامت‌شان به مدت ده روز، هر یک، ده داستان تعریف می‌کنند. دکامرون زنده‌گی مردم ایتالیا را در اواخر قرون وسطا، به روشنی به تصویر می‌کشد. «قصه‌های کنتربری» (۱۳۸۷٫م) اثر جفری چاسر (۱۴۰۰-۱۳۶۰٫م) نویسنده و شاعر انگلیسی و «هپتامرون «(۱۵۴۸- ۱۵۴۴٫م) اثر مارگریت دو ناوار، ملکۀ فرانسوی (۱۴۹۲ – ۱۵۴۹٫م) حاصل این تاثیرپذیری می‌باشد. درون‌مایه‌های اکثر این داستان‌ها، افشاگری‌های فساد حاکم بر دستگاه آبای کلیسایی، به تصویر کشیدن خرافات عامه، احوال اجتماعی زمانه و لذات جسمانی و دنیوی است. در فرانسه کتاب «گارگانتوا و پانتاگروئل» اثر فرانسوا رابله از محبوبیتی خاص در بین عوام برخوردار شد و به دلیل محتوای هجوگونه‌اش از طرف دربار و کلیسا طرد گردید، طوری که نویسندۀ آن اثر مجبور گردید که با نام مستعار کتابش را به چاپ برساند.

۵ـ رنسانس تنها یک پروسۀ تاریخی نیست، بلکه به زعم «یاکوب بورکهارت»، در فرهنگ رنسانس است که طی این دوره انسان به «کشف جهان و انسان» نایل آمد. تنها اثری که در ادبیات روایتی منثور ممیزۀ دو دوران متفاوت در ادبیات روایتی منثور می‌باشد، بی‌شک شاهکار «میگل دِ سروانتس ساآودرا»، نویسندۀ اسپانیایی، «دن کیشوت» (نجیب‌زادۀ فرزانۀ دون کیخوته دِ لامانچا) است. این اثر را «نقطۀ شروع» و «تنها و مهم‌ترین نیای رمان» امروز دانسته‌اند.
میلان کوندرا ـ نویسندۀ فرانسوی، چکسلواکی‌الاصل ـ آثار خود را وامدار «دن کیشوت» می‌داند؛ اثری که در هیچ یک از فرهنگ‌های جهان به نمونه‌یی مانند آن برنخواهیم خورد. «دن کیشوت» نقطۀ عطفی در ادبیات روایتی منثور به حساب می‌آید.
در این اثر نقایص بسیاری در سبک و پیرنگ وجود دارد، اما شخصیت‌پردازی آن واقعاً زیبا طراحی شده است…
شواهدی که بتوان برای این فرضیه برشمرد، تا این اثر را یک ممیزه در ادبیات روایتی منثور دانست، بدین شرح می‌باشد:
۵-۱: کلمات پایان‌بخش «دن کیشوت» در بخش دوم، حکایت از آن دارد که سروانتس عمداً در پی به سخره کشیدن «رمانس»های پیشین بوده است. هیچ شکی نیست که دن کیشوت، چه به لحاظ ساختار و چه از نظر درون‌مایه، نقیضه‌یی دربارۀ رمانس‌ها یا قصه‌های شهسواری است. دن کیشوت شهسوار است، نه قهرمان رمانس (با تمام خصوصیاتی که برای قهرمان‌ها در ادبیات روایتی منثور سنتی ذکر می‌شود)؛ شهسواری که کمی دیرتر از زمانۀ روایت‌های شهسواری به دنیا آمده است. مبانی این نقیضه‌پردازی همان رویارویی عالم ذهنی دن کیشوت با جهان واقع است که برای بسیاری از خواننده‌گان آن، چیزی نیست که در ذهن دن کیشوت می‌گذرد. همین تقابل، دومین مولفۀ بارزکنندۀ این اثر به عنوان رمان است.
۵– ۲: ادبیات داستانی در اروپا ـ قرن شانزدهم ـ شاهد آثار دیگری نیز بوده است که در شکل‌گیری رمان واقع‌گرای ادوار بعدی بی‌تاثیر نبوده‌اند، اما آن‌چه باعث ویژه بودن «دن کیشوت» می‌گردد، همین تقابل میان عینیت و ذهنیت موجود در اثر است. «دن کیشوت» نمایندۀ ذهنیت عمل‌گرا و سانچوپانزا، نمایندۀ عینیت عمل‌گرا در این اثر هستند. تخییل‌گرایی و واقع‌بینی دو شخصیت اصلی فضایی را فراهم نموده تا زمینه‌یی گردد برای برجسته شدن این امر که «دن کیشوت» دارای جنون است. آن‌چه در این تقابل مهم است و توجه کمی از طرف منتقدین بدین امر شده است، شکل‌گیری شخصیت و شناخت‌شناسی «دن کیشوت» است. «دن کیشوت» به مثابه خواننده با متون شهسواری ارتباطی نزدیک دارد و در دنیای این متون استحاله می‌گردد، او نجیب‌زاده‌یی است که دچار فقر و مسکنت شده و احساس هم‌ذات پنداری با قهرمانان رمانس می‌کند و به عنوان خواننده دارای ذهنیتی خاص می‌شود. این ذهنیت متأثر از تجربۀ متنی است که تبدیل به تجربۀ زنده‌گی می‌شود. ریکور معتقد است که خواندن ادبیات شاید بر این امر استوار است که «ما ناگزیر از گزینش نیستیم، بلکه می‌کوشیم تا با این یا آن شخصیت همانند شویم» و این همان کاری است که دن کیشوت آن را به انجام می‌رساند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.