احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





نگرش ماشینی به انسان

گزارشگر:معصومه نعمتی/ دوشنبه 17 جوزا 1395 - ۱۶ جوزا ۱۳۹۵

mandegar-3رنه دکارت که تحصیل‌کرده کالج بود، جزو فیلسوفان خردگرای تاریخ اروپا محسوب می‌شود. در روش فلسفی و سیاسیِ خود، بر ریاضیات، فیزیک و نجوم معاصر تاکید می‌کرد. علاقه وی به ریاضیات، باعث گردید تا تمام فلسفه او، مبتنی بر تحقیقات و روش ریاضی گردد. او در کتاب خود به نام «گفتاری در روش‌شناسی»، شرح می‌دهد که چه‌طور ابهامات و خطاهایی که در زمینه‌های دیگر علم و فلسفه می‌دید باعث شد که فکر کند که با این‌که عقل هر انسان در نوع خود کامل و کافی است، هنوز به یک معرفت کامل، حقیقی و تردیدناپذیر، آن‌گونه که امید دست‌یابی به آن را داشت، نرسیده است.
دکارت سعی داشت باورهای نوِ زمان خود را بر پایه‌یی محکم و منطقی بگذارد که الگوی هدف نهایی آن را از ریاضیات گرفته بود و بدین ترتیب ذهن خود را از خراقه و باور غیریقینی بزداید. او سعی در ابداع یک روش قاطع و منطقی داشت که به واسطه آن، هر قضیه اثبات‌شده و بر پایه محکم منطقی باشد. او این قالب را از ریاضیات گرفته بود، زیرا او در ریاضیات می‌بیند که گزاره‌های پیچیده چه‌گونه به نحو تردیدناپذیری از گزاره‌های ساده‌تر استنباط می‌شوند. او می‌خواست این روش را در قضایای روزمره و زمینه‌های دیگر نیز به کار ببندد. روشن است که گزاره‌های ریاضی احتیاجی به مشاهدات تجربی ندارند، بلکه فقط عقل انسان صحت و سقم آن‌ها را تشخیص می‌دهد.
در حقیقت، می‌توان گفت او به دنبال کشف یک وحدت زیربنایی در علوم بود و در نامه‌های این دوران بود که از جست‌وجوی خود پیدا کردن حلقه ارتباط علوم صحبت می‌کند. او در راستای رسیدن به این هدف، تمام پیش‌فرض‌ها و عقاید تلقینی معلمان خود را زدود تا بتواند به گزاره‌هایی دست یابد که در صحت آن‌ها هیچ تردیدی نداشته باشد.
دکارت با بیان ساده و گویایی تعریف می‌کند چه‌گونه یک روز زمستانی، در حالی که کنار آتشی گرم نشسته بود، به این فکر می‌افتد همان‌طور که بناهای ساخته شده توسط یک معمار به‌خصوص، زیباتر و محکم‌تر از بناهایی است که چند نفر در ساختن آن سهیم هستند و قوانینی که توسط یک نفر وضع می‌شود، عاقلانه و محکم‌تر از قوانینی است که چند نفر با نیات متفاوت و عقاید مختلف وضع می‌کنند، پس بهترین خدمتی که به خود می‌تواند بکند این است که تمام عقاید دست دوم و اصولی که صحت آن‌ها قطعی فرض شده و از کودکی در دوران تحصیل فرا گرفته بود، از ذهن خود پاک کند و با صفحه‌یی پاک و اتکا به خود نظام جدید فلسفی را پی‌ریزی کند که به کمک آن به معرفت حقیقی برسد.
به قول دکارت: «مصمم شدم هر آن‌چه که در صحت آن ذره‌یی تردید داشتم، کاملاً نفی کنم تا بدین ترتیب ببینم که آیا چیزی که کاملاً تردیدناپذیر باشد باقی می‌ماند یا خیر.»
دکارت بر بنیاد این اصل، فلسفه‌یی ساخت که انسان می‌تواند خود را از همه اعراض عاری بداند، جز اندیشیدن. لازمه اندیشه تصور موجود کاملی است که باید بیرون از اندیشه وجود داشته باشد. اندیشه‌بخشی از روح انسان است، پس چه‌گونه می‌تواند با بخش جسمانی یگانه شده باشد؟ راه حلی که دکارت پیشنهاد می‌کند، این است که در جهان آفرینش، تنها دو جوهر وجود دارد: جوهر اندیشه یا روح و جوهر بُعد یا امتداد یا ماده. بیش از این واقعیت تجربه‌پذیر نیست، زیرا ممکن نیست قانون‌های مکانیکی که بر اعمال طبیعت حاکم است، به قلمرو غیر مادی یا جوهر اندیشه تعمیم یابد. دیدگاه مکانیکی در میان سایر دانشمندان سده هفدهم میلادی مشترک بود و دکارت به این دیدگاه عقیده داشت.
دکارت اندیشیده بود بر پایه چند مفهوم پیشینی اندک‌شمار که اصول موضوع ریاضیات؛ قضیه می‌اندیشم، پس هستم و مفهوم امتداد که مشتمل است بر مفهوم دو جوهر خدا، می‌تواند اصول علمی یکتا و یگانه‌یی را پی‌ریزی کند یا درخت معرفت را برویاند؛ درختی که ریشه‌هایش مابعدالطبیعه باشد، تنه‌اش طبیعیات و شاخه‌هایش سایر علوم. شاید تصویری که این‌سان به دست داده شده و در آن همه معرفت‌ها بر مبنای اصول موضوع از ریشه مابعدالطبیعه می‌بالند، بیش از هر تعریف دیگری درباره فلسفه «خردگرایی» روشن‌گر باشد.
نقد: به طور کلی تعصب دکارت نسبت به دانش حسی و تجربی، متاثر از افلاطون است و این تاثیر افراطی و بیش از حد جلوه می‌کند.
دوگانه‌گی‌یی که دکارت در علم به وجود آورد، در کل نظام فلسفیِ او رخنه کرد. به طور کلی، او وجود را به دو قسمت روحی یا ذهنی و فیزیکی یا مادی تقسیم می‌کند. گروه اوّل قالب ندارند و حواس قادر به درک آن‌ها نیست و فقط آن‌ها را از درون ذهن می‌توان شناخت. این پدیده‌ها شامل فکر، احساس، تمایل، حالت‌های ذهنی و غیره می‌شوند. دسته دوم، توسط حواس درک می‌شوند و دارای کیفیاتی هستند مانند نرمی، شکل، سختی، رنگ و غیره. این‌ها همان اجسام دنیای خارجی هستند که دکارت آن‌ها را اشیای ممتد می‌خواند. میان این دو دسته امور هیچ شباهتی وجود ندارد و کاملاً از هم جدا هستند. دنیای خارجی، فقط از پدیده‌های فیزیکی تشکیل شده است. به عنوان مثال: دکارت حیوانات را فقط ماشین‌های پیچیده‌یی می‌داند که هیچ‌گونه فعالیت ذهنی و روحی ندارند.
این تقسیم‌بندی غیرمعقول و نسنجیده به نظر می‌رسد، از دید وی در انسان هم پدیده‌های فیزیکی وجود دارد و هم ذهنی. او از یک طرف انسان را ماشین پیچیده و حیرت‌انگیز می داند که می‌تواند به اتفاقات جهان خارج، واکنش‌های معنی‌دار نشان دهد، و از طرفی شبکه پیچیده‌یی از پدیده‌های ذهنی نیز دارد که عبارت اند از احساسات، افکار، تخیلات و غیره.
جدا کردن این دو دسته از امور غیرممکن است؛ چون روشن است که رفتار فیزیکی ما، تحت تأثیر تفکرات و احساسات ما قرار می‌گیرد.
این موضوع از مشکلات فلسفه دکارت است که فلاسفهه مختلف در طی قرون و اعصار سعی در حل آن کرده‌اند. دکارت خود نتوانست پاسخ این سوال را بدهد که چه‌گونه فرایندهای فیزیکی منجر به فعالیت‌های روحی می‌شود و بالعکس. این مشکل در معرفت‌شناسی او هم تاثیر می‌گذارد.
منابع:
ـ سیر اندیشه فلسفی در غرب، فاطمه زیباکلام، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۵.
ـ تاریخ فلسفه غرب، هالینگ دیل، ترجمع عبدالحسین آذرنگ، تهران: ققنوس، ۱۳۸۱
ـ درآمدی به فلسفه، عبدالحسین نقیب‌زاده، تهران: طهوری، ۱۳۷۲.

برگرفته از: www.resalat news.com

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.