احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یاسین نگاه-شاعر/ دوشنبه 24 جوزا 1395 - ۲۳ جوزا ۱۳۹۵
احمد ظاهر در بیست چهارم جوزای سال ۱۳۲۵هجری آفتابی در استان لغمان زاده شد و نخستین جیغ اش را نیز در همان جا از حنجره اش به بیرون پرتاب کرد. احمد ظاهر آواز خوانی را از دورۀ دبیرستان آغاز کرد و اولین آهنگش «آخر ای دریا» را در دبیرستان حبیبیه خواند. وی پس از نشان دادن استعداد و تواناییهای شگفت انگیزش در موسیقی، در یگانه رسانۀ شنیداری همان وقت کشور یعنی رادیو افغانستان برنامههایی اجرا کرد و از همان آغاز راه علاقهمندان فراونی پیدا کرد و با گذشت هر روز بر صف شیفتهگان صدایش افزود.
احمد ظاهر پس از گذراندن دورۀ دانشسرا راهی هندوستان شد تا به فراگیری موسیقی بپردازد. شاید او اولین کسی باشد که آلات موسیقی غربی را با موسیقی افغانستان سازش داد و سازهای آکاردیون، ارگن و ترومپت و غیره را به موسیقی افغانستان هدیه آورد.
او در سال ۱۳۵۱ خورشیدی لقب بهترین آوازخوان سال افغانستان را به دست آورد.
احمد ظاهر سه بار همسر گزید و از این سه زندهگی مشترک دو فرزند بر جای ماند، یکی شبنم و دو دیگر احمد رشاد که هر دو در آب های غربت باختر زمین ظاهراً زندهگی میکنند.
احمد ظاهر را برخیها نمایندۀ موسیقی دیروز افغانستان می شناسند؛ اما نگرۀ من این است که او برای امروز و فردا نیز خوانده است و خوانده شده است. تا وقتی که مولانا و حافظ در حافظۀ پارسی زبانان زنده است او نیز زنده و جاویدانه خواهد ماند.
احمد ظاهر در کنار داشتن صدای عصیانگر، دردمند، سوخته، دیوانه و غیر قابل تعریف، برخلاف برخی اعظم هنرمندان کشور در انتخاب و گزینش شعر نیز استعداد و سلیقۀ ویژه و ستودنییی داشته است. مولانای بلخ، حافظ رند، سعدی شیرازی، سیمین بهبهانی، رهی ، استاد خلیل الله خلیلی، لاهوتی، فروغ فرخزاد و شماری دیگری از شاعران مانا و ماندگاری زبان پارسی را خوب می شناخته و آن متنها را به صدا پیاده میکرده است. او دیوانهگیهای صدایش را نه تنها با زبان پارسی؛ بلکه با زبانهای پشتو، هندی و انگلیسی نیز شریک کرده است.
احمد ظاهر خیلی دیر آمد و خیلی زود، پیش از آن که خودش بخواهد دیگران مرثیۀ رفتن اش را سرودند. فخریه همسرسوم احمدظاهر در پیوند با واپسین سفر بی برگشت احمد ظاهر چنین میگوید: یک روز پیش از قتل احمدظاهر خواب دیدم که در معرض توفان سهمگینی قرار گرفته ام. ازفشار وزش توفان، چادر سفید از سرم به هوا می شود. در یک آشفتهگی عجیب، موهایم پریشان شده اند … تکان میخورم و از خواب میپرم. احمدظاهر خانه نیست و من تصمیم میگیرم که این خواب سهمناک را برای دکتر ظاهر حکایت نکنم. چنین کردم اما تفسیر توفان را فردای آن روز شنیدم… احمدظاهر را کشته بودند!
احمد ظاهر انگار این آهنگش را «ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود» را از یاد برده بود که برای پاچا میگفت: «پاچا بدوان که کیف میکنه» شاید این واپسین آهنگ احمد ظاهر باشد که در مسیر سالنگ تکرار میکرد و پاچا نیز میدواند و میدواند و میدواند!
و سرانجام «بیا او نامرد که مرامیکشند» به روایتی آخرین جملۀ است برامده از حنجرۀ احمد ظاهر که یکی از جغرافیایهای کوچک این جغرافیای قاتل و کر به نام چیراق آن را شنیده است و بس! لحظات بعد سیمای و گریبان احمد ظاهر نیز شبیۀ سیمای موتر خودش و عارف جودو سرخ میشود. و احمد ظاهر دیگر نمیداند که آهنگ «مرگ من روزی فرا خواهد رسید» حالا از فعل آینده به فعل گذشته پیوسته است. اما این را نیک میدانست و میداند که
مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نامجوست
نام چو جاوید شد، مردن اش آسان کجاست
Comments are closed.