اساس کارِ جامعه‌شناسی چیست؟

گزارشگر:فرید موسوی/ دوشنبه 14 سرطان 1395 - ۱۳ سرطان ۱۳۹۵

پیش‌فرض غلط در جامعه‌شناسی
maneegar-3به نظر من، برای درک بهتر نظریه‌های جامعه‌شناسی، باید از منظر جامعه‌شناسی معرفت، وارد شد. شناخت بسترهای زمانی و مکانیِ تبلور یک نظریه، تأثیر زیادی در درک آن نظریه دارد، اما قبل از شروع بحثِ خود لازم می‌دانم چند کلیشه و پیش‌فرض غلط را که در مورد نظریه‌های جامعه‌شناسی شکل گرفته است، معرفی کنم.
اولین پیش‌فرض غلط، این تصور است که نظریه‌های جامعه‌شناسی که توسط بنیان‌گذاران ارایه شده، اساس جامعه‌شناسی است و باید سایر نظریه‌های جامعه‌شناسی را برای ارزیابی با آن‌ها مقایسه کرد. مثلاً برای ارزیابی نظریه‌های “مید می آیند” این نظریه را با نظریه‌های “دورکیم” مقایسه کرده و بعد در مورد آن اظهار نظر می‌کنند. در صورتی که این نظریه‌ها از هستی‌شناسی متفاوتی برخوردار هستند. اگر این قضیه را مدنظر قرار ندهیم، دچار ارایۀ حکم ارزشی شده و کاری غیرعلمی انجام داده‌ایم. یک پیش‌فرض غلط دیگر، تقسیم‌بندی خرد و کلان است.
جامعه‌شناسی معرفت به ما کمک می‌کند که بفهمیم آن‌چه آگاهی اجتماعی را به وجود می‌آورد، برآیندی از ذهن و عین است. آگاهی‌های اجتماعی در یک رابطۀ دیالکتیکی بین ذهن و عین، چه در بین متخصصان و چه در بین عوام، شکل می‌گیرد؛ اما منظور من از دیالکتیک، دیالکتیک تک‌اسلوبی هگلی نیست، بلکه یک دیالکتیک چنداسلوبی مانند همان چیزی که گرویچ مطرح کرده است.
بنابرین، اگر در یک دورۀ زمانی نظریات کلان مطرح می‌شود، نشانۀ متاثر شدن از ویژه‌گی‌های زمانی و مکانی آن دوره است و این حکم ارزشی ندارد؛ یعنی نه درست است و نه غلط، مثلاً نظریات تفسیرگرایی نظم پارسونزی را نمی‌شناسد. این نشانۀ غلط بودن یا درست بودن این نظریه نیست.
چرا نظریات روزمره به وجود آمد؟
برای پاسخ به این پرسش، باید تاریخ جامعه‌شناسی را مرور کنیم. به نظر من سه دسته از نظریات تفسیرگرایی وجود دارد که عبارت اند از تفسیرگرایی اروپایی، تفسیرگرایی آلمانی و تفسیرگرایی امریکایی. از لحاظ زمانی، تفسیرگرایی امریکایی زودتر از اروپا به وجود آمد.
شکل‌گیری نظریه‌های جامعه‌شناسی، مترادف است با مدرنیتۀ آغازین و میانی و یا به عبات دیگر، بین سال‌های ۱۴۰۰ تا ۱۷۹۲ و ۱۷۹۲ الی ۱۹۱۴؛ اما باید دید در این دوره چه اتفاقاتی افتاده است. در این دوره، جامعه متأثر از شکست فیودالیسم است و همچنین متأثر است از انقلاب‌های صنعتی و اجتماعی و رشد فردیت جدید. در این دوره جامعه از بند سنت‌ها، حکومت‌های دینی استبدادی و فیودالیسم رها شده است.
سیل جمعیت به واسطۀ انقلاب صنعتی، وارد شهرها شده و نظم جامعه را به خطر انداخته است. بنابرین، دغدغۀ اصلی جامعه‌شناسان اولیه، جذب دوبارۀ فرد در سیستم و برقراری نظم است، حتا مارکس نیز معتقد بود یک طبقه باید به وجود بیاید تا افراد درون آن جذب گردند.
اما یک تفاوت اساسی بین جامعۀ امریکا و اروپا در این دوره وجود دارد. در اروپا ساختار و نهادهای از پیش ساخته وجود دارد که فرد در مقابل آن قرار دارد؛ بنابرین جامعه‌شناسان اروپایی درک بیشتری از ساختار و نهادها داشتند و به دنبال رابطۀ فرد به این ساختارها بودند. دورکیم در تلاش بود که تبیین کند چه‌گونه می‌شود جامعه را بازسازی کرد تا دوباره افراد را در خود جای دهند؛ از همین‌رو مهاجران ناگزیر از پذیرفتن هنجارها بودند.
اما در امریکا هیچ نهاد و ساختاری که بخواهد افراد را سازگار کند، وجود نداشت. تنها سازمان موجود نهادهای بومی بودند که باید از بین می‌رفتند؛ بنابرین در جامعه‌شناسی امریکایی سیستم وجود نداشت. تمدن امریکایی تمدن واقعیت‌های کلان نیست، بلکه تمدن این‌جا و آن‌جایی بود؛ به این معنی که هر ایالت و هر شهر از مهاجرانی برخوردار بود که فرهنگ خودشان را داشتند.
شناخت امریکایی‌ها از واقعیت زنده‌گی، همان چیزی است که در زنده‌گی روزمره ساخته می‌شود. بنابرین، واقعیت یا ساختار عین کنش جمعی است؛ یعنی همان اصطلاحی که استاد من بلومر به کار می‌برد: کنش پیوسته. در اروپا کنش مردم مخالف سیستم و ساختار بود؛ اما در امریکا کنش جمعی همان واقعیت جامعه را شکل می‌داد.

تغییر مفهوم زمان و مکان
اما با گذشت زمان، جوامع اروپایی نیز دچار تغییراتی شدند که موجب شد نظریات زنده‌گی روزمره مورد اقبال بیشتری قرار گیرد و آن تغییر، مفهوم زمان و مکان بود.
در مدرنیتۀ اخیر با رشد تکنولوژی و گسترش ارتباطات، مفهوم زمان از یک پدیدۀ بلندمدت به زمان‌الحساب تقلیل پیدا کرد و مکان نیز از یک موقعیت جغرافیایی به سمت مکان نمادین، تغییر پیدا کرد. به این معنی که ما می‌توانیم در قاره‌های مختلف باشیم، ولی از طریق فضاهای مجازی خود را متعلق به یک مکان سمبولیک معرفی کنیم.
عامل دیگری که سبب شد تا نظریه‌های زندگی روزمره در اروپا هم شکل بگیرد، رشد جنبش‌های مدنی بود که ساختارهای قدیمی را ضعیف‌تر کرد و فرد را در برابر سیستم قدرتمندتر.
در نظریه‌های زندگی روزمره، بحث بر سر این است که جامعه‌شناس باید به میان مردم برود و نگاه به سیستم‌ها نکند. باید جامعه‌شناسی را از آسمان به روی زمین آورد. در این دیدگاه، جمعیت پیاده‌رو یک توده از مردم نیست؛ بلکه مجموعه‌یی از افراد است که در کنش متقابل با یکدیگر هستند و از یک نظم رفتاری تبعیت می‌کنند.
در نظریه‌های زندگی روزمره، بحث خُرد و کلان تنها یک بحث روش‌شناختی است؛ زیرا کنش پیوسته هم می‌تواند در سطح بین افراد مورد مطالعه قرار گیرد و هم بین نهادها و جوامع.
در نظریات ساختاری، اگر فرد کنشی مخالف ساختار انجام دهد، کجرو است؛ اما در این نظریه‌ها تنها کنشی دیگر انجام داده است که نه خوب است نه بد.
من اعتقاد دارم که نظریه‌های زندگیِ روزمره، به واقعیت‌های اجتماعی نزدیک‌تر است و همچنین با روح مدرنیته و آزادی، همخوانی بیشتری دارد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.