- ۲۰ عقرب ۱۳۹۱
افسُرد زیرِ پای خزان زرد و زار، برگ
یک قطره گریه کرد برای بهار، برگ
خامش نمود غلغله رنگ یک قلم
دیگر زحرفِ سبز نسازد شعار، برگ
مضمون آفتاب چه دلگیر و سرد بود
یعنی که درگرفت و نیامد به کار، برگ
یک بار هم نکرد توجُّه به حالِ خویش
از یاد بُرد زمزمه جویبار، برگ
حال چنار و برگ، چنان است گوییا
شبنامهیی رها شده در پای دار، برگ
با بیتهای سرخِ هوس در کتابِ عشق
یک صفحه بود، یک ورق انتظار، برگ
دل برگرفت از سفرِ ناتمامِ رنگ
فارغ شد اینچنین ز غمِ روزگار، برگ
محمد افسر رهبین
کابل، آبانماه/ عقرب ۱۳۹۱
Comments are closed.