احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یحیی مسعود/ سه شنبه 29 سرطان 1395 - ۲۸ سرطان ۱۳۹۵
حکومت وحدت ملی یا بر اثرِ ضعفِ مدیریت و یا هم بهدلیلِ فقدانِ ارادۀ سیاسی در سرکوبِ طالبان ـ علیرغمِ در اختیار داشتن امکانات ملی و بینالمللی ـ تا کنون موفق به طرحِ استراتژی مبارزه با تروریسم نگردیده است. این در حالیست که طالبان دارای استراتژیِ جنگِ فرسایشیاند؛ چنانکه وسیع ساختن ساحۀ عملیاتی، جلبوجذب افراد جدید، وارد کردن تلفات و خسارات و طولانی ساختن جنگ، از اجزای عمدۀ جنگ فرسایشیِ آنها به شمار میآید. طالبان توانستند با بهکارگیری چنین راهکاری، ساحۀ عملیاتیشان را از جنوب به شمالِ کشور گسترش دهند و حاکمیتِ دولت را با چالشهای جدی مواجه کنند.
استراتژییی را که جنرال مککریستیال و جنرال پتریوس در مبارزه علیه تروریسم در مدتِ دورۀ مأموریتشان طرح و اجرا کردند نیز به دلیلِ عدمِ تعهدِ آقای کرزی به حاکمیتِ قانون و مبارزه با فساد و همچنین به دلیلِ عدم همکاری پاکستان ـ که هر دو شامل استراتژی ناتو در مبارزه علیه تروریسم میشدند ـ به ثمر نرسید و ما شاهد بودیم که طالبان در موجودیتِ آنهمه سازوبرگِ نظامی، دوباره به صحنههای جنگ برگشتند و با استفاده از استراتژی جنگ فرسایشی، سکتورهای امنیتی و نیروهای ائتلاف بینالمللی را به چالش کشیدند.
اگرچه آقای کرزی رییسجمهور دولت پیشینِ افغانستان، گسترش تروریسم و تداوم جنگ در افغانستان را به عدم توجه امریکا و سازمان ناتو به لانههای اصلی تروریسم در خاک پاکستان نسبت میداد، اما خود او و حلقهیی که مبارزه با تروریسم را در انحصارِ خود گرفته بودند، نخواستند و نتوانستند راهکار موثر و عملییی را در جنگ با تروریسم طرح کنند. آنها طالبان را با اعطای دهها نوع امتیاز «برادر» خطاب کردند و با راه انداختن برنامۀ خام و ناکامِ صلح، به این گروه و بیدادگریشان مشروعیت بخشیدند.
پروژۀ صلح فقط در مدارِ علایقِ قومی و دستودلبازیهای بیحدوحصر با «برادران ناراضی» چرخید و دستِ آخر هم نه به صلح و ثبات، بلکه به تقویتِ روزافزونِ طالبان و دستاندازیهای بیشترِ پاکستان منجر گردید. به هر رو، حتا اگر پروژۀ صلح را ابزاری نرم برای رسیدن به ثبات تلقی کنیم، وقایعِ سالهای اخیر بهوضوح ثابت کرد که ابزارهای نرم نیز در جهتِ جلبِ گروه طالبان به مذاکره و همکاری صادقانۀ پاکستان در این راستا موفقیت و کارایی لازم را نداشته و ندارد.
عملیاتهای نظامییی نیز که نهادهای دفاعی و امنیتیِ افغانستان زیر نامهای ذوالفقار، خنجر، شفق و… در مدتِ دو سال عمرِ حکومت وحدت ملی طرح و تطبیق کردهاند، همه عملیاتهای مقطعییی بودهاند که پاسخگوی جنگِ فرسایشی نبوده و نمیباشند. این نوع عملیاتهای نظامی که در نبود استراتژِی جنگی با طالبان اجرا میگردند (مانند عملیات نظامی اردو و پولیسِ ملی در منطقۀ دند غوری و شهابالدین ولایت بغلان)، نهتنها به پاکسازی دشمن منجر نگردیده، بلکه باعث نفوذ و کنترول بیشترِ طالبان در اراضی، افزایش تلفات جانی و خسارات اقتصادی، گرفتن غنایم جنگی و تداومِ جنگ شدهاند.
با این حساب، با توجه به ناکاراییِ جنگهای مقطعی و وضعیتِ خاصِ جنگی در افغانستان، یگانه راهبردی که از لحاظ منطقِ نظامی میتواند با جنگ فرسایشیِ طالبان مقابله کند، راهبرد محاصره و سرکوب است. استفاده از این استراتژی، سکتورهای امنیتی را قادر خواهد ساخت که از حالتِ دفاع به حالتِ تعرض گذار کنند و ابتکار در جنگ را از دستِ دشمن بگیرند. محاصره و سرکوب برخلاف جنگِ فرسایشی در ساحهیی وسیع آغاز میشود و با تنگ ساختنِ ساحۀ عملیاتی دشمن، ظرفیتهای دشمن را در جلبوجذبِ افراد و وارد کردن تلفاتِ جانی و خساراتِ اقتصادی و مهمتر از همه تداومِ جنگ که هدف اصلیِ جنگ فرسایشی میباشد، از بین میبرد.
به یاد داشته باشیم که ایتلاف بینالمللی و جبهۀ متحد ملی اسلامی افغانستان در سال ۲۰۰۱ از این استراتژی در سرکوبِ حکومتِ طالبان استفاده کردند و با محدود ساختن ساحۀ کنترولِ طالبان در اراضی، ماشین نظامی این گروه را از کار انداختند و در مدتِ کمتر از دو ماه هیچ جایی برای فرار و عقبنشینیِ تروریستانِ طالب در افغانستان باقی نگذاشتند. یگانه راه فرار تروریستان از مسیر کابل ـ تورخم و قندهار ـ سپینبولدک باقی مانده بود که سوار بر داتسونها همه به پناهگاهِ اصلیشان در خاک پاکستان، خود را رساندند. این ایتلاف نهتنها منجر به شکست طالبان و سقوط این رژیم گردید، بلکه تمامِ سرمایهگذاری حکومت نظامی پاکستان را ـ که طالبان را از لحاظ نظامی، سیاسی، اقتصادی و تفکر افراطی حمایت میکرد ـ به هدر داد.
مسلماً هماهنگی میان نیروهای ایتلاف بینالمللی و نیروهای مقاومت، وحدت ملی اقوام افغانستان در چهارچوب جبهۀ متحد ملی اسلامی، داشتن انگیزۀ قوی برای جنگیدن علیه تروریسم، تعریفِ مشخص و شفاف و مطابقِ واقعیت از طالبان و باقیِ گروههای تروریستی، اتخاذ تصامیم بر اساسِ مشوره با مردم، و مدیریتِ قوی در ادارۀ جبهات که توسط قهرمان ملی کشور تهدابگذاری شده بود، از عواملِ عمدۀ این پیروزی محسوب میشدند.
این در حالی بود که لشکر طالبان در آنزمان، بیشتر از هفتاد درصد اراضی کشور را در کنترول داشتند و همچنان از لحاظ تعدادِ افراد و تجهیزات جنگی، برتریهای فراوانی نسبت به نیروهای مقاومت داشتند. اکنون با توجه به اینکه سکتورهای امنیتیِ حکومت وحدت ملی بیش از هفتاد درصد اراضیِ کشور را در کنترول دارند و همچنان به لحاظ تعداد افراد و تجهیزاتِ جنگی و مهمتر از همه حمایتِ ملی و بینالمللی در سطحِ بسیار بالاتری نسبت به طالبان قرار دارند؛ تطبیق راهبرد محاصره و سرکوب میتواند بسیار سریعتر از گذشته ما را به پیروزی قاطع برساند.
یقیناً این پیروزی در صورتی میسر خواهد شد که رهبران حکومت وحدت ملی ارادۀ سرکوبِ طالبان را داشته باشند و پیش از تطبیق آن، اصلاحاتی عمیق در سکتورهای دفاعی و امنیتی وارد سازند تا مبارزه علیه تروریسم که بر اثرِ سیاستهای غلط و ناکامِ دولت پیشینِ افغانستان به انحراف کشانیده شده، مسیر اصلیِ خود را دنبال کند. در غیر آن، هر نوع استراتژی با هرنوع امکانات، موثریتی در مهارِ طالبان نخواهد داشت.
تعریفهای گنگ و مبهم از طالبان، ضعف مدیریت، عدم هماهنگی میان عملیاتهای نظامی در داخل و فعالیتهای سیاسی در بیرون از کشور، عدم هماهنگی میان سکتورهای امنیتیِ نیروهای بینالمللی و نیروهای مردمی، اتخاذ تصامیمِ خودسر بدون مشوره با نمایندهگان کشور، تفکیک میان گروههای تروریستی بر اساسِ علایق قومی و یا علایق استخباراتیِ کشوری خاص و نفوذ و حضورِ ستون پنجم در درون دستگاه دولت، از مواردیاند که سکتورهای دفاعی و امنیتیِ کشور را بهرغمِ جانفشانیهای فراوان زمینگیر کرده و بر دولت وحدت ملیاست که در اصلاحِ آنها قاطعانه بکوشند.
Comments are closed.