احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مصاحبهکننده: بیژن آرین- دانشآموختۀ روابط بینالملل/ شنبه 16 اسد 1395 - ۱۵ اسد ۱۳۹۵
بخش دوم /
اشاره: این گفتوگو چنـدی پیش با نظری پریانی مدیر مسوولِ روزنامۀ ماندگار، بههدفِ استفاده در یک تحقیقِ علمی ـ دانشجویی انجام شده است. اما از آنجایی که «ماندگار» محتوای آن را برای خوانندهگانِ گرامی خالی از فایده نمیداند، به نشرِ آن اهتمام ورزیده است.
***
میگویند آزادی بدون حد و مرز، به آزادیِ دیگران صدمه وارد میکند. چقدر با این مورد موافق هستید؟
آزادی به شکل افراطی و لجامگسیختۀ آن، مسخره و ویرانگر است. در همان کشورهایی که آزادی بیان به بازترین شکل و بلندترین حدش اعمال میشود، هرگاه از آزادی به شکل افراطیِ آن استفاده شده، مشکلات و چالشهای فراوانی را پدید آورده است. مثلاً کسی که در امریکا قرآن کریم را آتش زد و این عمل را مبتنی بر قانونِ آزادی بیان و عقیده خواند، چهرۀ امریکا را در جهان اسلام خدشهدار کرد و ذهنیتِ تقابل اسلام و غرب را شدت بخشید و بهنحوی باعث رشد افراطیت در جهان شد.
بنابراین، آزادی بدون حد و مرز، خشونت و هرجومرج پدید میآورد و آزادی تعریف شده و چهارچوبدار، تساهل و پیشرفت. در کشورِ ما برخی خطوط سرخ برای آزادی بیان مشخص شدهاند؛ به گونۀ نمونه، توهین به دین اسلام، شکستن خط سرخِ آزادی بیان است. افراد میتوانند در گفتوگوها و نوشتههای علمیشان، به نقد منطقیِ امور دینی بپردازند، پرسش کنند و پاسخ منطقی بخواهند، اما اینکه به دین دشنام دهند، به هیچ وجه با آزادی بیان سازگاری ندارد. مسلماً اگر آزادی از چوکاتِ خود یا همان خطوط سرخ عدول کند، نفرت ایجاد میکند و به هیولای استبداد بهانه میدهد. رسانه یک ابزار است و کار کردن با این ابزار، دانش و درایتِ لازمِ خود را میطلبد.
رسانهها در افغانستان چقدر زمینۀ گفتوگو و تبادلِ ایده میانِ شهروندان را مساعد ساختهاند؟
ما از رسانه در جهت گفتوگو میانِ شهروندان در صورتی میتوانیم استفادۀ بهینه کنیم که شهروندِ آگاه داشته باشیم. اما در حال حاضر، بخش کوچکی از جامعۀ ما شهروندِ آگاه محسوب میشود و متباقی، هنوز با تساهل و مدارا آشنا نیستند و باید به مشقِ تساهل بپردازند و رسانهها در این زمینه باید نقشِ محوری را به گردن بگیرند. بنابراین اگر رسانهها در جامعهیی که به بلوغ فکری نرسیده است، دقیق و هوشمند عمل نکنند، ممکن است بهجای تبادل ایده، به خلق نفاق و سوءتفاهم میان شهروندانِ کمسواد بپردازند.
با در نظرداشت موجودیتِ رسانههای فراوان در کشور، آیا زمینۀ گفتوگو میان شهروندان ایجاد شده است یا اینکه رسانهها به تعصبات و جانبداری از افراد و بحثهای قومی و نژادی پرداختهاند؟
نگاهمان به کارکرد و تأثیرگذاری یک رسانه، باید علمی باشد. شما زمانی میتوانید در برابر تعصب و تبعیض قرار بگیرید و آن را حل کنید که اول آن را به عنوان یک واقعیت مطرح کنید. تعصب باید مطرح شود، تعصب باید تشریح گردد تا همه بوی بدِ آن را استشمام کنند و بفهمند – که چیزِ بدی است- و سپس در برابرش قرار بگیرند. افرادی که به آگاهی برسند، خود به خود در برابرِ این پدیده قرار میگیرند. رسانهها مکلف هستند تا در زمینۀ آگاهیبخشی پیرامون مشکلات اجتماعی نظیر تعصب و نژادپرستی فعالیت بکنند. اما متأسفانه چون نگاه دستاندرکارانِ رسانهها معطوف به درآمد از بازار و محدود به موضوع مالی میشود، از فعالیت در چنین حوزههایی باز میمانند و بسنده میکنند به چند برنامۀ تفریحی و فرهنگی و چند چوکاتِ کلیشه و تکراری. یعنی بسیاری از رسانههای ما نمیخواهند یا نمیتوانند رسالتمندانه حرکت کنند. مسلماً رسانه اگر به دستِ یک شخص فهیم بیفتد، نقشِ خوش میآفریند و درختِ دوستی مینشاند؛ اما اگر به دستِ یک فرد متعصب و نفهم بیفتد، تخم نفاق جهالتِ میافشاند. بنابرین، زمانی تأثیرگذاری رسانه در جامعه برجسته میشود که رسانه تمامِ تلاشش را در جهتِ با سواد و باخبر ساختنِ اعضای جامعه و بهویژه مدیران و سیاستگذارانِ کشور به خرج دهد تا جامعه از سختگیری و تعصب به سوی تساهل و برابری حرکت کند. برای تحققِ این مهم نهتنها کارِ اساسییی صورت نگرفته است؛ بلکه برعکس، هر روز میبینیم در مناطق مختلفِ کشور کتلههای افراطی شکل میگیرد و وارد میدانِ رسانهها میشود و فضا را مسموم میسازد. از اینرو ما نیاز داریم که رسانههای خود را به اندیشههای عالی و دانشِ لازم مسلح کنیم.
رسانهها در افغانستان چقدر در تقویت احزابِ سیاسی نقش داشتهاند؟
رسانهها در قسمت شکلدهیِ احزابِ سیاسی نقشِ منفی بازی کردهاند. فعالیت رسانهها از آغاز تا انجام در برابرِ احزاب سیاسی بوده و فقط چند رسانه به نفع احزابِ سیاسی کار کردهاند که خود مشمول همان جریانِ سیاسی بودهاند. رسانههای مطرح هیچگاه دموکراسی را با موجودیت احزابِ سیاسی جمع نکردند و دموکراسی را بدون احزاب قلمداد کردند. البته این رویکرد متأثر از پروسهیی بود که میبایست در راستای تشکیلِ یک نظامِ کاملاً متمرکز برای افغانستان از سوی امریکا و جامعۀ جهانی تطبیق میشد. از اینرو آقای کرزی و یکعده از غرب آمدهها بدین باور بودند که احزاب، بد هستند و تجربۀ خوبی از احزاب نداریم و رسانهها نیز بهنحوی از انحا پیام آنها را انتقال میداد. آقای کرزی سعی میکرد اشخاصی را خارج از احزاب، وارد ساختار قدرت سازد و زمینۀ طرد کاملِ احزاب را فراهم سازد. حال آنکه لازمۀ دموکراسی، شکل گرفتنِ احزاب است و تا زمانیکه احزاب سیاسیِ فعال وجود نداشته باشند، از دموکراسی نمیتوان بهرۀ چندانی برد.
در رابطه با احزاب و لزومِ آنها در دموکراسی بیشتر توضیح دهید.
اگر احزاب در جامعه وجود داشته باشند و نظام دولتی و انتخاباتی نیز به گونۀ دموکراتیک میان آنها تقسیم شده باشد، ضمن آنکه کابینه و قوای سهگانه از انحصار رییسجمهور و زیادهخواهای احتمالیِ وی بیرون میآید، زمینه برای فساد سیاسی و اقتصادی کم و کمتر میگردد؛ یعنی احزاب هر کدام مهارکنندۀ یکدیگر در صحنۀ قدرت هستند و هیچیک بدون در نظرداشتِ دیگری نمیتواند تصمیمِ بزرگی را در سطح کشور عملی سازد. در دموکراسی اینچنینی، کرسیهای قوای سهگانه و از جمله کرسیهای پارلمان میان احزاب بخش میشود و کسانی که از طریق احزاب وارد نظام میشوند، هم در برابر مردم و هم در برابر نظام و هم در برابر احزاب پاسخگو میباشند. در دموکراسی منهای احزاب، نمایندهگان مجلس میتوانند بر اساس سلایق و منافعِ شخصی به نامزدوزرا رای دهند و بهنحوی دست به فساد بزنند؛ اما در دموکراسی حزبی نماینده از این استقلال و فرصت برای فساد برخوردار نیست و باید بر اساس منافعِ حزب که در مرامنامه ذکر گردیده، کارت سبز یا سرخِ خود را بلند کند و مسلماً مرامنامۀ احزاب نیز بر اساسِ چشماندازِ بزرگِ منافع ملی تنظیم و ترتیب گردیده است.
بهطور کلی میتوان گفت که در دموکراسی حزبی، فیلترهای بیشتری برای پالایشِ دستگاه قدرت و رهبری وجود دارد و این فیلترها هرگز مجالِ فسادهای کلانی که ما اکنون شاهدش هستیم را نمیدهد. در نظام ریاستی غیرحزبی است که ما میبینیم وزرا و وکلا بیش از آنکه متکی به قدرتِ آرای مردم باشند، متکی به قدرتِ مافیا میشوند و فسادهای بزرگی نظیر ساقط کردن بنگاههای اقتصادی، ساخت مکتبهای خیالی و پولیس خیالی و به بنبست کشاندن و بی اعتبار کردن انتخابات و پروسههای ملی را رقم میزنند. هرچند همیشه میگوییم پس از سقوط طالبان در افغانستان دموکراسی شکل گرفت، اما واقعیت این است که با طرد احزاب سیاسی موثر و مردمی، این دموکراسی ناقص و یا بسیار مضر شکل گرفته است، تا حدی که همۀ ارکانِ نظام را در چنگِ یک و یا حلقههای خاص در محور افرادی مشخص و منافع آن، قرار داده است که ضد مردم سالاری و دمکراسی است.
برخی بدین باورند که بیبرنامهگیِ احزاب دلیلی شده برای عدمِ حمایتشان از طرف رسانهها. چقدر با این دیدگاه موافق هستید؟
وقتی در قانون اساسی به احزاب ارج قایل نمیشوند و آنان را از قدرت و سیاست بیرون میکشند؛ وقتی در استراتژی کلانِ سیاسیِ دولت، جای احزاب به افراد مستقل داده میشود؛ حزب به عنوان یک پدیدۀ مهجور و مطرود، با کدام امکانات بیاید کار بکند و برنامه بچیـند. چنانچه جایگاه قانونی برای احزاب تعیین شود، دولتها مکلف به حمایت از احزاب هستند و احزاب مسلماً در رقابت با یکدیگر دارای برنامه میشوند. اگر فرض کنیم دو حزب باهم رقابت دارند، برای بهدست آوردن کرسیهای در پارلمان بخواهند مبارزه بکنند، برای جلب مردم و رای نیاز به برنامه دارند که همین نیازمندی آنها را وادار به برنامهریزی میکند. اما حالا کسانی میآیند و بهاصطلاح حزب درست میکنند که معنای حقیقی و پشتوانۀ حقوقیِ لازم را ندارد، فقط نهادی ضعیف و شکننده بهنام حزب وجود دارد. آنچه امروز ما به عنوان احزاب سیاسی و مردمی داریم هم، همه باقیماندۀ دورانِ جنگ و جهادند. مثلاً حزب جمعیت چندین دهه میشود که وجود دارد. این نوع احزاب بهرغم حزبستیزی، به دلیل ریشههای محکمِ مردمیشان از بین برده نمیشوند. این احزاب هرچند توسط حکومت ثبت و به رسمیت شناخته شدهاند، اما ساختار نظامِ ما به گونهیی است که آنها را برنمیتابد. از طرف دیگر اخلاق ارزشگذاری به حزب هم در افغانستان وجود ندارد؛ مثلا در همۀ جهان میبینیم احزاب در جریانهای انتخابات منسجم میشوند و اعضای آن باهم نزدیکتر شده و از نامزد درون حزبی یا بیرون جزبی به شکل خاصی حمایت میکنند. احزاب ایدئولوژیک بیشتر از دیگران، این یک دستی و تمسک را دارند. اما متاسفانه در افغانستان همین جزب جمعیت که قویترینِ و یکی از تاریخیترین حزب و ایدئولوِژیک هم هست، در بیرون از انتخابات متحد و یک دست مینماید اما در جریان انتخابات که فرصت ثمر بخشی حزب است، اعضای ارشد آن به چندین پارچۀ متضاد تقسیم میشوند و نقش ایفا میکنند. این نشان میدهد که چون نفش احزاب در بنیاد رعایت نشده است، افراد بهجای ارزشگذاری به حزب، در پی منافع شخصی و فردی از رهگذر سیاست اند و این وضع در مورد دیگر احزاب هم صدق میکند و شاید تا زمانی که ساختار متمرکزِ نظام و فردگرایی تغییر نکند و تا فهم عمومی از قدرت و سیاست و منافع عوض نشود، احزابی که در آینده هرچه ملی تر هم شکل بگیرند، به عین سرنوشت مواجه شوند. فقط در صورت این تغییرات و تغییر نظام و تمرکززدایی از آن، جایگاه حزب معنی پیدا خواهد کرد و رسانهها آنگاه میتوانند نقش بسیار بارز و تعیینکنندهیی را در بالندهگی احزاب ایفا کنند. تا وقتی که احزاب قوی در افغانستان شکل نگیرند و سیاست در ارادۀ اینها نیاید، ما به یک نظامِ شایسته دست نمییابیم و رقابتها معنای خود را از دست میدهد. اکنون افراد با یک خرمنِ پول وارد میدانِ سیاست میشوند و معلوم نیست که این پول را از کدام راه بهدست آورده و با آن فضای سیاست قدرت را به نفعِ خود مصادره میکنند.
اگر یک آسیبشناسی در مورد کارکرد رسانهها داشته باشیم، مواردی که رسانهها در این ۱۴ سال در نظر نگرفتهاند، چیسـتند؟
شاید موارد زیادی باشد که رسانهها مد نظر نگرفتهاند؛ یکی از آنها، تشویق جامعۀ جهانی و سیاستمداران به بیرون کشیدنِ سیاست از شکل وحشی آن و اهلی و مدنی ساختنِ آن میباشد.
ـ رسانه نتوانسته اند شکل احزاب را در سیاست برجسته کنند و دولت را تشویق کند تا به طرف حزبی کردنِ و سازمانی ساختن سیاست، حرکت کند.
ـ برای رشد دموکراسی کوتاهی رسانهها در این بوده که نتوانستند از ماهیتِ انتخابات دفاع کنند و جهان را وادار به تمکین در این عرصه بسازند. اگرچه رسانههایی را داشتیم که برای این مهم تلاش کردند، اما چون یک پروژۀ جهانی بر ما اعمال شده، هنوز در شرایط کاملاً منفعلانه قرار داریم و هنوز قدرتهای کلان تصمیم میگیرند چه کسی کجا بنشیند. اما رسانهها اگر همت کنند، میتوانند این قالبِ تحمیلی را بشکنند و انتخاباتِ واقعی را برای جامعه به ارمغان آورند.
ـ برخی رسانهها بهخصوص رسانههای تصویری اصلاً متوجه نیستند که فعالیتشان همین دم و دور تر، یعنی یک نسل بعد چه تأثیری روی وضعیتِ فرهنگی جامعه و خانوادهها میگذارد. برنامههای برخی از رسانهها کاملاً در تقابل با سنتها و ارزشهای فرهنگیِ جامعۀ ما قرار دارد. مسلماً همه سنتهای جامعۀ ما همه پسندیده نیستند، بعضی از آنها آنقدر منفورند که باید دور انداخته شوند. اما رسانهها باید سنتها و ارزشهای پسندیدۀ ما را تقویت کنند و سنتهای ناپسند را با فرهنگ پسندیده جاگزین کنند. اما متأسفانه برخی رسانهها با رویکرد بازاری خود، عکسِ این مسیر را طی میکنند و با نشر فیلمها و سریالها و سایر کالاهای نازل سینمایی و رسانهیی، جامعه را مورد شبیخونِ فرهنگی قرار دادهاند. این نگرانی وجود دارد که ولنگاریِ رسانهها سببِ برانگیختاندن شود و جامعه را روزی به آشوب و عقبگردِ فرهنگی بکشاند.
ـ رسانهها در قسمت ارایۀ بدیل برای برخی از سنتهای منفور در جامعه به شکلِ درست کار نکردهاند. به گونۀ نمونه هنوز هم در جامعۀ ما بددادن رایج است. اینکه کسی قتل کند و خواهرش را به عنوانِ جُرمانه به خانوادۀ مقتول بدهند، یکی از عاداتِ بسیار ناپسندِ جامعۀ ما و در تضاد با ارزشهای اسلام قرار دارد. رسانهها میبایست در این زمینه آگاهیدهی میکردند و این عنعنۀ ناپسند را با برنامههای سالم و روشنگرانه کنار میزدند. این رسانۀ رسالتمند و جامعهشناس است که حتا میتواند خانوادههای افراطی و جزماندیش را در مسیرِ تساهل و مدارا قرار دهد و سببِ رشد و باروریِ فرهنگی جامعه گردد.
ـ مسلماً جوامع، مدام در حالِ تحول و پویاییاند و نگاهِ افراد به پدیدهها با گذشتِ زمان تغییر میکند؛ اما متأسفانه رسانههای ما همپا با تحولاتِ جامعه حرکت نمیکنند و بسیاری اوقات درجا میزنند. حال آنکه دستاندرکارانِ رسانهها باید نیازهای جدید و رو به انکشافِ جوامع را دریابند و بر اساس آن، دست به تولید برنامه بزنند.
Comments are closed.