احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:زهره روحی / دوشنبه 18 اسد 1395 - ۱۷ اسد ۱۳۹۵
بخش دوم/
فوکو درباره این تصور در آن ایام میگوید:
«در اواسط قرن هجده، بازار دیگر محلِ قانونداری به نظر نمیرسید یا نمیبایست چنین میبود. از یک طرف، بازار تابع «طبیعت» یا به عبارتی تابع سازوکارهای خودجوش به نظر میرسید و باید چنین میبود. حتا اگر دستیابی به این سازوکارهای پیچیده امکانپذیر نباشد، خودجوشیِ آنها چنان است که تلاش برای تعدیل آنها فقط به تضعیف یا نابودیشان منجر خواهد شد… . اهمیت نظریه اقتصادی ـ مقصودم نظریهیی است که در گفتمان و ذهن اقتصاددانان ساخته شده ـ یعنی اهمیت نظریه رابطه قیمت ـ ارزش، دقیقاً ناشی از این واقعیت است که نظریه اقتصادی را قادر میسازد چیزی را برگزیند که بنیادین خواهد شد: اینکه بازار باید طوری باشد که چیزی مثل یک حقیقت را آشکار کند. (ص ۵۲ ـ ۵۳)
بنابراین اکنون (در قرن هجده) از طریق تحول شگرفی که (بهدلیل تغییر در قوای نیروهای اجتماعی) در سیاستهای حکومتی رخ داده است، دیگر بازار، نه محل عدالت و قانونهای ضامنِ اجراییِ آن، بلکه محل جریان «طبیعیِ» خود است. جریانی که ظاهراً تأمل در نفسِ خودجوش آن که به واسطه رابطه «ارزش و قیمت» ظاهر میشود، به خودیِ خود از «حقیقت»ی پرده برمیدارد که توسط اقتصاددانان حامی آزادیِ بازار، رمز گشایی و در پرتو خِرَدِ حکومتی جدید اعمال میشود: مبادله بر اساس دو عنصر «ثروت» و «فایده»؛ عناصری که ظاهراً به محض آنکه حکومتِ خود را به نگرش «فایدهگرایانه» مجهز کرد، دیده شدند. چنانکه از آن پس “در تمام فرایند کنش حکومت و در مورد هر یک از نهادهای قدیمی یا جدید، این پرسش مطرح است: آیا سودمندند؟ برای چه سودمندند؟ سودمندی آنها کی تمام میشود؟ کی زیانآور میشوند؟”(ص۶۴). به هرحال، خِرَد حکومتی با کمک کارویژهیی که فایدهباوری و یا سودمندی در مبادلات بازار میبیند، «ثروت» ـ یا بهتر بگوییم «ثروت طبیعی» که بر نفع متقابل مبتنیست (ص۸۹) ـ، را رسماً به عنوان یکی از عناصرِ حقیقی و ضروری امر مبادله میشناسد. فوکو آن را چنین فرموله کرده است: “مبادله برای ثروت و فایده برای مراجع عمومی: خرد حکومتی به این صورت، اصل بنیادینِ خود ـ محدودسازیاش را مفصل بندی میکند. مبادله در یکسو و فایده در سوی دیگر.» (ص ۶۹)
و بدین ترتیب، حکومت دیگر چیزی نیست که بتواند بر «اتباع» و «اشیای دیگر»، اعمال شود. و اتفاقاً در همین لحظه است که به نظر فوکو پرسشی شکل میگیرد که میتواند «پرسش بنیادین لیبرالیسم» نام گیرد. او میپرسد:
«در جامعهیی که ارزش حقیقی چیزها را مبادله تعیین میکند، ارزشِ فایدهمندیِ «حکومت» و تمام کنشهایش چیست؟ به باور من، این پرسش چکیده پرسشهای بنیادینی است که لیبرالیسم را به وجود آورده است.» (ص۷۲)
پس میتوان گفت، با آزادی بازار و رخصت دادن به آشکاری وضع به اصطلاح طبیعی آن که به ثروتمندی متقابل متکیست، اکنون به حکومتی نیاز است که بتواند پاسدار این نظمِ خودانگیخته و طبیعی موجود در مبادلات باشد. فوکو بهخوبی از این امر آگاه است که ماهیت این آزادیِ لیبرال ـ چه در اندیشه فیزیوکراتها و یا آدام اسمیت و یا حتا کانت ـ ریشه در «طبیعت» دارد (و نه فیالمثل «حقوقی» که در ذهنیت ما وجود دارد). اما با این وجود، به دلیل کردار آزادی که تبدیل به منبع و منشای روابط و معاملات در بازار میشود، این پدیده جدید را زیر عنوان «لیبرالیسم» شناسایی میکند. (صص ۹۲ ـ ۹۳)
از اینرو، بر اساس این پدیده لیبرالیستی، توقعی که از حکومت، بهمنزله «فایده حکومت» میرود این است که:
“سیاست خود را با دانشی دقیق، مستمر، شفاف و متمایز درباره آنچه در جامعه، بازار و چرخههای اقتصادی رخ میدهد، مسلح سازد. بنابراین محدودیت قدرتِ آن نه از گذر احترام به آزادیِ افراد، بلکه صرفاً با گواهی تحلیل اقتصادییی که محترم میشمارد، تأمین میشود.” (همانجا)
و از نظر فوکو یکی از کارویژههای این سیاستگذاری و یا به بیانی حفاظت از سازوکار بهاصطلاح «طبیعی» بازارها، به «ثروتمندی دستجمعیِ اروپا» منتهی میشود. زیرا در قبال بازاری که بینیاز از دخالتِ حکومت و بر اساس ذات طبیعی و یا نظم خودانگیخته خویش، میتواند به ثروت و فایده دست یابد، وظیفه حکومت، میتواند و یا بهتر است بگوییم میباید این باشد که در صدد گسترش حد و حدودِ بازارها باشد. اکنون هر دولت اروپایی در این اندیشه است تا قلمرو بازارهای خود را افزایش دهد و پهنه مرزهای آن را دورتر از دیگری ترسیم کند. اما از آنجا که لازمه چنین ثروتی صلح است و نه جنگ، پس سیاستهای حکومتی، ناگزیر است تا پیشرفت اقتصادیِ نامحدود را شامل حال دولت و حکومتِ همسایه نیز بداند. و بدین ترتیب، به ثروتمندی دست جمعی اروپا بیندیشد. فوکو میگوید:
«ممکن است این نخستینبار باشد که اروپا بهمنزله واحد یا سوژهیی اقتصادی در جهان ظاهر میشود. به عبارتی، این چنین برای نخستینبار اروپا تصور میکند که جهان میتواند قلمرو اقتصادیاش باشد و به این سمت پیش میرود… . اما عرضه شدن این بازی اقتصادی در جهان بهروشنی مستلزم تفاوتِ اروپا و بقیه جهان از لحاظ نوع و شأن است. به عبارتی، از یکسو اروپا و اروپاییان را داریم بهمنزله بازیگر، و در سوی دیگر جهان را داریم که سهم [این] بازی خواهد بود. بازی در اروپا انجام میشود، اما سهمِ بازی جهان است. …مسلماً این سازماندهی… آغاز استعمار نیست. استعمار سالیان طولانی جریان داشته است. همچنین فکر نمیکنم که این آغاز امپریالیسم به معنای مدرن یا معاصرِ آن باشد، چرا که شکلگیریِ این امپریالیسمِ جدید را احتمالاً در قرن نوزده میبینیم. …این آغاز نوع جدیدی از محاسبه جهانی در کردار حکومتی اروپا است.» (صص ۸۴ ـ ۸۵)
Comments are closed.