گزارشگر:اکرم نعمتاللهی ـ محمد قاسملو/ دوشنبه 25 اسد 1395 - ۲۴ اسد ۱۳۹۵
داستان پیشینهیی به قدمت تاریخ حیات بشری دارد. انسان از همان آغاز که پای بر این خاکدان نهاد، به تفسیر و تأویل حقایق پیرامونِ خویش پرداخت و آنچه را که میدید، به روایت آن میپرداخت و در این رهگذر، از تخیل خویش یاری میجست و اینگونه بود که اولین داستان زاده شد. بشر اولیه ذهنِ ساده اما خیالپردازی داشت. از اینرو در یک برهه از زمان با استفاده از تخیل به افسانهپردازی و اسطورهسازی روی آورد. گویی از همان آغاز این دو در ناخودآگاه بشری نهفته بود. بعدها در پرتوِ عقل و استدلال به جزییات محیط زندهگیِ خویش مینگریست و به روایت آن میپرداخت.
بعد از ظهور بزرگانی چون سقراط، روایتهای فلسفی جای داستانهای حماسی و اساطیری را گرفتند و بعدها این روایتهای فلسفی، جای خود را به داستان کوتاه و رمان بخشیدند. «در همه این روایتها عنصر تخیل همیشه تأثیرگذار بوده و این همان جوهرهیی است که ارسطو در شعر و نمایش به آن پرداخت.» (عسگری. ۱۳۸۷: ۹)
داستان
داستان، تصویری عینی از چشمانداز و برداشت نویسنده از زندهگی است. «هر نویسنده به گونهیی با زندهگی برخورد میکند و داستانِ او نشاندهندۀ فلسفۀ فکری او از حیات است. او نیز همچون دیگران احساس خاصی از زندهگی دارد و این احساس صمیمانه با فکر و اندیشۀ او در ارتباط است.» (میرصادقی، ۱۳۸۵: ۳۱)
پس میتوان گفت افکار و اندیشهها را نمیتوان از عواطف و احساسات جدا دانست، چرا که احساس و افکار گاه بههم آمیخته و گاه در مقابل هم قرار میگیرند. از اینرو نویسنده ممکن است نتواند احساسات خود را با افکارش که برایش مهم است، در یک راستا قرار دهد. اما میتواند این احساسات را در تخیل شخصیتها و یا عمل داستانی تشریح و تجربه کند و همین امر مایۀ آفرینش داستان میشود.
داستان، نمایش سازگاری میان احساسات و افکار نویسنده است.
نویسنده با ارایۀ افکار و احساسات خود به مردم، بهتر فکرکردن، چیرهشدن بر مشکلات و مصایب زندهگی و ارتباط صحیح را میآموزد. نویسنده برای ارایۀ افکار خود به صورت ملموس و عینی آن را با احساسات میآمیزد و اثری را خلق میکند که تجربۀ ی وی از واقعیتهاست و آن را به صورت برگزیده تنظیم و به خواننده ارایه میدهد، به گونهیی که خواننده خود را در آن سهیم میداند و در افکار و احساسات نویسنده مستحیل میشود.
نویسنده برای ارایۀ افکار خود به صورت ملموس و عینی آن را با احساسات میآمیزد و اثری را خلق میکند که تجربۀ وی از واقعیتهاست و آن را بهصورت برگزیده تنظیم و به خواننده ارایه میدهد به گونهیی که خواننده خود را در آن سهیم میداند و در افکار و احساسات نویسنده مستحیل میشود.
تعریف داستان
داستان، روایت مرتب و منظم حوادث است؛ بیان تسلسل و توالیِ حوادث و اتفاقاتیست که رخ میدهد. «داستان اساس همه انواع ادبیات داستانی است و مصداقی کلیتر و جامعتر برای قصه، داستان کوتاه، رمان و رمانس.» (همان، ۱۳۸۵: ۴۶)
در فرهنگ اصطلاحات ادبی جهان تألیف جوزف شیپلی، داستان چنین تعریف شده است: داستان اصطلاح عامی است برای روایت یا شرح و روایت حوادث. در ادبیات داستانی عموماً داستان دربرگیرندۀ تلاش و کشمکشی است میان دو نیروی متضاد و یک هدف.
ای.ام فورستر (رماننویس و ادیب انگلیسی، ۱۸۷۹: ۱۹۷) داستان را اینچنین تعریف میکند: داستان نقل وقایع به ترتیب توالی زمان ـ در مثل ناهار پس از چاشت و سهشنبه پس از دوشنبه و تباهی پس از مرگ ـ است. (فورستر،۱۳۵۲: ۳۶ – ۳۴)
در این نظریه فورستر به دو عامل، یکی وقایع و دیگری زمان، توجه بسیار نموده است.
به تعریف دیگر میتوان گفت داستانْ توالیِ حوادث تاریخی، واقعی یا ساختهگی است. بنابراین، تسخیر عمل بهوسیلۀ تخیل را ارایه میدهد. از خصوصیات بارز داستان آن است که خواننده یا شنونده را مشتاق کند که بعد چه اتفاقی رخ میدهد. در این مفهوم، تنها عامل زمان مهم است و اینکه چه اتفاقی افتاده و بعد چه روی خواهد داد.
داستان شالودۀ هر اثر روایتی و نمایشی خلاقه است و در همۀ انواع این دو گروه، داستان رشتهیی از وقایع است و برحسب ترتیب توالی زمانی روی میدهد. از اینرو داستان عنصر مشترک انواع ادبیِ خلاقه است. داستان کیفیت عامی است که بنیاد هر اثر خلاقه را میریزد و تقریباً هممعنا با ادبیات است. میتوان گفت داستان اثر شکوهمند و ممتازی است که در آن عامل تخیل دخیل باشد و در ضمن با دنیای واقعی نیز ارتباطی عمیق و معنیدار داشته باشد.
داستان در معنای خاص آن مترادف ادبیات داستانی است. چرا که ادبیات داستانی بر آثار منثوری که مبتنی بر عنصر تخیل باشند، صدق میکند. غالباً به قصه، داستان کوتاه، رمان و رمانس و آثار وابسته به آنها ادبیات داستانی میگویند که هر کدام به شاخههایی تقسیمبندی میشود.
جهان واقع برای بقای خود باید تبدیل به وقایع داستانی یا جهان داستان شود. از اینرو داستان در تقابل و تضاد با واقعیتها قرار نمیگیرد. بلکه تکمیلکنندۀ آنها است. در واقع داستان به اشکال و واقعیتهای زودگذر و میرای بشری، شکل و هویتی ماندگار میدهد.
این امر، یک جنبۀ داستان است و ما به «داستان به عنوان اثری کاملاً متفاوت از وقایع تاریخی یا اطلاعاتی نگاه میکنیم. نه تنها به عنوان تنظیم و تکمیلکنندۀ وقایع، بلکه به عنوان ثمرۀ تخیل بشری به آن فکر میکنیم.» (میرصادقی، ۱۳۷۸: ۱۱۹)
نتیجهگیری:
تولد انسان با تاریخ بشری ارتباطی تنگاتنگ دارد .از زمانی که انسان خود را شناخت، با استفاده از عنصر تخیل به افسانهپردازی پرداخت. این روایتها با پیشرفت جامعه در پرتو عقل و استدلال جای خود را به داستان حماسی و اساطیری داد. بعدها با ظهور بزرگان فلسفه روایتهای فلسفی جایگزین داستانهای حماسی گردید و بعد از آن جای خود را به داستان و انواع آن بخشید. آنچه در همۀ این روایتها تأثیرگذار بوده، عنصر تخیل است. داستان نشاندهندۀ فلسفۀ فکریِ نویسنده است. او نیز همچون دیگر انسانها، احساس و دیدگاه خاصی از زندهگی دارد و این احساسات را در قالب شخصیتها و یا عمل داستانی به خواننده ارایه میدهد. رمز بقا جهان واقع تبدیل شدن به وقایع داستانی یا جهان داستان است. در واقع داستان به واقعیتهای میرا و زودگذر بشری، شکلی ماندگار و جاودان میبخشد.
Comments are closed.