برخی شرایط اجتماعی در پیشینه زایش اسطوره‌‌شناسیِ تطبیقی

گزارشگر:سه شنبه 26 اسد 1395 - ۲۶ اسد ۱۳۹۵

بخش نخست/

اریک کاسپو
برگردان: محبوبه نیکونژاد /
mandegar-3اسطوره‌شناسی تطبیقی، در طول دوره امپریالیسم اروپایی، تبدیل به یک رشته شد. پیوند این شیوه با زمینه اجتماعی آن، اتفاقی نبود. از رنسانس به بعد، هر آن‌چه ممکن بود به عنوان “اسطوره” تلقی ‌شود، تنها علاقه دانشجویان ادبیات یونانی ـ رومی را برمی‌انگیخت و این در اصل، به خاطر تغییر شکلش به ادبیات بود.
در مواردی جز این، “اسطوره‌‌ها” خوار و بی‌ارزش شمرده می‌شـدند. اما بخت و اقبالِ اسطوره همراه با رشد کسب و کار امپریالیستی به‌ تدریج بیـدار شد، و اسطوره در همان حالت خام و پیش‌ادبیاتی‌اش، به طرز فزاینده‌یی تخیل اروپایی را تسخیر کرد. البته این به این معنی نیست که اسطوره اعتباری فوق‌العاده یافت. اسطوره‌ها هنوز هم موضوعات بیزار و بی‌ارزش، اما موضوعاتی جالب بودند که ویژه‌گی اسطوره‌سازان را هویدا می‌ساختند. اسطوره‌ساز به نوبه خود، چه اروپایی و چه غیراروپایی، موضوع مورد علاقه مقایسه برای اروپایی نظارت‌گر بود. اسطوره تبدیل به ابزاری برای خودیابی اروپاییـان شد.
داستان ابداع دانش مدرن اسطوره ‌شناسی، از داستان ابداع دانش انسان‌شناسی جداشـدنی نیست. هنگامی که اروپا، نخست با اکتشافات، سپس با تجارت، سرانجام با غلبه، استثمار، و استعمار، آغاز به گسترش کرد؛ اروپایی‌ها با بسیاری از اقوام، رسوم ناآشنا، زبان‌ها و ادیان، ارتباط یافتند. کمی فهمیدنِ روش‌ها و عادات ملت‌های گوناگون سودمند بود، فقط اگر یاد می‌‌گرفتند که به ‌طور موثرتری با آن‌ها سروکار پیدا کنند. اما توانایی و میل توصیف دیگران، به‌ طور طبیعی ناشی نمی‌شود. نخستین گزارش‌های مسافران به ‌طور شگفت‌انگیزی حاکی از بی‌اطلاعی درباره بومیان اند، و گرایش به ‌سوی کلیاتِ سطحی، و فهرستی از دارایی‌هایی واقعی و ثروت‌های معدنی، گیاهی و جانورشناسی دارند. حتا هنگامی که بومی‌ها راه‌هایی را ترتیب دادند تا تأثیری بر آگاهیِ کاوش‌گران اولیه ایجاد کنند، توصیفات، گرایش به تقابل، حتا خودتقابلی، یافتند و سرانجام تقابلات به تضاد کشیده شـد.
تودوروف در “فتح امریکا” (Tzvetan Todorov’s Conquest of America,1984) نشان می‌دهد که برخی نامه‌های کلومبوس (Columbus) اقوام کشف شده در آن‌زمان‌ را به عنوان جانوران وحشی، و برخی دیگر به عنوان وحشیانِ نجیبی که در شرایطی از بی‌گناهی بهشتی زنده‌گی می‌کنند، توصیف می‌کند. معلوم است که او به این نتایج متضاد برسد؛ زیرا شاهد ویژه‌گی‌های بسیار مشابه در بافت‌های متفاوت بود. بومیان جزایر واقع در دریای کارائیب، هیچ تصوری از مالکیت خصوصی نداشتند. هنگامی که آن بومیان به او اجازه دادند تا خودش را در اموال آن‌ها سهیم بداند، کلومبوس آن‌ها را به‌عنوان درست‌کارترین، بخشنده‌ترین، و آزاده‌ترین مردم جهان معرفی کرد. مدتی بعد، آن‌ها خودشان را در اموال کلومبوس سهیم دانستند، و او آن‌ها را به‌ عنوان تمهیدکننده‌گان فاسد و منحرف اعلام کرد، و گوش‌ها و بینی‌‌های آنان را قطع کرد.
هر دو تفسیر به خطا رفته است؛ زیرا کلومبوس تنها می‌توانست کنش‌های بومیان را در چارچوب فرهنگی خودش درک کند. هر دو تفسیر، فاصله مطلقی را میان بومیان و اروپاییـان ایجاد می‌کند. تمدن برای کاشفان اولیه اروپایی، به معنی فرهنگ اروپایی بود. با ‌چنین تعریفی، بومیانِ کارائیب فقط می‌توانستند در یک وضعیت مادون انسانی، و یا پیش‌تمدنی باشـند. کلومبوس کاملاً از درک این‌که نظام ارزش‌های آن‌ها به ‌ساده‌گی از نظام ارزشی خودش متفاوت است، عاجز بود. او این تفاوت را به‌خاطرِ غیاب ارزش‌ها اشتباه فهمید. “این دو گونه اولیه تجربه تحریف، هر دو بر خودپسندی بنا‌ شده‌اند، در این ‌همانی ارزش‌های خودمان با عموم ارزش‌ها، از منِ خودمان با جهان، در این عقیده راسخی که جهان یکی است”(۳۹-۴۰).
مادامی ‌که اروپا، ارزش‌های سنتی‌اش را با عقیده محکمِ راسخ پیوند می‌داد، استنباطی از شباهت‌ها و تفاوت‌‌ها، خواه از رسوم معمول، سنت‌ها، یا اسطوره‌ها، به‌‌ندرت از یک چارچوب تفسیری که خودش به آشکارا اسطوره‌یی بود، تجاوز می‌کرد. اما دیه‌ گو دوران (Diego Durán ) راهبی که کورتز(Cortez) را همراهی کرد، یکی از تیزبین‌ترین مشاهده‌کننده‌گانِ قوم آزتک (Aztecs) بود. او شباهت‌های بسیاری در آیین‌های پرستش آن‌ها با تشریفات مذهبیِ مسیحی ملاحظه کرد، اما درباره آن‌ها اغراق‌ کرد. آیین‌های آن‌ها تقریباً همسان یا بسیار شبیه بودند، و اصول‌شان یک‌سان به نظر می‌آمد: آزتک‌ها قایل به پدر، پسر و روح‌القدس بودند، و آن‌ها توتا (Tota) توپیلتزین (Topiltzin)، و یولومتل (Yolometl) می‌نامیدند که به ترتیب پدر ما، پسر ما و قلب هر دوی آن‌ها معنی می‌دهد، هر کدام از آن‌ها را جدا، و هر سه را به عنوان یک اتحاد می‌ستودند”(۱۹۶۷٫۱:۸). توضیح این مسأله را دیه‌ گو دوران به دو صورت مطرح می‌کند: یکی آن‌که: سنت توماس (St. Thomas) به مکزیک آمده بود تا انجیل را تبلیغ کند، اما این آموزه‌ها رو به انحطاط گذارده، با بت‌‌پرستی، خشونت و کارهای ناپسند آمیخته شده است (۹)؛ یا آن‌که: “شیطان، دشمن نفرین شده ما، بومیانِ امریکایی را مجبور کرد تا تشریفات دینی مسیحیان کاتولیک را در خدمت و آیین خودش تقلید کنند”(۳). اسطوره ‌ها و تشریفات مذهبی؛ یا ایمان راستین را حفظ می‌کنند، و یا تقلیدهایی هستند که توسط شیطان به صورت نمایش‌نامه درآمده‌ اند.
مادامی ‌که اروپاییان، مرکز ثقل بررسی‌های‌شان روش‌ها و باورهای سنتی‌شان بود، “دیگری” می‌توانست مشاهده شود، اما اطلاعات فقط در معیاری یک‌طرفه سنجیده می‌شـد و بر این اساس، وحشیان را بهتر یا بدتر از اروپاییـان معرفی می کرد، اما هرگز به ‌طور کیفی متفاوت نشان نمی‌داد.
اکتشافات و سلطه اروپایی، به تنهایی ظهور اسطوره‌شناسی یا انسان‌شناسی را توضیح نمی‌‌دهند: آن‌ها تنهـا تجربه‌یی از فرهنگ‌های بیگانه، اطلاعات خام را فراهم کردند، اما نه طرز فکری که بتواند مشاهدات آن‌ها را به دانشی معنی‌‌دار تبدیل کند. شکل گیری این دانش به تغییرات اساسی در خود اروپا بسته‌گی داشت، که گمانِ استوار اروپایی را که روش‌هایش خدایی بودند، خراب کرد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.