گزارشگر:شنبه 30 اسد 1395 - ۲۹ اسد ۱۳۹۵
◄ گراند بارتلی
● برگردان: زیور سعیدی انارکی
معرفتشناسی بنیان فلسفه است که حتا مبناهای خود فلسفه را نیز میکاود. معنای لغوی معرفتشناسی (برگرفته از ریشۀ یونانی episteme به معنی “شناخت”، “باور” یا در بعضی حلقهها “ایمان و عقیده”)، “مطالعۀ شناخت” است. پرسش این حوزه آن است که “چهگونه میتوانیم از چیزی مطمین باشیم؟”.
رنه دکارت (René Descartes) این پرسش را به بنیادیترین شکلش پرسید، یعنی به صورت ذیل: با این فرض که شیطانی خبیث قصد گمراهی ما را در مورد هرچیزی دارد، چهگونه میتوانیم این نکته را بگوییم؟ اگر نمیتوانیم، از کجا میدانیم که چنین شیطانی واقعاً وجود ندارد؟
با عمومیت کمتر، پیش از آنکه بتوانید بگویید چیزی را “چهگونه” میشناسید، با چه استنادی میتوانید ادعا کنید که آن را میشناسید؟ از این رو بهسادهگی میتوان دریافت که معرفتشناسی شالودۀ علم، فلسفه، دین و بسیاری از حوزههای فعالیتِ انسان را تشکیل میدهد. اما ممکن است راههای شناخت از حیطهیی به حیطۀ دیگر متفاوت باشد.
از کجا میدانیم که یک نظریه چه هنگام اعتبار علمی دارد؟ در اینجا آنچه میخواهیم بدانیم آن است که آیا این نظریه در چارچوب مرزهایش، توصیفی صحیح از جهان است. روششناسی علم، مقایسۀ نظریه با موضوع آن، سپس پالودن نظریه در حد لزوم است، تا تعریفی سازگار با آنچه مشاهده میشود بهدست آوریم. علم دربارۀ جهان مشاهدات است. اصل تشخیص درستی در علم، چنین قابل بیان است: ما میدانیم که جهان مشاهدات به این شیوه رفتار میکند، زیرا به بهترین نحو (یعنی به گونهیی آرمانی یا مناقشهناپذیر) در رفتار آن قابل مشاهده است.
برهانهای ریاضی، مناسب ریاضی است. به منظور آشکارسازی الگویی عمومی برای شناخت، شاید بتوان فرایند کشف ریاضی را دوباره توصیف کرد، به گونهیی که این فرایند به عنوان تصوری برای مقایسۀ نظریه با موضوعِ آن نیز به کار رود. در اینجا “بینههایی” که ما را به نتیجه میرسانند، میتوانند گامهایی به سمتِ آن تصور شوند. همین امر دربارۀ نمادگرایی منطقی (logical symbolism) نیز صدق میکند: بینهها میتوانند گامهایی در استدلال به حساب آیند. بنابراین بدیهی است که آنچه بینه به شمار میرود، ممکن است در قلمروهای متفاوت، متغیر باشد. (فلسفه کاملاً منطقی محسوب نمیشود، زیرا به محض استفاده از علایم به عنوان زبان، معانی ممکن برای هر علامتی به صورت نمایی (exponentially) تکثیر میشوند. پیتر ریکمن (Peter Rickman) چنین استدلال میکند که روانشناسی دقیقاً به همین دلیل علم نیست.)
آیا به جز بخشهای مناقشهپذیر علم، ریاضی و منطق، میتوان راه دیگری از اندیشیدن را دقیقاً “شناخت” به معنای دقیق کلمه ـ یعنی “فراهمآورندۀ اطمینان به حقیقت” ـ نامید؟ آیا راههایی وجود دارد که بتوان در باب عقاید فلسفی، ادراکات عاطفی و تجربیات دینی نیز به درستی از شناخت سخن گفت؟ چرا/چرا که نه؟ (و کدام راه؟ کیل جونز (Kile Jones) از شکاف میان فلسفۀ تحلیلی و قارهیی در اندیشه و روش گزارش میدهد.) این سخن که برای مثال تجربۀ دینی به عنوان بینه پذیرفتنی نیست، مسلم فرض میگیرد که معنای “پذیرفتنی” روشن است. اما محقق باید همچنین بپرسد که چرا و چه نوع تجربۀ دینی پذیرفتنی است. چرا به این نوع تجربه اعتماد میکنیم؟ ادعای تزلزلناپذیر شناخت نسبت به چیزی بدون خواست (یا توانایی) بیان چهگونهگی آن به صورتی پذیرفتنی، جنبهیی از جزماندیشی (dogmatism) است که فیلسوفان را بیش از همه اغوا میکند. هستۀ مرکزی خرد، یعنی نیاز به فهم، مستلزم گشودهگی تمامی پرسشهاست، به ویژه در مورد اینکه چهگونه ادعاهای ایدیولوژیک شناخت موجهاند، زیرا این ادعاها لوازم چشمگیری دارند. اما فقدان تخیل شکاک ضرورتاً به منزلۀ دریافتِ حقیقت نیست…
حتا اگر در حوزههای کمتر اثباتشدنی نتوانیم چیزی را داشته باشیم که شناخت دقیق ـ به معنای “اطمینان مناقشهناپذیر” ـ است، آیا این پرسش که در چنین شرایطی چه چیزی را باور داشته باشیم، صرفاً به این پرسش تبدیل میشود که “باور به چه چیزی بیش از همه معقول است.” این پرسش سوءظن دکارتی را برطرف نمیکند، اما شکاکیت تا این حد که ما نمیتوانیم به چیزی اعتماد کنیم که نتوانیم به گونهیی مناقشهناپذیر اثبات کنیم تنها عامل مفید در تعیین مرز یقین است. با این حال این امر که غالباً نمیتوان دیدگاههای فلسفی را “اثبات کرد” (paradox)، یک تناقضنما یا دستکم معضل است. شما تنها می توانید بهترین دلایل را برای پشتیبانی از این دیدگاهها ارایه دهید و این دلایل تنها دلایلی هستند که شما خود را برای پذیرش آماده می کنید… اگر مثبتاندیش باشیم، پذیرش خطاپذیری میتواند اثری سازنده بر هیجانات ناشی از تعصب داشته باشد. مطابق معمول، ادعاهای هر دینی تنها تا به آنجا موجه است که دلایل پذیرش آنها موجه باشند. با این حال، پذیرش گستردهتر این حقیقت ممکن است فقط توجیه مطلق کنشهایی جاهلانه و وحشیانه به نام حقیقت را کاهش دهد.
ارزش یک فلسفۀ شناخت در همۀ ثمرات علوم نمایان است. بنابراین برخلاف تله ذهنی دکارت و با وجود همه کسانی که از پرسشگری هراس دارند ـ و میترسند که دستگاه باورهایشان به واسطۀ پرسشهای فراوان تحلیل رود ـ میتوان رسالت معرفتشناسی را خیرخواهانه قلمداد کرد: این رسالت افزایش منابع، توانمندیها و جزییات معقولترین باورهایمان با فراهم آوردن مستحکمترین بنیادهای ممکنِ توجیه برای آنها و شاید گشودن راههایی نو برای شناخت است. استفاده از فهم معرفتشناختی که سنگ محک پژوهشهای علمی است، به گام نهادن در غاری پنهان شباهت دارد. اگر راههای مناسب شناخت را در دیگر حوزههای تحقیق نیز بیابیم، چه کسی میداند که چه شناخت [افزونتری] ممکن است؟
منبع: www.philosophynow.org/issues/74/The_Edge_of_Knowledge
Comments are closed.