گزارشگر:یک شنبه 31 اسد 1395 - ۳۰ اسد ۱۳۹۵
این روزها اوضاع جنگی در ولایت کندز، فاجعۀ شش میزان (سقوط کامل این ولایت) را در ذهنها زنده میسازد؛ فاجعهیی که هنوز یک سال از آن نگذشته، بهنحوی در آستانۀ تکرارش قرار گرفتهایم.
روز گذشته، فرمانده نیروهای پولیس در ولایتهای شمالِ شرقی کشور به رسانهها گفت که بازار و مراکزِ دولتیِ ولسوالی خانآباد ولایت کندز بهدستِ طالبان افتاده است. همچنین برخی از گزارشهای غیررسمی نیز از سقوط کاملِ این ولسوالی و در معرضِ سقوط قرار گرفتنِ سایر ولسوالیها خبر دادند.
خانآباد یک منطقۀ استراتژیک در جنوبشرقِ ولایت کندز است که در مسیر شاهراهِ این ولایت با تخار قرار دارد. هماکنون بهجز خانآباد، چندین ولسوالی دیگر در کندز نیز در سایۀ خطر و تهدید بهسر میبرند و آتشِ جنگ سراسرِ این ولایت را درنوردیده است. جنگ در ولسوالی امام صاحب، چهاردره و دشت ارچی بهشدت جریان دارد و به گفتۀ مردم محل، نیروهای دولتی در وضعیتِ اضطرار و طالبان در حالتِ پیشروی قرار دارند؛ چنانکه سربازانِ عقبنشینیکرده از ولسوالی خانآباد، بهوضاحت از تحملِ روزها گرسنهگی و نبود تجهیزات سخن گفتند. یکی از سربازان در مقابلِ دوربینِ رسانهها، عاجزانه به رهبران دولت وحدت ملی گفت که: سربازان را در میدانهای جنگ، خوار و زار رها نسازید و بیش از این با خونِ آنها بازی نکنید!
هرچند مقامهای محلی و نظامی، سقوط بازار و مراکز دولتیِ خانآباد را ناشی از رقابت و خیانتِ “نیروهای غیرمسوول” علیه یکدیگر و “نرسیدن نیروهای کمکی” از مرکز میخوانند و برخی رسانهها به غفلتِ فرماندهان و نبود هماهنگی میان نیروهای ارتش و پولیس اشاره میکنند؛ اما با نگاهی گذرا به جنگهای گسترده در کشور میتوان این شکستها و گسستها را به ریشههای عمیقتری ربط داد که نهتنها کندز، بلکه شمال و جنوب را به قتلگاهِ سربازانِ صادقِ وطن تبدیل نموده است.
هماکنون در دوسومِ ولایتهای کشور، جنگ و ناامنی، محسوس و ملموس است و هر روز پدری فرزندش را به سینۀ خاک میسپارد. مواردی مانند عدمِ هماهنگی میان نیروهای امنیتی و نرسیدن بهموقعِ نیروهای کمکی، مسایلی سطحی و ظاهری هستند که بدون پیگیریِ ریشههای آن، از دلِ داغِ سنگرها تا سایهسارِ خنکِ ارگ، نمیتوان آنها را رفع و رجوع کرد.
نخست از همه باید ماهیتِ این جنگ، و به تبع آن، ماهیتِ دشمن و پیچیدهگیهای آن در جغرافیایِ کشور را شناخت. کوتاه میتوان گفت: این جنگ، جنگِ انسانیت در برابرِ توحش و جدالِ اعتدال با افـراط است. دشمنِ ما در این میدان، تروریسم نام دارد ولی طالب تخلص میکند. از قضا این تخلص، شاخچههای قومی و نژادی یافته و باعثِ گمراهیِ بسیاریها در میدانِ نبرد و اتاقهای ارگ شده است.
جنگِ طالب با ما، جنگی غیرمنظم و فرسایشی است که پاسخی قاطع و کوبنده میطلبد. اینکه سربازِ ما در میدان جنگ، گرسنه و تشنه، اسیرِ دشمن میگردد و یا اینکه شهرهای ما در شمال و غرب بهیکباره مورد هجومِ ملخوارِ طالبان قرار میگیرند و فاجعه رُخ میدهد، همه به نحوی از این بیمعرفتی و گمراهی در میدانِ نبرد و میزِ بزرگِ تصمیمگیری سرچشمه میگیرند.
مسلماً از لحاظ کمی و کیفی، نیروی طالب هرگز قابلِ قیاس با نیروهای دولتی نیست. طالبان نیرویی پراکنده و آموزشنیافتهاند که با استراتژیِ حمله و گریز وحشت میآفرینند و از این راه توانستهاند حاکمیتِ دولت را در اکثرِ ولایات به چالش بکشند. ما بارها در همین ستون گفتهایم که به تأسی از دانشِ نظامی ـ سیاسی و به تأسی از تجربیاتِ نیکِ دورۀ مقاومت علیه طالبان، نخست باید حکومت حسابِ ذهنیاش را نسبت به طالبان تصفیه کنـد و با قطعِ علاقه از عناوینِ جعلی و فریبندۀ «برادر ناراضی» و «مخالف سیاسی»، طالب را دشمنِ آشتیناپذیرِ افغانستان معرفی کند و اراده و انگیزۀ لازم برای مبارزه را به میان آورد و سپس با اتخاذ استراتژی «محاصره و سرکوب»، به قلع و قمعِ این نیروی متوحش بپردازد.
محاصره و سرکوب، استراتژیِ جنگییی است که در آن هیچ ارفاقی نسبت به دشمن وجود ندارد و فقط به نابودی طالب اندیشه میشود. اما در غیر آن، تا زمانی که ارگ در مقابلِ جنگ فرسایشیِ طالبان علیه کشور، از سیاستِ یک بام و دو هوا تبعیت کند، زمینِ هلمند و کندز همواره از خونِ سربازان رنگین خواهد بود!
Comments are closed.