احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:داکتر محییالدین مهــدی/ سه شنبه 9 سنبله 1395 - ۰۸ سنبله ۱۳۹۵
بسیار باشد که مورد ملامت و توبیخ قرار گیرم، که مثلاً چرا اینهمه به تاریخ هندوستان چسپیدهام؛ چرا در باره ىِ مسایل جارى کشور چیزى نمىنویسم، و چرا به پیشواز هر پیشآمدى، با نوشته اى حاضر نمىشوم.
البته از حسنِ نیتِ آنانى که این درخواست را دارند، غافل نیستم؛ اما به گمانم، اظهار نظرِ من در باره ىِ مسایل روز، فایده اى بیش از «اظهار نظر» ندارد؛ چه، به محض نگارشِ مطلبى در این خصوص، به دهها و بعضاً صدها واکنش و کنش مواجه مىشوم، شناخته و ناشناخته، از دهها و صدها موضع مورد حمله و بىحرمتى قرار مىگیرم. درحالیکه نگارههاىِ تاریخى و ادبى و از این قبیل مباحث، فقط ناآگاهان را در برابر من قرار مىدهد.
ناآگاهان پیوند این نوشتهها را با تاریخ افغانستان، و ارتباط آنها را با رویدادهاىِ جارى نمىدانند. مثلاً آنان نمىدانند که کشورى بهنام افغانستان ـ قسماً ـ از بدنه ىِ هندوستان عهد تیمورى، قسماً از پیکر دولت صفوى، و قسماً از هیّئت دولت ازبکیه ىِ بخارا جدا شده؛ افغانستان کنونى عبارت است از گسترده ىِ دو صوبه ىِ کابل و قندهارِ عهد گورکانى، و هراتِ و بلخ عهد صفوى و جانیه. بخشهاىِ شرقى، مرکزى و شمال شرقىِ افغانستان کنونى، شامل صوبه ىِ کابل؛ و بخشهاىِ جنوب غرب آن داخل صوبه ىِ قندهار بودند. قندهار یکى از موارد متنازع فیه میان دولتهاىِ صفوى و گورکانى بوده، که طى دوصد سال چهار بار دست به دست شده است. این شهر را که بابر از بازماندگان دولت تیمورى هرات گرفته بود، پسرش همایون، در اِزاىِ کمکى که از شاه طهماسب صفوى براى بازپسگیرى تاج و تخت دهلى دریافت کرد، به او واگذار شد؛ اما اخلاف او این حاتمبخشى را نپذیرفتند، و القصه در آستانه ىِ تشکیل کشورى بهنام افغانستان، این شهر – در واقع این صوبه – در اختیار صفوىها بود.
شاید ناآگاهان ندانند که حوزه ىِ غربى افغانستانِ کنونى به مرکزیت هرات، تا آخر عهد صفوىها جزوِ قلمرو آنان بود؛ با اینحال، جنگهاىِ خونینى میان صفوىها و شیبانیان (با مرکزیت بخارا) بر سرِ تصاحب این خطه به وقوع پیوسته؛ دو بار میان این دو قدرت منطقوى دست به دست شده است. حدود شرقى هرات آن زمان، مرزهاىِ فاریاب با بلخ، و مرزهاىِ غور با بامیان بود. در این مرحله، با توجه به مشالفتهاىِ قندهار و عروج هوتکىها، و ابدالیانْ هرات را از هیئت دولت صفوى منتزع ساخت؛ تا آنکه نادر افشار ضمن سرکوب یاغیان و بازپسگیرى همه ىِ ایران از آنان، حکومتهاىِ محلى قندهار و هرات را نیز برانداخت. یعنى در آستانه ىِ تشکیل کشورى بهنام افغانستان، هرات مانند قندهار جزو امپراطورى نادر بود.
شاید اینان ندانند که شمال افغانستان با مرکزیت بلخ، مانند قندهار، همواره مورد منازعه میان گورکانیان و شیبانیان بود؛ شاهجهان در دومین سفر خویش به کابل، اورنگزیب را مأمور استخلاص بلخ نمود؛ اما پس از برخوردهاىِ سنگین میان دو طرف، براىِ همیشه از بلخ – به نفع سلسله ى جانیه – چشم پوشید. در آستانه ىِ تشکیل کشور افغانستان، بلخ و مضافات آن را نادر افشار از سلسله ىِ مذکور بازستاند. به این ترتیب، طى قرون دهم، یازدهم و دوازدهم هجرى، سه شهر از سرزمینى که بعداً افغانستان خوانده شد، میان سه قدرت منطقوى دست به دست مىشد: قندهار چهار بار، هرات دو بار، و بلخ سه بار. بالاخره شاید ناآگاهان ندانند که هرچند آیین اسلام را خراسانیان به هند بردند، ولى ـ مخصوصاً ـ از عهد اورنگزیب به بعد، این مدارس و مراکزِ دینى هندوستان است که به جانب خراسان فتوا و ملا صادر مىکنند. اورنگزیب برداشتها و قرائتهاىِ خود از اسلام را در کتابى به نام «فتاواىِ عالمگیرى» جا داد؛ و سپس موافق به آن برداشتها، مدارسى در اطراف و اکناف هند ساخته شد. نوروزستیزى که به عنوان فتواىِ شرعى در کتاب مذکور راه یافته، از اندیشههاىِ اورنگزیب است.
در نگارش تاریخ افغانستان، نمىتوان به شیوه ىِ اروپایی ها عمل کرد و مبداىِ مشخص زمانى براىِ آن تعیین نمود. زیرا حوادث و جریانات تاریخى بهطور انکارناپذیرى با هم پیوسته و بهم گره خوردهاند؛ رویدادهایى منطقوی و داخلى اى که در کنار عامل مسلط خارجى (حضور اروپاییان مخصوصاً انگلیسىها)، منتهى به تشکیل کشور افغانستان شدند، در سرزمینهاىِ اطراف افغانستان ریشه دارند.
به این ترتیب، اسناد و ادبیات موجود براىِ مطالعه ىِ تاریخ منطقه، به دو دسته تقسیم مىشوند: ١. اسناد نوشتهشده به قلم اروپاییان؛ ٢. اسناد نوشتهشده به قلم نویسندهگان منطقه. مهمترین مبنا و منبعِ اروپایى براىِ این تحقیق، کتابهاىِ الفنستن(گزارش سلطنت کابل، تاریخ هندوستان) و کتاب فیریر فرانسوى (افغانها) است. اسناد منطقوى را به سه دسته تقسیم مىکنیم: الف- نوشتههایى که تاریخ غرب افغانستان را در بر مىگیرند. این دسته آثار لااقل از عهد شاهرخ به بعد را در بر مىگیرند. از اینها به بعد، آثار عهد صفوى – مخصوصاً – کتاب «عالمآراىِ عباسى»، آثار عهد نادر – مخصوصاً – آثار میرزا مهدى خان استرآبادى (دره ىِ نادره و جهانگشاىِ نادرى)، و بالاخره آثار محمود افشار مهم اند.
ب- آثارى که در فرارودان نوشته شدهاند؛ مسخرالبلاد، بحرالاسرار، آثار شمسالدین شصت کله، و آثار صدرالدین عینى قابل اعتنا اند.
ج- آثارى که در هندوستان نوشته شدهاند. به نظر من مهمترین اینان (براىِ مطالعه ىِ تاریخ این دوره) تزوک بابرى براى مرحله ىِ اول، و آثار اورنگزیب براىِ مرحله ىِ دوم است. آثار اورنگزیب به مثابه ىِ دایرهالمعارف مسایل دوره ىِ مورد بحث اند؛ اینان حاوى اطلاعات دست اول در موضوعات تاریخى- سیاسى، جغرافى- ادارى، و تحولات دینى – اجتماعى اند که به قلم شخص اولِ کشور نوشته شده است.
پیش از این، فهرستى از آثار اورنگزیب را معرفى کرده بودم؛ از میان آنها نمونههایى از «رقعات عالمگیرى» و جلد اول «آداب عالمگیرى» منتشر کردم. اینک نمونه ىِ بسیار مهمى – که به موضوعات مورد بحث ما ارتباط تنگاتنگ دارد – از جلد دوم کتاب «آداب عالمگیرى» را منتشر مىنمایم. این نمونه که بازهم نامه اى از اورنگزیب به شاهجهان است، پایانِ دوره ىِ تسامح دینى، و آغاز دوره ىِ تعصب و سختگیرى از جانب زمامداران مسلمان را نشان مىدهد، که به نظر من – از همین منبع- تا اکنون نیز ادامه دارد.
جلد دوم آداب عالمگیرى در ٧٠٠ صفحه (هر دو جلد رویهم ١٣۴٨صفحه) به قطع وزیرى است. هر نامه – در هر دو جلد – با مقدمه ِى آگاهىدهنده اى به زبان اردو(به قلم عبدالغفور چودهرى) آغاز مىگردد. ناشر به دلیل احتراز از ضخیم شدن کتاب، آن را در دو مجلد گنجانیده، وگرنه هیچ تفاوت مضمونى میان دو جلد به نظر نمىرسد. در جلد دوم کتابْ آن نامههاىِ اورنگزیب به شاهجهان (١٢نامه) درج گردیده که در ایام «عزلت» (در واقع ده سال حبس) به او نگاشته شده اند.
این نخستین نامه از آن دسته است؛ صادق مطلبى(مولف کتاب) این دسته نامهها را اینگونه معرفى مىکند: «ارقامى که حضرت ظل الهى بعد فتح ممالک محروسه و شکست ناسپاسان، باعلىٰ حضرت در هنگامِ عزلت گزینى ایشان، بقلعه ىِ اکبرآباد مستقر الخلافه، مرقوم نموده، معذرتِ بعضى امور که بحسب تقدیر نسبت بمزاجِ اقدس واقعه شد، خواستهاند:». این نامه به جواب نامه ىِ شاه جهان است که در ٢٠صفر ١٠۶٩ ق به اورنگ زیب نوشته شده؛ این زمانى بوده که اورنگزیب از مهم دارا شکوه و پسرانش فارغ گردیده، متوجه شاهشجاع – برادر دیگرش – حکمران بنگال و بهار بوده است. اورنگزیب خطِ این نامه را «نامعروف» خوانده، چون به املاىِ شاهجهان ولى به قلم کسِ دیگرى نوشته شده است. اینک اصل نامه:
«عرضداشت باعلىحضرت: بعد اداىء وظایف عقیدت، بعرض اقدس مىرساند که بیستم شهر صفر، خطِ نامعروف، در جوابِ عریضه ىِ این مرید صادر شده بود، در احسنِ اوقات پرتوٌِ وصولْ انداخت و کیفیت مضمون، سِمَتِ وضوح یافت-
بر رائ خورشید ضیا پوشیده نماند که این مرید بتوفیقِ الهی حقیقت دنیا و عدم ثباتِ دنیای بی بقا را، نوعی که هست، دانسته، در «اطیعوا الله» آن قدر مقصر، است که پیش رسول علیه السلام، خجالتها دارد، دعوئ مرتبۀ سیوم را چون تواند کرد –لیکن نسبت باهل روزگار، بقدرِ مقدور در اطاعتِ اوامر و نواهئ الهی و پیروی شریعتِ مصطفوی کوشیده –تا وقتی که عنانِ جهان بانی بقبضۀ اقتدارِ اعلی حضرت بود، محض برای پاسِ فرمانِ ایزدی بی حکم والا، بتمشیتِ هیچ مهمی و مطلبی نپرداخته، هرگز قدم از حدِ خویش فراتر نگذاشته، و عالم السر و الخضیات، بر صدقِ این تزویجِ دعوی، شاهد و گواه است –
از آنجا که بتحقیق انجامیده بود که پادشاهزادۀ کلان[داراشکوه]، در ایام بیماری اعلیحضرت، استقلالِ تمام پیدا کرده، در ترویج آئین هنودِ کفار و هدمِ بنیانِ دینِ رسولِ مختار، علیه الصلواه و السلام، کمرِ اهتمام چست بسته غبار
الحاد، در عرصۀ مملکت بر انگیخته و سررشتۀ انتظامِ مهام حال را، بعرضِ اشرف رساند و او خود را با عدمِ استحقاق، شایستۀ فرمان روای دانسته، مربی و ولینعمت را، معزولِ مطلق ساخته – چنانچه این مقدمه بخطِ مبارک، در مناشیرِ پیشین مندرج شده –
بنابران این مرید از اندیشۀ آن که مبادا تهاون در اصلاحِ این فساد که منجر بخرابی بلاد و تفرقۀ عباد، سبب بازخواست و مواخذۀ اخروی گردد- تحصیلِ مثوبات را در نظر داشته، از برهان پور، روانۀ این سمت شد و در آن وقت، غیرِ آن دشمنِ دینِ مبینِ آن والا مرتبت، که مخالفت با او گناه باشد، در میان نبود –
و قطعِ نظر ازین چون فتح و ظفر، بی اعانتِ الهی که نتیجۀ اطاعت است، رو نمیدهد، بر تقدیری که قصدِ این مرید صواب نمیبود، حق تعالی را خوش نمیآید، چگونه این نیازمندِ درگاه، بگوناگون تائیدات اختصاص مییافت –خدا نخواسته اگر بحمایتِ آنحضرت، اندیشۀ آن بدکیش از قوه بفعل میآمد و عالم از ظلمتِ کفر و عدوان تاریک گشته، کارِ شرعِ شریف از رونق میافتاد، روزِ جزا از عهدۀ جواب بر آمدن، بغایت صعب و دشوار باشد –درین صورت در برابر آنچه بتقدیرِ مالک الملک قدیر بمنصۀ ظهور آمده، شکرها واجب است –
حقوقِ تربیت، بر ذمۀ این مرید افزونتر ازانست که سپاسگزاری آن مقدور تواند بود و حاشا که آنهمه تفضلات را فراموش ساخته، برای چند روزۀ زندهگی کدورت خاطر ولی نعمت را روا دارد- نمیداند که جز آنچه بخواهش و مشیتِ الهی بجهت مصلحتِ ملک و ملت، واقع گردیده، از این مرید کدام بدی نسبت بآنحضرتِ شریفه رسید؟
مقدمۀ شورشِ پادشاهزادۀ شجاع امری نیست که بر کسی مستور بوده باشد – یا آن را وسیلۀ تشریف نیاوردنِ اعلی حضرت، بدارالخلافه قرار توان داد- چون مردم ِ ایشان باندیشۀ ستیز و پرخاش از[شهرِ]پتنه روان شده، داخلِ بنارس گردیده اند، این مرید بخانه زاد نوشته که بدان صوب بشتابد و متعاقب، خود نیز از شاهجهان آباد بآن طرف نهضت خواهد نمود – انشاءالله تعالیٰ بعد ازآنکه خاطر از آن حدود وا بپردازد، نوعی که معروض داشته، سعادتِ خویش دانسته، سرانجامِ ضروریاتِ سفر خواهد کرد- و اضافه و رعایتی که بمردم نموده، از چنان که از چهار طرف گَردِ فتنه برخاسته بود، اگر بفعل نمیآمد، این گروهِ زر بنده، چسان همراهی مینمودند و بدونِ آن چگونه کار از پیش میرفت – خطابه ای که در این هنگام داده میشود، اگر خطابه ای که پیش ازین بمردم تجویز رفته، سنجیده آید، شاید هویدا گردد که کدام طایفه بچنین عنایات شایستهتر بوده اند –
از مظنههای فاسدِ پادشاهزادۀ کلان، آنچه بیگم صاحب جی[جهان آرا بیگم] ظاهر ساختهاند – گلِ اولست – بعد ازانکه خبثِ طینت و اعتقادِ باطلش، مفصلاً بعرض برسد، معلوم خواهد شد که از چه قماش آدمى بوده و دفعِ او چه قسم عطیۀ است-
صحت و عافیت، قرینِ روزگارِ فرخنده آثار باد و سایۀ بلندپایه مستدام بماناد!» [آداب عالمگیرى؛ ج٢، صص١١٣٢-١١٣۵]
Comments are closed.