احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمدفرهاد مجیدی، عضو مجلس نمایندهگان - ۱۸ سنبله ۱۳۹۵
آمرصاحب از آن شخصیتهای تاریخییی است که هرکسی در چهرۀ او قهرمانِ خود را میجوید. شاید دلیلِ ماندگاری و پایداریِ چنین شخصیتهایی در تاریخ کشورها، چندوجهی و چندبُعدی بودنِ شخصیتِ آنان باشد؛ شخصیتهایی که فضای بزرگی را به خود اختصاص میدهند و نجاتدهنده و آرامشبخش میشوند.
هر کسی که در مورد آمرصاحب مینویسد، به آن دسته از علایقی میپردازد که خودش بیشتر به آنها توجه دارد. و این موضوع نیز فراخیِ شخصیتهای اینگونه افراد را نشان میدهد که برای هر دسته از هواخواهانِ خود میتوانند چهرهیی محبوب باشند. آنانی که آرمانگرا هستند، آمرصاحب برایشان در چهرۀ یک آرمانگرای بزرگِ زمانۀ خود تجلی مییابد و آن کس که عملگرایی را دوست میدارد، در کنش و منشِ آمرصاحب، شخصیتی عملگرا را پیدا میکند. به نظر من اما آمر صاحب در هیچ ظرفی از این ظروف نمیگنجد و در همۀ آنها نیز یافت میشود!
آمر صاحب از نظر تاریخی، فردی بود که در مقطعی از زمان ظهور یافت و کارنامهیی از خود به یادگار گذاشت. اما او در عین حال، شخصیتی فراتر از یک تاریخِ خاص نیز دارد؛ شخصیتی که با گذشتِ یکونیم دهه از شهادت او، هنوز بسیاری از ابعادِ آن کشف نشده و شاید برخی جوانبِ شخصیتِ آمرصاحب نیز از توانِ کندوکاوِ نسلِ من و نسلِ بعد از من بیرون باشد و نسلهای بعدی بیایند و به آن ابعاد بپردازندـ همانگونه که ما حالا چیزهای تازهیی از شخصیت قهرمانانِ تاریخی درمییابیم.
کسانی آمرصاحب را با اسکندر کبیر همردیف دانسته و قهرمانِ جنگِ سرد خواندهاند. کسانی او را چون ارنست چگوارا، مبارز افسانهیی امریکای لاتین، دیدهاند. شخصیت آمرصاحب به همه راه میدهد تا آن کسی را که دلخواهشان است، در سیمای او ببینند. قهرمانانِ ملتها و مردمان، همواره شخصیتهای مثبت بودهاند. در کمتر جامعهیی میتوان شاهد بود که قهرمانشان یک چهرۀ منفیِ تاریخی باشد. هیچکس نمیآید که چنگیز، هیتلر و استالین را قهرمانِ خود بداند، هرچند که شاید برای ملتِ خودشان کارنامۀ تاریخی داشته باشند. برخی افراد و جریانها نیز که از چنین شخصیتهایی دفاع میکنند، عمدتاً “بیمار” و “منحرف” خوانده میشوند.
آمرصاحب یک چهرۀ مثبتِ تاریخی است و حتا کسانی که با او عناد میورزند نیز نامش را با احترام میبرند. برای من نیز آمرصاحب “قهرمان” است. من نیز آن چیزهایی را در شخصیتِ او یافتهام که دوست دارم. من میدانم که آمرصاحب داعیه و دردِ دین داشت و در این راه چنان پیش رفت که حتا جانش را بر سرِ آن گذاشت. دینداری از ویژهگیهای شخصیتی آمرصاحب بود. نماز خواندنهایش در آن کوهپایهها واقعاً زیبا و تحسینبرانگیزند. من حس میکنم که وقتی نماز میخوانده، چقدر خودش را به خدا نزدیک میدیده است. این حس در حرکاتِ خاضعانه و تواضعِ بندهگیاش کاملاً مشهود است.
اما به نظر من، بُعد دیگرِ شخصیتِ آمر صاحب که گاهی در زیر جلوههای جهادیاش کمرنگ شده، ملیگرایی و توجه به مسایلِ ملی در کشوری مثل افغانستان بوده است. آمرصاحب از دیدگاه من، انسانی ملی است و به همین دلیل، پسوند ملی با نامِ او چنین طنینِ عینی و خوشایندی یافته است. آمر صاحب زمانی که در عنفوان جوانی پا به عرصۀ مبارزه گذاشت، تاریخ واقعیِ کشورش را بهخوبی از بر بود. او میدانست که در این کشور چه گذشته است و چه میگذرد. داعیۀ مهمِ آمرصاحب، حل مسایلِ ملی در بستری از مناسباتِ سیاسیِ مدرن و عدالتخواهانه بود. او میخواست که افغانستان کشوری شود با ویژهگیهای عدالتِ اجتماعی که همۀ اقوام و ملیتها و اقلیتها در آیینۀ آن چهرۀ خود را ببینند. او میدانست تا زمانی که مشکل ملی در افغانستان راهحلِ منطقی و عادلانه پیدا نکند، هرگز وحدت و تفاهم ملی که بتواند به آرامش و ثباتِ سیاسی و اجتماعی بینجامد، به وجود نخواهد آمد.
آمرصاحب معضلِ کشوری چون افغانستان را میدانست و به همین دلیل، تلاشهای پیگیرانهیی برای حلِ تنشهای ملی صورت داد. او فاشیسمِ قبیلهیی را میشناخت که در بیشتر از صد سال حاکمیتِ خونبارش، چه قربانیها از مردمانِ این سرزمین گرفته بود. او تاریخ ناعادلانۀ کشورش را بهخوبی بلد بود و میخواست این تاریخ را تغییر دهد تا همه خود را بخشی از این سرزمین بدانند. تبعیض و تعصب را دیده بود و به همین دلیل، با مظاهرِ آن جنگی آشتیناپذیر داشت.
خیلی دور نرویم، به همین جریانِ خاکسپاری امیر حبیبالله کلکانی که چند روز پیش انجام شد توجه کنیم، تا ریشههای یک معضلِ کلانِ ملی را در این کشور ببینیم. آیا کسی از ارگ ریاستجمهوری حاضر شد که بیاید و در این مراسم شرکت کند؟ آیا امیر حبیبالله کلکانی پادشاه بخشی از مردم بود؟!
بدون شک که واقعیتِ تاریخی چنین نیست و نه هم کسی و یا قومی آنگونه که بعضاً فکر میشود، با او عناد دارد؛ ولی وقتی مسأله سیاسی میشود و پای سیاستمداران به میـدان میآید، آن وقت تبعیض و تعصب است که سخن میگوید و نه وفاق و وحدتِ ملی. آمرصاحب در برههیی از تاریخ، وارد یک جدالِ کلانِ ملی در کشوری شد که چیزی به نام حقِ “دیگری” را به رسمیت نمیشناخت. این معضل شاید هنوز هم حل نشده باشد، ولی آمرصاحب راه باز کردنِ آن را به همه نشان داد. او به همه درسِ ایستادهگی و مقاومت برای بهدست آوردنِ حقشان را داد و این درسِ کوچکی نیست.
من آمر صاحب را اینگونه میشناسم و اینگونه میبینم!
Comments are closed.