تبیین تجربه زیبایی شناختی

گزارشگر:فواد نجم‌الدین / سه شنبه 30 سنبله 1395 - ۲۹ سنبله ۱۳۹۵

  بخش دوم و پایانی/

mandegar-3مفهوم تجربه نیز در ترکیب تجربۀ زیبایی‌شناختی، این پدیده را از سنخِ حال تعریف می‌کند. چنان‌که معنای فلسفی امروزین تجربه، آن‌طور که از ترکیب‌هایی مانند تجربۀ دینی یا معنوی، تجربۀ هیجانی و … مستفاد می‌شود، بیشتر به احوال و ساحتِ روان‌شناختی انسان ارجاع دارد، تا ساحت شناختی. چنان‌که تعریف امروزین آن، مطابق آرای ویلیام جیمز و بردلی، “تجربۀ بی‌واسطه صرفاً انبوهی از احساسات را بی‌هیچ ربط و نسبتی که طی آن ذهن و عین از هم تفکیک شده باشند، با انسان مواجه می‌کند” و دو ویژه‌گی انفکاک‌ناپذیر را برای آن برمی‌شمرد: تعین (الزاماً چیزی مشخص احساس شود) و بی‌واسطه‌گی (Heath, 1967). به این معنا تجربۀ زیبایی‌شناختی نیز باید نوعی احساس یا حال باشد که انسان به صورت بی‌واسطه و متأثر از امری زیبایی‌شناختی تجربه می‌کند؛ چنان‌که چندان قادر به انفکاک میان آن امر و نفس خود نباشد.
گرچه تعابیر از معنای تجربه نیز وحدت چندانی ندارد و از تجربۀ امر الهی مورد اشارۀ آلستون (۱۳۸۹, ص. ۳۴-۵۰) تا تجربۀ دینی مورد اشارۀ ویلیام جیمز (تیلور, ۱۳۸۷, ص. ۱۳) فاصله بسیار است، لیکن همچنان می‌توان سه ویژه‌گی اصلی مذکور، یعنی بی‌واسطه‌گی، تعین و تعلق به ساحت روان‌شناختی را در بیشتر مصادیق ذکر شده پی‌گیری کرد. از این‌وجه می‌توانیم خود را مجاز بدانیم که مفهوم تجربۀ زیبایی‌شناختی را از همان سنخ حال (state of mind) دانسته و به این ترتیب سنخیت و نزدیکی آن را با حکم زیبایی‌شناختی کانتی آشکار سازیم.
نوئل کَرول در بررسی تعاریفِ موجود از تجربۀ زیبایی‌شناختی، به سه رویکرد کلی اشاره دارد که هریک به بخشی از حکم زیبایی‌شناختی کانت وابسته است:
۱- محوریت تأثر که لذت یا رضامندی بی‌غرض را اساس تعریف تجربۀ زیبایی‌شناسی قرار می‌دهد.
به این معنا که تجربۀ زیبایی‌شناختی حاصل لذت بی‌غرضانه‌یی است که در رویارویی با امر زیبا حاصل می‌شود.
۲- محوریت اصل موضوعیِ خودغایت بودنِ امر زیبا و به تبع آن تجربۀ زیبایی‌شناسی.
به این معنا که تجربه‌یی زیباشناختی است که یا غایتی جز خود تجربه نداشته باشد، و یا اساس ارزش آن امری درونی باشد.
۳- محوریت مضمون و محتوای امر زیبا به عنوان منشای تجربۀ زیبایی‌شناختی.
به این معنا که تجربۀ زیبایی‌شناختی حاصل رویارویی انسان با کیفیات زیبایی‌شناختی اثر، یعنی فُرم (معنادار به تعبیر کلایو بل)، بیان و بازنمود زیبایی‌شناختی است.
او با بررسی مفصل دو رویکرد نخست، هریک را به دلایلی فاقد شرط لازم یا کافی برای تبیین تجربۀ زیبایی‌شناختی می‌یابد و نهایتاً با تعریف مضمون و محتوا (فرم به همراه ویژه‌گی‌های عینی اثر) به عنوان منشای تجربۀ زیبایی‌شناختی، رویکرد سوم را به عنوان مناسب‌ترین رویکرد در تعریف تجربۀ زیبایی‌شناختی معرفی می‌کند(Carroll N. , 2003).
مبتنی بر آن‌چه تا کنون ذکر شد، می‌توان این ایراد را به نظریۀ کرول و البته دیگرانی که مورد بحث او قرار گرفته‌اند، وارد ساخت که آن‌چه در هرسه رویکرد مبنای تعریف تجربه قرار گرفته‌ است، اصولاً ماهیت متافیزیکی و ساحت روان‌شناختی تجربه را از نظر دور داشته و تنها به اصل و منشای آغازیدن آن پرداخته‌اند. گرچه هریک از محورهای مذکور می‌توانند نسبت به حال و تجربه نقش علّی داشته باشند، و توجه صرف به این وجه، بخشی از ماهیت تجربه را مغفول می‌گذارد.
لذا بخش نخست تعریفِ ما از تجربۀ زیبایی‌شناختی چنین خواهد بود:
تجربه‌ی زیبایی‌شناختی، نوعی حالت روانی(state of mind) بی‌واسطه است که در برابر یک امر مشخص (مانند اثر هنری) حادث می‌شود.
بخش دوم تعریف نیز، باید تقریری صحیح از وجه زیبایی‌شناختی این تجربه ارایه دهد. همچنین در میانۀ بحث‌های مطروحه با برخی شروط این وجه آشنا شده‌ایم:
۱- زیبایی‌شناختی بودن این تجربه الزاماً به معنای محوریت امر زیبا نیست، زیرا باید بتواند دامنه‌یی شامل طبیعت، هنر در معنای زیبا و در عین حال هنر زیبایی‌گریز را در بر بگیرد. از این‌رو وجه زیبایی را از شروط تجربه بیرون خواهیم گذارد. به بیان دیگر به نظر نمی‌رسد میان حال ما هنگام مواجهه با نقاشی گاری علف‌کش اثر کانستبل، مواجهه با یک درۀ فراخ سراسر سبز و یا رویارویی با یک تالار سراسر پوشیده از چوکی‌های خالی به عنوان هنر چیدمان، تفاوتی ماهوی وجود داشته باشد. حداقل در کاربرد زبان امروزین، هر سه نوع مواجهه زیباشناختی محسوب می‌شوند.
۲- غیرشناختی بودن تجربه، آن را در برابر هنرهای مضمون‌محور مانند ادبیات، نقاشی تاریخی، نمایش و هنر پسامدرن منفعل خواهد ساخت. اصولاً انسان بالغ به عنوان موجود اندیشنده، به‌سختی ممکن است لحظاتی را بدون قوای شناختی خود تجربه کند. انتظار آن‌که انسان حال یا کنشی غیرشناختی را تجربه کند، چندان به‌جا و ممکن نیست. کما این‌که پژوهش‌های زبانی و نشانه‌شناختی دهه‌های اخیر، حتا رابطۀ انسان با مناظر طبیعت را که اصولاً شکل تألیفی ندارند، متنی و ارجاعی (نشانه‌یی) تعبیر می‌کنند و مدعی هستند هر موضوعی برای انسان حکم متنی خوانش‌پذیر را دارد. اما می‌توان چنین تحلیل کرد که گاه انسان با وجود فعالیت قوای شناختی، رفتار یا حالتی معرفت‌طلبانه یا معرفت‌محور ندارد.
مادری را در نظر بگیرید که فرزندش را در آغوش گرفته و بارها او را امید زنده‌گی خود خطاب می‌کند. قطعاً بار نخست و یا نهایتاً دوم پیامِ او به فرزند منتقل شده و دیگر نیازی به تکرار آن نیست. به نظر می‌رسد که بارهای بعدی تکرار سخن، دیگر وجه معرفت‌افزایی ندارد اما همچنان در تقویت حالتی روانی در کودک که می‌توانیم آن را تجربۀ محبت بنامیم، مؤثر خواهد بود. در مورد آثار هنری و تجربۀ زیبایی‌شناختی نیز می‌توان همین تعبیر را به کار برد که فاقد رویکرد معرفت‌افزایانه هستند. لذا گویا هم مؤلف و هم مخاطب در تولید و درک اثر از نظام شناختی بهره می‌برند و با آن به عنوان یک منبع معرفتی روبه‌رو می‌شوند. لذا داستان، شعر، نقاشی فیگوراتیو و انتزاعی، همه‌گی می‌توانند موضوع تجربۀ زیبایی‌شناختی قرار گیرند، لیکن صدق و کذبِ گزاره‌های برآمده از اثر اهمیتی برای مؤلف و مخاطب نخواهد داشت. از این‌رو می‌توان آن را رویکردی غیرمعرفت‌محور یا غیرشناخت‌محور (با تعریفی که اکنون ارایه شد) نامید.
۳- بی‌غرضی که یکی از ویژه‌گی‌های اساسی حکم زیبایی‌شناختی کانتی محسوب می‌شود، به نظر امری اثبات‌پذیر نیست. چه‌طور می‌توانید نسبت به صدق و کذبِ ادعای بی‌غرضی شخص دیگری در صدور حکم زیبایی‌شناختی اطمینان یابید؟ لیکن اگر بی‌غرضی را به جای یک کیفیت نهفته در صدور حکم، به عنوان یک رویکرد (attitude) تعریف کنیم، نیاز به اثبات صحت و سقمِ آن از میان خواهد رفت.
به این ترتیب می‌توان دیگر شروط لازم برای تبیین تجربۀ زیبایی‌شناختی را به تعریف افزود:
تجربۀ زیبایی‌شناختی حالت روانی بی‌واسطه با رویکردی بی‌غرضانه و غیرشناخت‌محور است که نسبت به اثر هنری، در انسان تجربه شود.
در پایان، در کنار طرح تعریف، توجه به نکات زیر نیز ضروری خواهد بود:
۱- رویکرد تعریف تجربۀ زیبایی‌شناختی در این جستار با محوریت آثار هنری خصوصاً در دوران معاصر است و با تعبیر کمتر مرسوم تجربۀ هنری (Artistic Experience) هم‌معنا تصور شده است. اگر شخصی قصد کند همین تعریف را به برخورد با طبیعت (بی‌آن‌که به عنوان اثری هنری عرضه شده باشد) نیز تسری دهد، باید با چالش حذف ترکیب “نسبت به اثر هنری” در تعریف روبه‌رو شود. زیرا به محض حذف این ترکیب، دیگر تجربیات از جمله تجربۀ محبت، غم، معنوی و … نیز در دایرۀ شمول این تعریف جای خواهند یافت. طرفه آن‌که از نظر نگارنده نیز تفاوت ماهوی چندانی جز در چهارچوب و محتوای این انواع تجربه به چشم نمی‌خورد.
۲- این تعریف شکل اثبات‌پذیر و عینی ندارد و بیشتر گزارشی پدیدارشناختی از تجربه است. لذا هرکس تنها می‌تواند دربارۀ حدوث یا عدم حدوث تجربه در ذهن خود ادعایی طرح کند.
۳- همچنین الزاماً برخورد با اثر هنری واحد، تجربۀ زیبایی‌شناختی واحدی را نیز التزام نمی‌کند، چنان‌که ممکن است دو نفر هم‌زمان با اثری روبه‌رو شوند، در یکی تجربۀ زیبایی‌شناختی حادث شود، اما دومی چنین تجربه‌یی را از سر نگذراند.
۴- معنایی که از تجربه در این تعریف مورد استفاده قرار گرفته، حالت روانی رایج و تکرارپذیری است که هرکس در طول زنده‌گی بارها ممکن است تجربه کند. لذا از نظر گسترده‌گی، بیشتر به تعبیر این‌جهانیِ ویلیام جیمز قرابت دارد تا تعبیر معجزه‌گونِ آلستون.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.