احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یعقوب یسنا/ یک شنبه 25 میزان 1395 - ۲۴ میزان ۱۳۹۵
بخش نخست/
مقدمه
زبان پارسی دری، یکی از زبانهای مهمِ جهان در هزار سالِ پسین است؛ زبان پارسی دری از چند نگاه مهم است: یک، یازدهصد سال میشود که زبان کتابت است؛ دو، از هزار سال به اینسو، زبان رسمیِ دولتها در آسیای میانه، خاورمیانه (عراق عجم)، هند، ترکیه (روم شرقی)، ایران و افغانستان بوده است؛ سه، زبان دومِ دین در کشورهای اسلامی بوده است؛ چهار، در بین زبانهای مکتوبِ زندۀ دنیا از نظر داشتن آثار مکتوب ادبی، کلامی و… میتواند در ردۀ نخست قرار بگیرد؛ پنج، زبان پارسی دری توانسته معرفت (اسطوره، افسانه، نقل، روایت و جهانبینی) آریایی را از دورترین دوران اساطیری (تقریباً سههزار سال پیش از میلاد تا امروز) با خود حمل کند، بنابرین اگر ما از آریایی و معرفتِ آریایی سخن میگوییم، از همین حافظۀ فرهنگیِ اساطیری و تاریخیِ زبان پارسی دری است؛ شش، مهمتر از همه، زبان پارسی دری زبانِ کتابت و زبان رسمیِ دولتهای افغانستان از صفاریان تا سدوزاییها بوده است؛ اما پس از جنگ جهانی دوم موضعگیری رژیمهای سیاسی در افغانستان نسبت به زبان پارسی دری تغییر میکند، و این تغییر موضع، در سیاست، وحدت ملی و وحدت فرهنگیِ مردم افغانستان تأثیر منفی میگذارد.
در این مقاله کوشش میشود که به اهمیتِ سیاسی و فرهنگیِ زبان پارسی دری در افغانستان پرداخته شود و مستند نشان داده شود که زبان پارسی دری؛ زبان تاریخی، زبان کتابت و رسمی مردم افغانستان (خراسان) و دولتهای افغانستان (خراسان) بوده است؛ در ضمن، پاسخی زبانشناسانه به اینکه «زبان پارسی!، دری!، تاجیکی! در سه کشور پارسیوان (فارسیوان)ِ افغانستان، ایران و تاجیکستان، یک زبان (پارسی دری/ فارسی دری) است یا سه زبان؟» نیز ارایه میشود.
خاستگاه زبان پارسی دری
هر زبان خاستگاهِ محلی دارد؛ یعنی لهجه، گویش یا زبانِ یک محلِ خاص است که بنا به مناسبات بشری: سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و… عمومیت پیدا میکند یا محلی میماند. اگر فتوحاتِ عربها در منطقه صورت نمیگرفت و دین اسلام در منطقه رواج پیدا نمیکرد؛ اکنون شاید در منطقه، زبانی غیر از زبان پارسیِ دری رواج میداشت. با ورود اعراب و گسترش اسلام در منطقه، جابهجاییهای زیادی صورت گرفت که یکی از این جابهجاییها، جابهجاییهای زبانی در کشورهای منطقه بود. بسیاری کشورهای منطقه از جمله مصر و کشورهای خاورمیانه، زبانشان را از دست دادند و زبان عربی بهجای زبانشان جابهجا شد که بنا به این جابهجایی، عربزبان شدند. تعدادی از کشورهای دیگر، زبانهای رسمیِ قبلیشان را از دست دادند، اما زبان عربی نتوانست بهجای آن زبانها جابهجا شود؛ زیرا یکی از زبانهای محلی در منطقه بهجای زبان رسمی قبلی، جابهجا شد. زبان پارسی دری یا زبان دری، یکی از زبانهای محلی بود که پس از ورود عرب و گسترش اسلام، بهجای زبانهای رسمیِ قبلی خراسان، آسیای میانه و فارس (ایران) جابهجا شد. در آسیای میانه (بخارا، سمرقند، اشکآباد (عشق آباد) و…) زبانهای سغدی و پهلوی اشکانی (پارتی/ پارثه، پرثوی) رسمیت داشت، در خراسان پهلوی اشکانی رسمی بود، در ایران پهلوی ساسانی (پهلوی ساسانی نیز گویشی از پهلوی اشکانی بود که از دوران پادشاهی پارتها رواج یافته بود). پهلوی اشکانی مهمترین زبان رسمی در منطقه که دارای دو گویش رسمی بود (پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی)، از رواج افتاد و جای خود را به یک زبان محلیِ دیگر از خانوادۀ زبانهای ایرانی که زبان دری در خراسان بود، داد.
اینکه زبان پارسی دری چگونه این اقبال را یافت که عمومیت و رسمیت پیدا کند، ارتباط میگیرد به رویدادهای سیاسی، اجتماعی و… در منطقه، بهویژه در خراسان. زبان یک امر و رویداد اجتماعی است؛ بهخصوص توسعه، رواج و رسمیت یافتن زبانها، بهصورت جدی به رویدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ارتباط دارد. زبان بنیادیترین و مهمترین نظامِ نشانهیی مورد استفادۀ بشر (یاکوبسن، ۱۳۸۵: ۲۸) یا یک جامعۀ زبانی است، که عمومیت و استفادۀ یک زبانِ خاص در جامعه، بیمناسبت به تحولاتِ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در آن جامعه نیست. زبان پارسی دری نیز بنا به رویدادهای سیاسی در خراسان، این اقبال را یافت که عمومیت و رسمیت پیدا کند؛ اگرنه یکی از زبانهای دیگرِ خانوادۀ زبانهای ایرانی در منطقه میتوانست این عمومیت و رسمیت را پیدا کند. پس از اسلام، بهصورت اغلب، حکومت مرکزی منطقه در خراسان قرار داشت؛ این امر باعث شد که زبان پارسی دری، اهمیت پیدا کند و زبان دربار و حکومت شود. این رویداد تاریخی را همه میدانیم که شاعران، یعقوب لیث صفاری را به زبان عربی مدح میکردند، اما یعقوب لیث صفاری گفت آنچه را که من نمیدانم، چرا به آن زبان به من شعر میگویید. یعنی به زبانی که من میدانم، به آن زبان به من شعر بگویید. زبانی که یعقوب لیث میدانست، یکی از زبانهای محلی مردم خراسان بود؛ یعنی زبان دری. این سخنِ یعقوب لیث به عنوان امیر و پادشاه منطقه، پیامد سیاسی و فرهنگی داشت. پیامد سیاسیاش اینکه زبانِ بیگانه را کنار بگذارید و به زبانِ خودتان اهمیت بدهید؛ پیامد فرهنگیاش اینکه زبان دری یا پارسی دری، زبان شعر و ادب، دربار و حکومت شد، یعنی رسمیت یافت.
باید تأکید شود که جامعۀ یکزبانه، افسانه است (یاکوبسن، ۱۳۸۵: ۴۲)؛ هیچ جامعهیی نه در گذشته و نه اکنون بهصورتِ محض یکزبانه نبوده و نیست؛ بلکه کثرتِ زبانی و گویشی در جامعه وجود داشته است. مهمتر از همه اینکه ذات زبان بر تحول، انشعاب و کثرت استوار است که یک زبان در نهایت به وجود زبانهای متکثر میانجامد. کثرتگرایی زبانی در جامعههای باستان، بیشتر از کثرتگرایی زبانیِ امروز بوده است؛ زیرا ارتباطات کم بوده و بنا به عدم ارتباطات، هر دره و محل، گویش و زبانِ خودشان را داشتهاند که در روستاهای صعبالعبور یا دشوارراه بدخشان، هنوز هر روستا، زبان و گویشهای خاصِ خودشان را دارند. با آنکه جوامع چندزبانه است، اما یک زبان از بین زبانهای هم خانواده در جامعه، عمومیت و رسمیت پیدا میکند.
زبانهای ایرانی به سه دورۀ زبانی تقسیم میشوند: زبانهای ایرانی دورۀ باستان، زبانهای ایرانی دورۀ میانه و زبانهای ایرانی دورۀ جدید. هر دوره در بین زبانهای ایرانی، یک زبان رسمیت و عمومیت داشته و زبانهای دیگر، رواج محلی داشته است. زبانهای ایرانی دورۀ باستان، تا سالهای ۱۰۰۰ و ۷۰۰ پیش از میلاد رواج داشته و بعد تحول کرده است به زبان دورۀ میانۀ ایرانی (ابوالقاسمی، ۱۳۸۴: ۱۴). در دورۀ باستان، در بین زبانهای ایرانی، زبان اوستایی عمومیت و رسمیت داشته است. دورۀ میانۀ زبانهای ایرانی تا ورود عرب و رواج اسلام در منطقه کاربرد داشته است؛ بعد از اسلام، زبانهای دورۀ میانۀ ایرانی به زبانهای دورۀ جدید تحول یافته است که زبان دری یا پارسی دری، نتیجۀ تحولِ زبانهای دورۀ میانه به دورۀ جدید است. ارانسکی در کتاب «زبانهای ایرانی» به این نظر است که زبانهای ایرانی از یک اصل مشترک، انشعاب کردهاند؛ با وصف انشعاب، اصل مشترک بینشان حفظ شده (ارانسکی، بیتاریخ: ۲۶) وَ این اصل مشترک باعث شده که یک زبان در بین زبانهای ایرانی، زبان محوری باشد و زبانهای دیگر به عنوان زبانهای فرعی دور زبان محور قرار بگیرند. بنابراین از دورۀ باستان تا امروز در بین زبانهای ایرانی، یک زبانِ محوری وجود داشته است. زبان اوستایی در دوران باستان، زبان پهلوی اشکانی در دوران میانه و زبان پارسی دری در دوران جدید، از زبانهای محور بوده است. منظور از زبان محور، زبانی است که در ضمن عمومیت، زبان مکتوب و زبان رسمی دولت نیز باشد.
نخستین کسی که از زبان دری نام برده، ابن مقفع (کشته شده به سال ۱۳۹ هجری) است. او خاستگاه زبان دری را خراسان، بلخ و مشرق (شهرستانی، ۱۹۹۹: ۱) میداند. با آنکه در ایرانِ کنونی برخیها خاستگاه زبان پارسی دری را فارس میداند و زبان پارسی دری را ادامۀ زبان هخامنشیان میداند؛ اما واقعیت این است که زبان هخامنشیان یا زبان پارسها در دورۀ هخامنشیان، گویشی از زبان اوستایی بود با تأثیرپذیری از زبانهای بابلی و… . پس از سقوط هخامنشیان توسط اسکندر، زبان دورۀ هخامنشیان از رسمیت میافتد. بعد از یونانیان، اشکانیان در منطقه به قدرت میرسند؛ زبانشان که پارتی (پهلوی اشکانی) است، عمومیت و رسمیت پیدا میکند. جانشین امپراتوری اشکانی که ساسانیان است، زبان رسمی امپراتور ساسانی نیز، پهلوی اشکانی است که فقط نسبت این زبان از اشکانی به ساسانی (پهلوی ساسانی) تغییر میکند. پهلوی ساسانی بنا به تأثیرپذیری از زبانها و گویشهای محلی فارس، با پهلوی اشکانی تفاوت میکند اما این تفاوت در حدِ تفاوت گویشی است؛ بنابراین پهلوی ساسانی گویش غربیِ پهلوی اشکانی است. پس نمیتوان زبان پارسی دری را زبانِ هخامنشان دانست و خاستگاهِ آن را فارس یا ایرانِ امروز قبول کرد. چنانکه نام ایران بر فارس از نامگذاریهای معاصر است؛ این نامگذاری، پیشینۀ فرهنگی، اساطیری و تاریخی حوزۀ تمدنی ایران را مختص به قلمرو فارس کرده است. نسبت دادنِ زبان فارسی یا فارسی دری/ پارسی دری به فارس نیز از جعلیاتِ معاصر است؛ زیرا نامِ ایران و زبان پارسیِ دری متعلق به منطقه و یک قلمرو بزرگِ فرهنگی است که کشورهای افغانستان، ایران، ترکمنستان، ازبیکستان، تاجیکستان، آذربایجان و… را در بر میگیرد که خاستگاه اساطیری جغرافیای ایران نه در ایران امروز (فارس) بلکه در آسیای میانه، یعنی در خوارزم و نسایا (سرزمین پارتها) است که بعد شامل بلخ و خراسان و فارس نیز شده است. خاستگاه زبان پارسی دری نیز خراسان بوده است که بعد عمومیت یافته و به قلمرو فرهنگی-زبانی امروز هویت بخشیده است. بنابرین، بر اعتبار فرهنگی ایران و زبان پارسیِ دری، همۀ ما (ایران، افغانستان، تاجیکستان و…) حق داریم که نباید نسبت به این حق، باهم برخورد حذفگرایانه داشته باشیم. اما درصورتیکه منظور از تحقیق خاستگاهها و شکلگیری نخستین هویت ایرانی و زبان پارسی دری باشد، نباید دست به جعل و فرافکنی بزنیم. با اینهم، پژوهشگران بنامِ ایرانی در پژوهشهایشان، جانبِ حقیقت را گرفتهاند. پرویز ناتل خانلری در کتاب تاریخ زبان فارسی مینویسد:
«منطقۀ رواج و رونق فارسی دری، چنانکه میدانیم، ابتدا در مشرق و شمال شرقی ایران بود و بیشتر سخنوران و نویسندهگانِ ایرانی (منظور از ایرانی، سخنوران و نویسندهگان فارسیوان است) که نام و آثارشان باقیست تا ایلغار مغول از مردمِ این قسمتِ کشور بودند که در دستگاه امیران و بزرگان صفاری و سامانی و غزنوی و سلجوقی بهسر میبردند. شاعرانی که اشعارشان به شاهد لغات مهجور در لغت فرس اسدی (نیمۀ قرن پنجم هجری) آمده است، غالباً به یکی از شهرهای بخارا، سمرقند، هرات، بلخ، مرو، طوس، سرخس، قاین، سیستان یا شهرهای دورترِ شمال شرقی فلات ایران و آبادیهای دیگر خراسان منسوباند.» (خانلری، ۱۳۸۲: ۹)
دربارۀ هویت ایرانی و ایرانیت، زرینکوب نیز به این نظر است که این هویت با هخامنشیان نه، بلکه با پارت و حضور شاهان اشکانی در منطقه پخش شده است:
«کار دیگرشان (اشکانیان) که باز اهمیت دارد این است که مبانی ملیت را – با آنکه خودشان از ایرانیهای شرقی بودند… ـ بنا نهادند و چنانچه میدانید، اساس ملیتِ ایرانی در دورۀ اشکانی دو چیز بوده است: یکی همین افسانههای تاریخی پهلوانی ایران و یکی آیین زرتشت. با اینکه اینها خودشان تماماً زرتشتی نبودند، اما چون اکثریت ایرانیها در حد آنها زرتشتی بودند، آنها کوشش کردند که کتاب مقدس زرتشتی را جمع بکنند و یکی از اینها که بلاش چهارم باشد، شروع کرد به جمعآوری اوستا.
افسانههای باستانی هم در زمان اینها توسعه پیدا کرد و برای این است که نام پهلوان (=یعنی اهل پهله، اهل پارت) بر روی قهرمانِ این افسانهها باقی مانده است و پهلوانان بزرگِ افسانهها از همین طوایفاند.» (زرینکوب، ۱۳۸۵: ۱۷۵)
Comments are closed.