پیشینه و جایگاه فرهنگی ـ سیاسیِ زبان پارسیِ دری در افغانستان

گزارشگر:یعقوب یسـنا/ دوشنبه 26 میزان 1395 - ۲۵ میزان ۱۳۹۵

بخش دوم/

mandegar-3زرین‌کوب موقعیت ایریاناویجه (ایران ویج) را نیز در آسیای میانه می‌داند:
«اما اقوام شرقی ایران آن‌هایی بودند که وقتی از ایریانا ویجه پایین آمدند، در شرق ایران در ولایتی که امروز به نام خراسان و افغانستان معروف است، همین‌طور پایین آمدند تا به حدودی که امروز سیستان می‌گوییم. تاریخ این اقوام همچنان که پیش از این عرض کردم، عبارت است از کشمکش دایم که بین ایرانی‌ها با دو دسته از مردم رخ داده است: یک دسته عبارت‌اند از دیوان که همان سکنۀ بومی این مناطق باشند و…» (زرین‌کوب، ۱۳۸۵: ۶۷)
زرین‌کوب در کتاب روزگاران (تاریخ ایران) ایران‌ویچ را در نواحی مجاور خوارزم و جیحون می‌داند:
«تیره‌های آریایی، قبل از ورود به فلات ایران، که در سنت‌های قوم، میانه دنیا (خونیرس) خوانده می‌شد، در هزارۀ دومِ قبل از میلاد در جایی که ویژۀ قوم آریان (ایریاناویجه) بود می‌زیستند، که گمان می‌رود این محل در نواحی مجاورِ خوارزم و جیحون بود. خاطرۀ نیاکان نخست قوم، در این حدود به روایات آن‌ها در باب کسانی چون گیومرس، هوشنگ، تهمورس و جمشید که نزد ایشان چهره‌هایی از نخستین انسان و نخستین پادشاه محسوب می‌شدند، و به این دوره از تاریخ باستانی قوم، رنگ اسطوره داد…» (زرین‌کوب، ۱۳۸۱: ۳۳)
با استناد به آرای این دو پژوهش‌گر ایرانی و بنا به اشارۀ اسناد و آثار تاریخی دیگر از جمله الفهرست ابن ندیم، زین الاخبار گردیزی، احسن التقاسیم فی معرفت الاقالیم مقدسی، معجم البلدان یاقوت حموی، المعجم شمس قیس رازی، سفرنامۀ ناصر خسرو و…، ایرانیت و هویت ایرانی و زبان پارسی دری خاستگاه شرقی (خراسان و پار دریا) دارد. بازهم آن‌چه که قابل تأکید است این‌که زبان پارسی دری و هویت و اعتبار فرهنگی تاریخی و اساطیری ایران، متعلق به یک قلمرو کلان فرهنگی ـ که شامل چند کشور، حداقل سه کشور افغانستان، تاجیکستان و ایران ـ می‌شود. در ضمن، بنا به استناد به تاریخ هرودت می‌توان گفت که هردوت هر کجا از هخامنشیان و ایرانیان یاد می‌کند، به نام پارس یاد می‌کند؛ هیچ‌گاه هخامنشیان و ایرانیان (منظور پارس) را ایران و ایرانی نمی‌گوید. بنابراین، نام ایران و ایرانی نیز پس از حضور پارت‌ها و اشکانیان در منطقه و در ایرانِ امروز رواج یافته است و نام ایران و زبان پهلوی/ پارتی/ پارته/ پارثه از هویت‌های به‌جامانده از دورۀ امپراتوری اشکانیان است که به عنوان هویت در دورۀ امپراتوری ساسانیان پذیرفته شده و ساسانیان و فارس/پارس‌ها هویت قومِ فاتح را پذیرفته‌اند، طوری که دین قوم فاتح (دین زرتشتی) را پذیرفته‌اند. دین زرتشتی و کتاب اوستا نیز با پارت‌ها به فارس آورده شده است؛ دین فارس‌ها و هخامنشیان زرتشتی نبود. بنابراین در شکل‌گیری هویت، فرهنگ و زبان ایرانی، نباید تأثیر اشکانیان و پارت‌ها را فراموش کنیم. مهم‌تر از همه، به اعتبار فرهنگی مشترکِ خویش احترام بگذاریم و نباید با جعل‌کاری، ملت‌ها و مردم جغرافیای سیاسیِ خویش را فریب بدهیم و تلاش کنیم که با جعل‌هایی به نام تحقیق، سهمِ همسایه‌های خویش را از این اعتبار فرهنگی تاریخی و اساطیریِ مشترک، حذف کنیم. بهتر است در تحقیق‌های خویش، به برجسته‌سازی جنبه‌های مشترک تأکید کنیم و به ملت‌ها و مردم خویش آن‌چه را که حقیقت است، بیان کنیم و برای‌شان بفهمانیم که ما با کشورهای دیگر، در این میراث و اعتبار فرهنگی (ایران، اوستا، شاهنامه، آثار ادبی پارسی دری، زبان پارسی دری، نوروز، مهرگان، روایت‌های اساطیری و…) شریک استیم.
پیشینه، رسمیت و رواج زبان پارسی دری در افغانستان
زبان پارسی دری در آغاز، یکی از زبان‌های محلی مردمِ خراسان (زبان مردم بلخ، تخار، سیستان و…) بوده که پس از اسلام و بنا به تحولات سیاسی و فرهنگی در منطقه، این زبان به عنوان زبان رسمی و اداریِ دولت‌های خراسان نیز می‌شود. از دورۀ طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، مغول، غوریان… و ابدالیان تا هنوز زبان پارسی دری، زبان دربار، رسمی، اداری و کتابت در خراسانِ دیروز و افغانستانِ امروز بوده است. (شهرستانی، ۱۹۹۹: ۱۴)
اما آن‌چه ابهام ایجاد کرده است، تغییر نامِ کشورها در عصر حاضر است. نام خراسان تغییر می‌کند به افغانستان. نام فارس تغییر می‌کند به ایران. سمرقند و بخار به حاشیه می‌رود و نام ازبیکستان رسمیت می‌یابد. سرزمین پارت‌ها نیز به ترکمنستان و… معروف می‌شود. این تغییر نام در جغرافیا و حوزۀ تمدنی ایرانِ فرهنگی باعث سوء برداشت نسبت به جغرافیای حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی می‌شود. درحالی‌که خراسان بعد از اسلام، مرکز سیاسی و فرهنگی حوزۀ تمدنی ایرانِ فرهنگی بوده است. از حکومت طاهریان در هرات شروع تا حکومت تیموریان در هرات، مرکز سیاسی (پایتخت) حکومت‌های حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی، در خراسان بوده است. بنابراین زبان پارسی دری که پس از اسلام در جغرافیای حوزۀ تمدنی ایران، زبان رسمی، زبان کتابت و زبانِ حکومت‌ها بوده؛ زبان مردم خراسان و زبان حکومت‌ها در خراسان بوده است. اما پس از این‌که نام خراسان به افغانستان و نام فارس به ایران تغییر می‌کند؛ به‌نوعی تلاش صورت می‌گیرد که از جغرافیای افغانستان، از نظر تاریخی، فرهنگی، زبانی، ادبی و… هویت‌زدایی شود. نخستین سوء برداشت که می‌تواند زمینه‌ساز این هویت‌زدایی باشد، تغییر نامِ خراسان به افغانستان است؛ برای این‌که افغانستان از نظر فرهنگی و تاریخی در جغرافیای فرهنگی و حوزۀ تمدنی ایران، نامی فاقد مسماست؛ این فاقد مسما بودن، سوءتفاهم ایجاد کرده است که گویا این جغرافیا یک جغرافیای فاقد تاریخِ فرهنگی است. دومین سوء برداشت که از جغرافیای افغانستان هویت‌زدایی کرده است، تغییر نام فارس به ایران است؛ زیرا هرچه اعتبار تاریخی و فرهنگی حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی بنا به تغییر نام فارس به ایران، به فارس (ایران امروز) تعلق می‌گیرد. البته این هویت‌زدایی از افغانستان و هویت‌افزایی به فارس (ایران) خود به خودی نبوده است، بلکه بنا به سیاست‌گذاری حکومت‌های افغانستان و ایران صورت گرفته است. حکومت‌های افغانستان پس از امان‌الله خان تلاش کرده‌اند که از پیشینۀ فرهنگی و تاریخی افغانستان که خراسان باشد، هویت‌زدایی کنند و بگذارند که این هویت به ایرانِ امروز تعلق بگیرد. حکومت ایران پس از رضاشاه نیز کوشیده است تا هرآن‌چه که متعلق به حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی باشد، به کشور ایران نسبت بدهد و برچسپ ایرانی به آن بزند و ایرانیزه کند. این سیاست‌گذاری‌های نادرست که شامل تغییر نامِ کشورها نیز می‌شود، باعث سوءتفاهم و مسأله در میراث و هویت حوزۀ تمدنی ایران به‌خصوص در جغرافیای خراسانِ دیروز که افغانستان امروز باشد، شده است. حتا کوشش می‌کنند زبان پارسی دری، زبان مردم خراسان (افغانستان)، را نیز برچسپِ غیرخراسانی بزنند، درحالی‌که جغرافیای خراسان را برچسپ غیرخراسانی زدند؛ زیرا سیاست‌گذاری رسمیِ حکومت‌های کنونی افغانستان قبول ندارد که افغانستانِ کنونی نامی‌ست بر جغرافیای خراسان که جغرافیای سیاسیِ مشهور در منطقه و حوزۀ تمدنی ایران بوده است.
زبان پارسی دری که امروز در افغانستان، ایران، تاجیکستان، بخش‌هایی از ازبیکستان و… رواج دارد، از دورۀ صفاریان تا اکنون زبان اداریِ مردم خراسان و حکومت های خراسان (افغانستان) بوده است (شهرستانی، ۱۹۹۹: ۱۵). با آن‌که زبان پارسی دری در خراسان و منطقه زبان مردم و زبانِ ادبی بود، اما زبان عربی در امور اداری و مکاتبات دیوانی کاربرد داشت. رونق و رواج زبان پارسی دری به عنوان زبان ادبی و دربار از قرن چهارم آغاز شد؛ این زبان باید جای خالیِ زبان‌های ایرانی از جمله زبان‌های رسمی حوزۀ تمدنیِ ایران فرهنگی ـ که زبان پهلوی اشکانی و ساسانی بود ـ را می‌گرفت. این گرفتن جای خالیِ زبان های رسمیِ قبل از اسلام در حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی، کاری ساده نبود؛ زیرا مهم‌ترین زبان سیاسی و دینی در منطقه و جهان اسلام یعنی زبان عربی، رقیب زبان پارسی دری بود. بنابرین در آغاز، زبان پارسی دری جایگاهِ خود را توسط شاعران در شعر و ادبیات تثبیت کرد تا این‌که در دورۀ سامانیان و غزنویان، یکی از زبان‌های ادبی در جهان اسلام شد و از نظر اهمیت ادبی با ادبیات عرب در جهان اسلام رقابت می‌کرد که در نتیجه جایگاه زبان ادبی، فرهنگی و ملی را در حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی پیدا کرد و جای خالیِ زبان‌های رسمی و فرهنگیِ ایرانِ پیش از اسلام را گرفت و به عنوان زبان ملی و ادبی در جغرافیای حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی رواج پیدا کرد. بنابه روایت ناصر خسرو در سفرنامه، حتا قطران تبریزی که زبان مادری‌اش یکی از زبان‌های محلی فارس بود، زبان ادبی‌اش زبان پارسی دری بود و به پارسی دری شعر می‌سرود. در پایان قرن چهار هجری، زبان پارسی دری زبان ادبیِ سراسرِ حوزۀ تمدنی ایرانِ فرهنگی شد که از عراق عجم (خاورمیانه) تا پاردریا (آسیای میانه) را در بر می‌گرفت. در پایان قرن چهارم با سرایش شاهنامه، خطر این‌که زبان ادبی منطقه (حوزۀ تمدنی ایران فرهنگی) و زبان مردم عربی شود، رفع شد. اما هنوز زبان عربی در امور اداری و مکاتبات دیوانی، رقیب زبان پارسی دری بود تا این‌که در دوران شاهان سلجوقی، زبان پارسی دری در امور اداری و مکاتبات دیوانی نیز جای زبانی عربی را گرفت (خانلری، ۱۳۸۲: ۹). فضل ابن احمد اسفراینی در آغاز سلطنت سلطان محمود، زبان ادرای و مکاتباتِ دیوانی دربار را از زبان عربی و زبان پارسی دری تغییر داد، اما پس از این‌که فضل ابن احمد اسفراینی از وزارت برکنار شد و به‌جای ایشان احمد ابن حسن میمندی وزیر شد، بنا به غرض‌های سیاسی‌یی که توجه خلیفه بغداد را به خود جلب کند، زبان اداری و مکاتباتِ دیوانی دربار سلطان محمود را به عربی تغییر داد (صفا، ۱۳۸۹: ۱۸۶). به هر صورت، زبان پارسی دری؛ زبان کتابت، ادبی، فرهنگی و رسمیِ خراسان و ایرانِ فرهنگی از قرن چهار به این سو بوده است. اگر توجه خویش را نسبت به رواج و اهمیت زبان پارسی دری از دوره‌های خراسان به افغانستان معاصر معطوف کنیم، بازهم می‌بینیم در آغاز شکل‌گیری جغرافیای سیاسی‌یی به نام افغانستان که با حکمرانی احمدشاه ابدالی آغاز می‌شود، سال‌های سال زبان پارسی دری یگانه زبان کتابت، زبان اداری، رسمی و دولتیِ حکومت‌های افغانستان بوده است.
احمدشاه ابدالی سال ۱۷۴۷ میلادی به قدرت رسید (غبار، ۱۳۶۶: ۳۵۴). بعد از به قدرت رسیدن ابدالی‌ها و سدوزایی ها، کم‌کم جغرافیای سیاسی‌یی در خراسان شکل گرفت که در نهایت نامش افغانستان شد. در دورۀ ابدالی‌ها و سدوزایی‌ها نیز یگانه زبان رسمی، کتابت و اداری زبان پارسی دری بود و زبان‌های دیگر از جمله زبان پشتو، از زبان‌های محلی و قومی‌یی بود که کاربرد محلی داشت؛ اما زبان پارسی دری بنا به رواج و عمومیت تاریخی و فرهنگی، زبان محلی و قومی نه، بلکه زبان ملی و دولتی بود؛ زیرا زبان پارسی دری زبان بینا‌اقوامی در افغانستان بود و تمام مردم افغانستان از سال‌ها به این‌سو زبان پارسی دری را زبان ملی، مردمی و دولتی‌شان می‌دانستند و به این زبان می‌نوشتند و با همدیگر به زبان پارسی دری سخن می‌گفتند. در شهرها زبان مردم پارسی دری بود، در روستا هر قوم لهجه و زبان محلیِ خاصِ خود را داشت. بنابراین زبان پارسی دری، زبان سیاسی و فرهنگی‌یی بود که مبانی ملت را شکل می‌داد و زمینه‌ساز هویت ملی و وحدت ملیِ بین اقوام افغانستان می‌شد؛ زیرا ملت بودن و ملت شدن نیاز به عناصر مشترک، به‌خصوص زبانِ مشترک دارد تا باهم با این زبانِ مشترک افهام و تفهیم کنند.
زبان پارسی دری از آغاز دورۀ اسلام در خراسانِ دیروز و افغانستانِ امروز، زبان مشترکِ اقوام ساکن در خراسان و افغانستان بود که وحدت ملی و فرهنگی توسط این زبان بین اقوام ساکن در خراسان و منطقه فراهم می‌شد. برای همین اهمیت سیاسی و وحدت‌بخشِ زبان پارسی دری بود که هیچ امیر و فرمانروایی قصد تغییر رسمیت زبان پارسی دری را به زبانِ دیگر نکرد…

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.