نظریۀ أتمی اشـاعره

گزارشگر:عبدالبشیر فکرت، استاد دانشگاه کابل/ دوشنبه 26 میزان 1395 - ۲۵ میزان ۱۳۹۵

بخش نخست/

mandegar-3فرقۀ اشعری یکی از پُرتأثیرترین فرق اسلامی است که در سال ۲۶۰ هجری قمری در شهر بصرۀ عراق توسط اسماعیل اشعری بنا نهاده شد. اسماعیل پسر ابوبشر، از نوادههای ابوموسی اشعری است که بعدها ـ به دلیل نسبت به جد اعلای خود ـ به اسماعیل اشعری شهرت یافت . شیخ اشعری علیالاصول یک متکلم راستکیش است که سعی کرد راهی در میانۀ افراط و تفریط باز کند و مسیر تازهیی به وجود آورد. شیخ اشعری را از محدود متکلمانی گفتهاند که از دایرۀ کلام به ساحتِ فلسفه عدول کرده است و با نفی و یا طرحِ تلقیِ خاصی از علیّت، به یکی از پُراهمیتترین مفاهیم مابعدالطبیعی دست زده است. شاید مکتبِ کلامی اشعری بدون پرداختن به مباحثِ مابعدالطبیعی ناتکمیل مینمود و از همین جهت، آنان واردِ مباحث پیچیدۀ فلسفی شدند. اشاعره -همچون سایر اندیشمندان مسلمان – در باب «ذرّه» دیدگاه خاصی ارایه داشتند که با دیدگاه یونانیان تفاوتِ فاحشی داشت. یکی از تفاوتها آن بود که ذرّه در دیدِ اشاعره افزون بر تجزیهناپذیری، فاقد حجم نیز بود، چنان‌که یکی از فیلسوفان آورده است:
نخستین مسأله این بود که همۀ اشیاء از ذرّات یا جواهر فرد ترکیب شدهاند. آن‌چه آن‌ها (مسلمانها) از لفظ ذرّه یا جوهر فرد میفهمیدند، این بود که جوهر فرد جزء بسیار کوچکی است از ماده که از فرطِ خُردی قابل قسمت نیست، ولی آن‌ها به این معنیِ متداول و کلاسیک این معنای تازه را هم افزودند که «ذرّات نه‌تنها بخشپذیر نیستند، بلکه حجم هم ندارند، حجم تنها وقتی پدید میآید که دو یا چند ذرّه با هم ترکیب شود و جسمی به وجود آید. بنابراین، ذرّات از نظر آن‌ها با ذرّات از نظر دموکریتوس و اپیکور کاملاً فرق دارد. زیرا وقتی ذرّه حجم ندشته باشد، نه شکل مخصوصی دارد و نه مقدار، و از این رو نمیشود از آن‌ها به عنوان پایه و اساس برای تفسیر مکانیکی جهان استفاده کرد .
اشاعره که به بخشناپذیری ذرّات قایل بودند و جسم را مرکب از ذرّات ریز و کوچک و با اوصاف تازهیی که بر آن افزوده بودند، میدانستند، به صورتِ طبیعی به وجودِ برتر و متعالییی که به این ذرّاتِ فاقد حجم، شکل و مقدار تعیّن میبخشد، راه بردند. از دید آن‌ها «اگر ماده به خودی خود قابل انقسام باشد، به خودی خود متضمن امکان و علت تعیینِ خود خواهد بود » و در این صورت، وجودِ مبدأ زاید است. برعکس آن، هرگاه جوهر فرد یا اتم بخشپذیر دانسته نشود، برای موجودشدن، تعیّن و تمایز به نیرو و اصل برتری نیاز است که اشاعره از آن به واجبالوجود یا خداوند تعبیر میکنند. نه تنها این، بلکه انقسام-ناپذیری جوهر فرد مستلزم آموزۀ بازگشت به اصل اولی را نیز در خود دارد.
دیدگاه اشاعره با نظریۀ مونادشناسی ویلهلم لایبنیتس [۱۶۴۴- ۱۷۱۶ م] که اوج اندیشۀ خردگرایانه در باب جهان دانسته می-شود، شباهت بسیاری دارد. لایبنیتس تقریر خاصی از موناد (ذرّه) بهدست داد و با نگاه نقّادانه به توصیفِ گذشتهگان از اتم، زمان، مکان و ماده معتقد شد که جوهر مونادها فعّالیت است و هر مونادی دارای ذاتِ مشخص خود است. او با اعتقاد به این‌که «هیچ مونادی نمیتواند روی مونادِ دیگر تأثیر بگذارد» به نفی علیّت راه پیدا کرد. او علیرغم آن‌که از امکانِ آفرینش و نیست-شدنِ مونادها سخن میزند، تحویلپذیری یکی را به دیگری ناممکن میخواند. مونادها در اندیشۀ لایبنیتس از میزانِ فعّالیتِ یکسان برخوردار نیستند، بلکه به درجاتِ مختلفی فعّالاند.
موناد ممکن است آفریده و نیست شود، اما نمیتواند به صورتِ دیگری درآید. هیچ مونادی نمیتواند در مونادِ دیگر تأثیر بگذارد. بنابراین، علیّت در کار نیست و چون موناد امتداد ندارد، پس وجودش در زمان و مکان نیست و فاقد مادیّت است. جوهر موناد فعّالیت است و بنابراین، همۀ مونادها همانندند. نتیجهیی که این فرضها به دنبال دارد، این است که گوناگونی مشهود دنیای زمانی- مکانی تنها ممکن است از یک راه پدید آمده باشد، و آن اختلافِ درجهیی است که در فعّالیت مونادهاست. مونادهایی که کمتر از همه فعّالاند، «ماده»اند. مونادی که در کمال فعّالیت است، خداست .
با این بیان، جوهر فردِ اشاعره قرابتِ تمامی با مونادهای لایبنیتس دارد، اما از همه جهات با آن همانند نیست. لایبنیتس با اعتقاد به این‎که خداوند مونادی در کمال فعّالیت است، علیالظاهر به همسنخی خدا و جهان میرسد، در حالیکه اشاعره به تجرّدِ خدا قایلاند و او را وجودِ غیرمادی میدانند که نسبتی با عالم ماده ندارد.
تفاوت دوم آن است که لایبنیتس از امکان آفرینش و نیستی مونادها سخن میزند. اما اشاعره به وقوع آن قایلاند و جوهر فرد را در آفرینش و عدم دایمی میبینند. از دید آنان، تغییراتی که در عالم به وجود میآید ناشی از به وجود آمدن و معدوم گشتنِ جواهر فرد است. اشاعره معتقدند که ایجاد و اعدام جواهر فرد، و نیز همآهنگی میان آن‌ها را نمیتوان بهدلیل خصوصیّتی در خود آن‌ها دانست، بلکه این هماهنگی، و هست و نیستشدنها در اثر دخالت ذاتِ واجبی روی میدهد که مادی نیست، و إلا پای تسلسلِ محال به میان کشیده میشود.
سومین اختلاف نظریۀ جوهر فردِ‌ اشاعره را با لایبنیتس میتوان در توضیح زمان و مکان دانست. لایبنیتس با تکیه بر توصیف ابداعگرانۀ خویش از موناد معتقد است که «زمان و مکان واقعیّتهای تجربی نیست، بلکه نمود است. مکان، ترتیب هستیهایی است که به طور همزمان ممکن است…

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.