احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:علیمحمد اسکندریجو/ شنبه 8 عقرب 1395 - ۰۷ عقرب ۱۳۹۵
مولانا و هگل روزانه در کوی و برزن با انبوهی از بردهگان (غلامان و کنیزان) روبهرو شدند به گونهیی که در زمان هگل تجارت برده توسط غربیها همچنان رواج داشت. هگل که همواره میپنداشت آنچه واقعیت دارد عقلانی است، پذیرش تجارت برده را لزوماً پارهیی از همان واقعیتی پنداشته است که در زمان او عقلانی نیز بود! اصولاً در مطالعۀ دو منظومۀ فلسفی و عرفانی هگل و مولوی، باید به شمای مفهومی (Conceptual Scheme) آن دو فرهنگ ناهمگون توجه داشت.
مولانا و هگل یکی امپراتوری عشق را طلب میکند و دیگری امپراتوری عقل را. آن دو عشق و عقل را در خدمت امپراتوری میخواهند و هر دو با جمهوری بیگانهاند. آنها دولت عقل و جمهوری عشق را رضا نیستند و امپراتوری را آرزویند. مولانا از آثار هجوم هولناک چنگیز مغول آگاه است و هگل هم از آثار خروش سهمگین ناپلئون بناپارت باخبر است؛ دو شرایط تاریخی که یکی را به سوی عقل میکشد و دیگری را به سوی عشق. جالب است که در این میان، واجبالوجود با آن دو ممکنالوجود همسفر است. خدایی که هم در منظومۀ فلسفی هگل و هم در منظومۀ معنوی مولوی همچنان نقشآفرین است، با این تفاوت که در ایدهآلیسم دیالکتیکی هگل، خدایی که در پایان تاریخ است، دیگر همانی نیست که در آغاز تاریخ بود؛ اما پروردگار مولانا در آغاز و فرجام، همان است که هست.
نباید سادهانگارانه پنداشت که ایدۀ آزادی مولانا هیچ تعلق خاطری به حیات سیاسی و اجتماعی خلق ندارد، ولی مفهوم آزادی در فلسفۀ تاریخ هگل منطبق بر شرایط طبیعی خلق است. با گذشت ۲۰۰ سال از بنیان دانشگاه برلین و تیوریپردازی هگل در این دانشگاه، امروز با توجه به شرایط جهانی شاهدیم که «عقل» باز در گوشه و کنار این سیاره در بند است آنگونه که عشق مولانا هم در این کرۀ خاکی در بازار «اروتیسم» گرفتار است. نه عقل مقصود هگل بر جهان حکم میراند و نه عشق محمود مولانا بر گیتی غالب است. حوادث تاریخی و سیاسی نشان میدهند که نه آنچه واقعیت دارد، لزوماً عقلانی است و نه آنچه عقلانی است، ضرورتاً زُنار عشق نیز بر میانش بسته شده است. جهانِ پر از بحران کنونی و حیات معنوی و مادی جوامع سنتی و مدرن، نشان میدهند که «هگلیسم» در منطقی کردن تدریجیِ جهان تا امروز بیهوده است و کوشش مولانا نیز در لطیف کردن جهان تا کنون بینتیجه مانده. چنین به نظر میرسد که هگل در فلسفۀ تاریخ با ستایش از اسکندر، سزار، ناپلئون و برجسته کردنِ نقش آنها در سیر عقلانی شدن روح جهان ناکام شده است. این سه سردار هگلی که نمایندۀ سه دین وحیانی، طبیعی و هنری هستند، چه ارمغانی برای تاریخ و انسانیت داشتند؟ آوردهاند که چنگیز همواره میپنداشت که توانست نیمی از جهان را به خاک و خون کشیده و تسخیر کند؛ او در بستر مرگ پیش از دم فرو بستن، آخرین آرزویش را بر زبان میراند: پسرانم! نیمه دیگر جهان را هم، شما تسخیر کنید.
شگفت است با وجودی که هگل از نقش سردار آسیایی باخبر است، ولی از او در رسالهاش به نیکی یاد نمیکند؛ گویی فقط سرداران اروپایی (اسکندر، سزار و ناپلئون) در فرآیند آزادی عقلانیت در تاریخ نقش داشتهاند! او در رسالۀ فلسفۀ تاریخ، مغول آسیایی را خلقی کمبها میشمارد که شیر الاغ میخورد: سواران چنگیز و تیمور مانند سیلابی از کوه سرازیر میشوند و در سر راهشان انسان و مزارع و احشام را نابود میکنند و سپس خود نیز ناپدید میشوند.
پیداست که هگل نمیخواهد یک مورخ باشد که حوادث تاریخی را مینگارد، بلکه او همواره نشان میدهد در درجۀ نخست وی یک فیلسوف است و به همین سبب در رسالۀ فلسفۀ تاریخ، او بر وجه فلسفه بیشتر از وجه تاریخ متمرکز است. فیلسوف آلمانی به درستی که نخواسته شرح حال آمدهگان را بنویسد تا مایۀ عبرت آیندهگان شود. به طور اجمالی میتوان دو نگرش عاقلانه و عاشقانۀ هگل و مولانا را که هر دو نیز دیندار، ایدهآلیست و آرمانخواه هستند، به این شکل بیان کرد: هگل از خدا به انسان سفر میکند و مولانا از خدا به خدا.
هگل در تاریخ سه بار به سوی آن قدرت صرفاً واحد (Monism) میرود و سرانجام مینویسد که «او خودش مرده است.» به عبارتی، خداجویی هگل همواره سیر نزولی دارد؛ او میکوشد حدیث هبوط «آدم» از آسمان به زمین و رانده شدن او از باغ عدن را دربارۀ خدا نیز تکرار کند. خدای قادر مطلق دوران ظهور عیسای مریم، در زمان هگل به یک نیروی ماورایی (مونیستی) تبدیل میشود که اصولاً دخالتی در امور این جهان ندارد.
مطلوب هگل آن است که در پایان تاریخ، صفات آزادی، ضمیر هوشیار، اراده و عقل را که در خدای مریم، مطلق و فردی است، به زودی در نهاد جدیدی به نام دولت آلمان، مطلق و جمعی شود؛ با این حساب در پایان تاریخ از خدای ستار و غفار چیزی باقی نمانده است که هگل سر به آستان وی ساید. در حیرتم از هگلیستهای چپ جوان (لودویگ فوئرباخ و برونو بائر) که همین وجود مونیستی را نیز برنتافتند و در نقدی کوبنده بر ایدهآلیسم و خدای مهبوط، آنچنان بیرحمانه بر هگل تاختند!
منبع: آفتاب
Comments are closed.