گزارشگر:یکشنبه 9 عقرب 1395 - ۰۸ عقرب ۱۳۹۵
پل ریکور
مترجم: حسین نقوی
پل ریکور، فیلسوف معاصر فرانسوی، در این مقاله نقش استعاره در ایجاد معانی جدید در زبان را بررسی میکند. وی با اقتباس از برخی نویسندهگان معاصر، تمام پیشفرضهای سنّت بلاغیِ قدیم را مورد تردید قرار میدهد و میگوید: استعاره فقط برای زینتِ گفتار به کار نمیرود، بلکه به عنوان روشی است که معانی جدید به وسیلۀ آن وارد زبان میشود.
ریکور استدلال میکند که استعارهها از تنش میان دو لغت به وجود میآیند. چنانچه آنها به شیوهیی غیرمعمول و غیر از معانی حقیقی به کار روند، شنونده را به راههای جدیدی از فهم رهنمون میشوند. هنگامی که استعارهها کارکرد استعاریِ خود را از دست بدهند، به عنوان یکی از معانی چندگانۀ لغت، سر از لغتنامه درمیآورند. با این توضیح، میبینیم که کاربرد استعاره باعث ایجاد معانی جدید در فرهنگ لغت میشود. ریکور ادعا میکند که شیوۀ استعاری نه تنها در گفتار دینی، بلکه در شعر، هنر و حتا در علم نیز دخیل است.
پیشگفتار
پل ریکور، فیلسوف و ادیب فرانسوی، در سال ۱۹۱۳م در والنس متولد شد. وی به همراه موریس مرلوپونتی، مهمترین سخنگوی پدیدارشناسی در فرانسه، و در دهههای اخیر برجستهترین نظریهپرداز هرمنوتیک ادبی محسوب میشود. ریکور در دهۀ ۱۹۳۰ در سوربن فلسفه خواند و شاگرد گابریل مارسل بود. در سال ۱۹۴۸ نخستین کارش را با عنوان گابریل مارسل و کارل یاسپرس منتشر کرد. او همواره زیر نفوذ عقاید مارسل دربارۀ هستیشناسی انضمامی و مفاهیم هدف، آزادی و امید باقی ماند. ریکور در سالهای جنگ بازداشت و به آلمان منتقل شد. در زندان، کتاب ایدههای راهگشا برای گونهیی از پدیدارشناسی تألیف ادموند هوسرل را به زبان فرانسوی ترجمه کرد. او نظریه و روش جامعی را که در جستوجوی آن بود، در پدیدارشناسی هوسرل یافت. ریکور از ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۷ در دانشگاه استراسبورگ و سپس تا سال ۱۹۶۶ در دانشگاه سوربنِ پاریس تدریس کرد. از ۱۹۶۶ در نانتر درس داد، اما در سال ۱۹۶۹ در پی دخالتِ پولیس در امور این دانشگاه، استعفا کرد. سپس در دانشگاه لوون به تدریس پرداخت و از میانۀ ۱۹۷۰ نیز در دانشگاه شیکاگو در ایالات متحده تدریس کرد. «مرکز پژوهشهای پدیدارشناسی و هرمنوتیک» را در پاریس پایه گذاشت و ریاست «انجمن بینالمللی فلسفه» را نیز به عهده گرفت. کتاب فلسفۀ اراده در حکم آغاز فلسفۀ ریکور و همچنان یکی از مهمترین آثارش به شمار میآید.
ریکور در سال ۱۹۵۵ کتاب تاریخ و حقیقت را که مجموعهیی است از رسالههایی دربارۀ مفهوم تاریخ در هرمنوتیک، منتشر کرد. مهمترین آثار ریکور در زمینۀ هرمنوتیک عبارتاند از: دربارۀ تأویل، بحثی دربارۀ فروید، اختلاف تأویلها (۱۹۶۹)، استعاره زنده (۱۹۷۵)، از متن تا کنش (۱۹۸۶)، زمان و گزارش (کار اصلی او که از ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ در سه مجلد منتشر شده است) و خویشتن همچون دیگری (آخرین اثر منتشر شده او).
ریکور یکی از بزرگترین فیلسوفان زنده است. ماهیت زبان و معنا، عنصر ذهنی، متن، گزارش، و تأثیر حضور دیگری، از جمله مسایل مرکزی در مباحث فلسفی، زبانشناسی، نظریۀ ادبی، و علوم انسانی در دهههای اخیر به شمار میروند که پل ریکور در آنها صاحبنظر است. پدیدارشناسی، هرمنوتیک، اگزیستانسیالیسم، نظریۀ تعالی کانت، روانکاوی، نظریۀ ادبی، نظریۀ سیاسی و فلسفۀ تحلیلی، زمینههای متفاوتی هستند که ریکور در
۲ آنها تخصص دارد.
مقالۀ حاضر ترجمۀ مقالۀ «The Metaphorical Process» نوشتۀ پل ریکور است که در کتاب «Exploring the Philosophy of Religion» نوشتۀ دیوید استوارت (David Stewart)، به چاپ رسیده است. نویسندۀ کتاب، مقدّمهیی بر این مقاله نوشته است که به اندازۀ کافی گویای اصل مقاله و ضرورتِ آن میباشد. از اینرو، در اینجا از ذکر آن صرفنظر میکنیم.
۳ کاربرد استعاری زبان
زبان، خواه در دین، هنر، علم، ادبیات یا در هر فعالیت بشری دیگر، همواره از مباحث مطرح و پرجاذبه بوده است. به همین سبب، بحثِ زبان دینی به سرعت به سمت مشکلات عامتری راجع به ماهیت و کارکرد زبان هدایت میشود. رشتهیی که به عنوان «سمانتیک» (معناشناسی) شناخته میشود، تحقیقات منظمی دربارۀ رشد و تحوّلات معنا و شکل زبان است و پرسش سمانتیکی پیجویی شده در بخش آتی، این است که چهگونه میتوانیم معانی جدیدی در زبان ایجاد کنیم.
پل ریکور، فیلسوف فرانسوی معاصر، نقش استعاره را به عنوان شیوهیی که با آن معانی جدید در زبان ظهور پیدا میکنند، توضیح میدهد. او با تصدیق اینکه مسالۀ زبان و مطالعه دربارۀ استعاره یک دغدغۀ فلسفی قدیمی است، شروع میکند. فلاسفۀ یونان میدانستند که زبان ابزاری قوی است که میتواند برای اثبات حقیقتِ یک ادعا یا وادار کردنِ فرد مخالف برای دست برداشتن از موضع خود، به کار رود. آنان مطالعۀ استدلال صحیح را «منطق» و مطالعۀ هنرِ متقاعدسازی را «بلاغت» نامیدند.
فلاسفه از زمانهای اولیه، هنرِ بلاغت را در بالاترین سطح ارزش قرار نداده بودند. فلاسفه به «حقیقت» علاقه داشتند؛ اما مبلّغان فقط دغدغه داشتند که با «گفتار متقاعدکننده» بر مستمعانِ خود تسلط یابند. در زمان افلاطون، گروهی از معلمان حرفهیی که سوفسطایی نامیده میشدند، در مقابل مَبلغی ـ که معمولاً خیلی زیاد بود ـ جوانان باسویۀ یونانی را تعلیم میدادند که یاد بگیرند چهگونه حرف بزنند و در گفتار سرآمد باشند.
مسالۀ حقیقت هرگز به ذهن نمیآمد. در دیدگاه خطیبان، پیروزی در بحث آن روز، مهمتر از پیروزی در محکمۀ قانون یا در یک رقابت سیاسی بود. آرمان سوفسطاییان، خطیبِ زبانآور بود، نه متفکرِ معقول و دقیق. در سنّت بلاغی، کاربرد استعاره اساساً وسیلهیی برای آراستنِ سخن و زینت دادنِ گفتار به هدف متقاعدسازی بود. استعاره مجاز تلقّی میشود؛ مجازی که کاربرد بلاغتی لغات در غیر معانی حقیقیِ آنهاست. در نزد خطیبان، کارکرد استعاره صرفاً زینت گفتار است نه افزودن معانیِ جدید به آنچه گفته میشود. به دلیل آنکه استعاره هیچ معنای جدیدی به گفتار عرضه نمیکند، خطیبان فکر میکنند که همیشه معنای حقیقی بدون تغییر در آنچه گفته میشود، میتواند جایگزین کاربرد استعاری زبان شود.
پل ریکور با اقتباس از بسیاری از نویسندهگان معاصر، تمام پیشفرضهای سنّت بلاغی کهن را مورد تردید قرار میدهد و نظریۀ متفاوتی را دربارۀ استعاره پیشنهاد میکند. او میگوید: استعاره نه تنها صرف زینت گفتار نیست، بلکه به عنوان روشی است که معانی جدید [از طریق آن] وارد زبان میشود. گزاره «زمان گداست» را در نظر بگیرید. این گزاره با فرض حقیقی بودن بیمعناست. اما به عنوان یک استعاره، مطلبی جدید دربارۀ زمان بیان میکند. یا گزارۀ «خدای ما قلعهیی مستحکم است» را در نظر بگیرید. این گزاره نیز با فرض حقیقی بودن بیمعناست. ما به اندازۀ کافی در توجیه کاربرد زبان تشبیهی راجع به خدا در چارچوب کارکرد تمثیلی زبان، مشکل داشتیم. اما اینجا ما فراتر از تمثیل به استعاره میپردازیم که احتمالاً نمیتواند معنادار باشد، اگر لغات حقیقی محسوب شوند. ادبیات دینی سرشار از استعاره است و اگر میخواهیم دیدگاه شایستهیی دربارۀ زبان دینی به دست آوریم، باید به شیوۀ استعاری توجه داشته باشیم.
فرهنگ لغت، استعاره را به «لغتی که در یک موضوع بهطور غیرحقیقی به کار میرود تا مقایسهیی بین دو موضوع ارایه کند» تعریف میکند، اما این تعریف به ما نمیگوید که کارکرد استعارهها چهگونه است. ریکور استدلال میکند که استعارهها از تنش بین دو لغت، یعنی زمانی که توأمان به شیوهیی غیرمعمول استفاده میشوند به وجود میآیند؛ شیوهیی که معانی حقیقی و معمولیشان را منعکس نمیکند. در استعاره، برخورد معانی حقیقی وجود دارد که از نوعی مفهوم تکاندهنده برخوردار است و خواننده یا شنونده را به راههای جدیدی از فهم برمیانگیزاند.
زمان به طور حقیقی «گدا» نیست، اما این استعاره یک نوآوریِ معنایی است که ما را قادر میسازد زمان را به شیوهیی جدید درک کنیم. اگر یک استعاره خوب باشد، آن استعاره، زنده است. وقتی استعارهها بمیرند، کارکرد استعاریِ خود را از دست میدهند و به عنوان یکی از معانی چندگانۀ لغت، سر از لغتنامه درمیآورند؛ خصیصهیی از زبان که ریکور با عنوان چندمعنایی۴ به آن اشاره میکند. اولین شخصی که اشاره به «پا»ی میز کرد، به طور استعاری سخن میگفت، اما این استعاره به قدری مشهور شد که دیگر ما آن را یک کاربرد استعاری زبان در نظر نمیگیریم.
از مجموع تحلیلهای ریکور دو نتیجه به دست میآید: اول اینکه یک استعارۀ واقعی در معنای خودش ـ نه صرف جایگزینی یک لغت به جای دیگری ـ غیرقابل ترجمه است؛ زیرا استعاره معنا را میسازد. دوم اینکه یک استعارۀ واقعی صرفاً یک زینت در زبان نیست، بلکه شامل آگاهی جدید و شیوههای جدید از صحبت کردن دربارۀ واقعیت است. تمایز مهم دیگر در فلسفۀ زبان، تفاوت بین معنا و ارجاع است. معنا به آنچه گزاره میگوید اشاره دارد، حال آنکه ارجاع به اینکه گزاره دربارۀ چیست، اشاره میکند. نظریۀ ریکور به ما اجازه میدهد تا استعارهها را بشناسیم. اما مرجع استعارهها چیست؛ یعنی آنها دربارۀ چه چیزی هستند؟ دیدگاه ساختارگرایانۀ زبان خواهد گفت که استعارهها صرفاً به دیگر لغات در زبان اشاره میکنند. تمام نظریههای تفسیرِ حقیقی در جهت همین نظریه بسط داده شدهاند. بر این اساس ـ برای مثال ـ شعر به واقعیت اشاره نمیکند، بلکه فقط به زبان اشاره دارد. این به وضوح برای ریکور کارآیی نخواهد داشت؛ او استدلال میکند که استعارهها مرجع دارند، نه ارجاع حقیقی و معمولی لغات خود، بلکه ارجاع به یک تجربۀ نو از واقعیت. در این مفهوم، دیدگاه او دربارۀ استعاره به دیدگاه ارسطو نزدیکتر است تا به برخی نظریههای معاصرِ مکتب نقد حقیقی. ارسطو اعتقاد دارد که شعر صرفاً واقعیت را توصیف نمیکند، بلکه آن را توصیف مجدّد میکند و به معانی جدید در زبان مجال بروز کردن میدهد.
ریکور همچنین ادعا میکند که شیوۀ استعاری نه تنها در گفتار دینی، بلکه در شعر، هنر و حتا در علم دخیل است. درک اینکه این شیوه در شعر تأثیر دارد، احتمالاً از دو تلاش دیگر آسانتر است؛ زیرا شعر تلاشی در توصیف واقعیت به شیوههای خردمندانه و نو است.
هنرمند هم واقعیت را توصیف مجدد میکند، خواه در نقاشی، مجسّمهسازی یا تصنیفِ موسیقی باشد. یک اثر هنری، نمونهیی محض از واقعیت ارایه نمیکند، بلکه آن را به شیوهیی جدید تفسیر مینماید و اگر خالق اثر هنرمند خوبی باشد، آن اثر ما را به درک بهتر واقعیت قادر میکند؛ یعنی بهتر از [وقتی که] ما بدون اثر هنری قادر به درک آن بودیم. حتا دانشمندان علوم طبیعی، وقتی یک مدل نظری ایجاد میکنند، برای فهم بهترِ واقعیت، آن را توصیف مجدد میکنند. در تمام این موارد، شیوۀ استعاری به عنوان ابزاری اکتشافی۵ عمل میکند. لفظ «heuristic» که از لغت یونانی گرفته شده است، به معنای کشف کردن و برانگیختنِ علاقه و تحقیق بیشتر به کار میرود. استعارههای زنده، آثار خوب هنری و مدلهای نظری اختراعکننده، همهگی ما را برمیانگیزانند تا واقعیتهای جدیدی را کشف کنیم و این کشفها را به سطح بیان و فهم بیاوریم.
Comments are closed.