احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مهران موحّد/ دو شنبه 10 عقرب 1395 - ۰۹ عقرب ۱۳۹۵
بخش دوم/
گفتوگوی صحابۀ پیامبر در سقیفۀ بنی ساعده در مورد سرنوشت رژیم سیاسی مسلمانان پس از وفات حضرت رسول نشان میدهد که یاران پیامبر اسلام، نگاهی واقعگرایانه و توأم با عقلانیتِ سیاسی و در عین حال، آیندهنگرانه به مسایل داشتهاند و موضوعاتی را که درنگ و تأخیر در آنها جایز نیست، با قاطعیّت و سرعت حلوفصل میکردهاند و عواقب و پیامدهای کارهایی را که انجام میدادهاند، بهخوبی مورد بررسی و تدقیق قرار میدادهاند.
با اینهمه، طنز ماجرا ایناست که موضوع خلافت اینک مجدداً در چارچوب ذهنیّتِ جمعی مسلمانان مطرح میشود و دفاع از نظام خلافت به همان سبک و سیاقی که ادبیاتِ سلطانی و فقه سیاسی سنتیِ ما آن را بازنمایانده، امری ستودنی تلقی میشود و گذشتهگرایی امری مقدس به حساب میآید؛ گذشتهیی که اگر بخشی از آن قابل ستایش و تمجید باشد، بخش بزرگی از آن شرمآور و عیبناک و غیرقابلِ دفاع است.
تفاوت سلفیگری با واقعیّت تاریخیِ سلف در ایناست که سلفیگری در عین حالی که نسبت به گذشته وفاداری و شیفتهگی از خود نشان میدهد، آن را آگاهانه یا ناآگاهانه تحریف میکند و با اتخاذ رویکرد حذف و پنهانکاری و گزینشی عمل کردن، به نتیجهگیریهای بسیار نادرست و خطاآمیز از تاریخ میرسد. ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی میگوید: با وفات بنیادگذار کاریزماتیک دین، دین به مرحلهیی از ثبات و ایستایی و جمود میرسد که معلول طبیعی از میان رفتن رهبر کاریزماتیکِ آن است.
ادعای احیای خلافت اسلامی (خلافت دینی) متضمن امر غریبیاست، چرا که در پهلوی اینکه با واقعیّتهای امروزین در تعارض و تناقض قرار دارد، با سنّت دینی نیز منافات و ناسازواری دارد. نظام سنّتی خلافت، نظامی بود در حال شکلگیری و تکامل اما موفق نشد به تکامل و پیشرفتِ نهایی دست پیدا کند و تا آخر هم دچار نارساییهای جدی قانونی و اداری بود. نیز ادعای احیای خلافت در تعارض با آموزههای اسلام قرار دارد چرا که شارع حکیم، ساختار سیاسیِ دقیقی را برای مسلمانان پیشنهاد نداده است.
روی این حساب، تحمیل الگوی خلافت اسلامی بر مسلمانان، در واقع انعطافپذیری اسلام را نادیده میگیرد و تحجر و جمود را ترویج میکند. تاریخ اسلام ساز و کارهای حکومتداری را پرورش نداده بلکه اخلاقیّات و ارزشهای کلی حکومتداری را پیشنهاد داده و سپس انسان را اختیار داده که نقشش را به عنوان جانشین ِخدا در روی زمین ایفا کند.
این ادعا که ساختار سیاسی مورد نظر اسلام، «خلافت اسلامی» است، لامحاله باعث میشود که مسلمانان از کنشگری در یکی از عرصههای پُرجوش و جلای زندهگی (میدان سیاست) بهصورت دستهجمعی استعفا کنند و سرنوشتِ خود را به دست تقدیر بسپارند. اسلام در عرصۀ حکومتورزی، نظام سیاسیِ مشخصی را پیشنهاد نداده است. اسلام نه دربارۀ راههای تعیین یا گزینش زمامداران سخنی گفته و نه در خصوص اینکه نظام دولت و نوعیتِ حکومت چهگونه باشد و نه در مورد تفکیک قوا و نه راجع به گزینش والیها و نه در بارۀ صفات و ویژهگیهای اهل حل و عقد و صلاحیّتها و وظایفشان در صورتی که در تعارض و مخالفت با حاکمان قرار بگیرند و نه در باب اینکه چه کسی اینها را انتخاب میکند و نه در بارۀ اینکه مردم در نظام سیاسی اسلام چه محلی از اعراب دارند.
همۀ اینها بهخوبی نشان میدهد که خاتمیت پیامبر اسلام همراه بوده به اینکه خداوند مسلمانان را آزاد گذاشته که خودشان کارهای سیاسیشان را بهسامان کنند و خرد جمعی را در راستای گرهگشایی از مشکلات روزمرّهشان بهکار گمارند. با همۀ این خلأهای دستورییی که نظام خلافت گرفتار آنهاست، پارهیی از طرفداران جریان سلفیگری ندای احیای خلافت اسلامی را درمیدهند و آن را به عنوان یگانهساختار مطلوب سیاسی در اسلام میدانند و و با شور و هیجان توصیفناپذیر، از برپایی «خلافت راشد ششم» سخن به میان میآورند.
در اینجا در آغاز سرِ آن داریم که به تجربۀ تاریخی خلافت بپردازیم تا این نکته روشن شود که خوانش سلفیها از خلافت، خوانشی برخاسته از برداشتی ناقص و نارسا از خلافت است و تصویری که آنها از نظام خلافت عرضه میکنند، تصویری کج و ناراست است.
«خلافت اسلامی» از تجربۀ تاریخی تا نظریهپردازیهای فقهی
قضاوتهای جمعیِ ما مسلمانان دربارۀ خلافت شدیداً گرفتار اختلاف و دودستهگی جدی است. در این زمینه نخبگان جهان اسلام، بیشتر از دیگران با هم ناسازواری و اختلاف نشان میدهند. مثلاً محمد رشید رضا، شاگرد شیخ محمد عبده، به این باور است که برپاسازی نظام سیاسی کهنۀ خلافت، نخستین شرط پیشرفتِ جامعههای اسلامی و نجات آنها از بیماری عقبماندهگی است. رشید رضا مینویسد: «علاج شفابخشِ این درد و درمان ریشهکن کنندۀ این بیماری واگیردار، همانا احیای منصبِ امامت از طریق اعادۀ سلطۀ اهل حلوعقد به منظور برپایی حکومت اسلامی راستین است.» (الخلافه، ص۷۷). همو در جای دیگری مینویسد: «اگر ما به ریسمان محکم خلافت چنگ میزدیم، اکنون سرداران جهان میبودیم.»(همان، ص ۵۵)
این در حالیاست که کسی مثل علی عبدالرازق برعکس رشید رضا مدعی است که :«ما نیازی به این خلافت نداریم نه برای بهسامان کردنِ امور دینِ ما و نه برای سامانبخشی به مسایلِ دنیاییِ ما. خلافت همواره به مثابۀ نگونبختی و بلیهیی بزرگ بر اسلام و مسلمانان بوده است.» (الاسلام واصول الحکم، ص ۱۳۶)
در تداوم همین اختلافها، عین همین داستان را در میان تودۀ مردم هم میتوان دید. هماکنون بخش بزرگی از مردم، از تطبیق و اجرای شریعت دفاع میکنند، حال آنکه بخشی از آنها طرفدار برپاییِ دولت مدنی هستند.
به جهتِ اینکه ارزیابیها و داوریها در مورد نظام سیاسی اسلامِ بهجا مانده از سنّت اسلامی یکسان نیست، ما ناگزیریم که از نزدیک به مطالعۀ نظام «خلافت اسلامی» بپردازیم و مستندات تاریخی و نصی و فقهیِ آن را مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم تا مبادا گرفتار قضاوتهای دلبخواهانه و بیمبنا دربارۀ سنّت اسلامی شویم.
مسألۀ نظام سیاسی در تاریخ مسلمانان به مسایل بسیار مهمِ دیگر گره خورده که کاوش و تعمق دربارۀ آنها برای ما برداشت و تصوری درست از سرشتِ این رژیم و مراحلِ تکوین و تحول و دگردیسی و پیامدهای نظری و عملیِ آن به دست میدهد. مهمترین این مسایل، مفهوم خلافت و حکم آن و شروط و صفاتِ خلیفه و وظایف و صلاحیتهای وی و چگونهگی برعهدهگیری منصب خلافت (از طریق جانشینی یا از راه ولایت عهد) و مکانیسم بیعت (مسؤولیتهای زمامدار و رعیّت و محدودهیی که لازم است که مردم، سلطان/خلیفه را پیروی کنند) و سرانجام ویژهگیهای اهل حلوعقد.
Comments are closed.