گزارشگر:هادی خوشسیما - ۲۸ عقرب ۱۳۹۱
سه جریان در نگارش خودکار سورریالیستی ادغام میشود:
۱ـ تیوری روانکاوی عاری از همۀ هدفهای درمانی
۲ـ جریان مدیومی اما فارغ از مسایل مربوط به احضار روح
۳ـ سنت شاعرانه (الهام)
تفصیل این موارد بخصوص سنت شاعرانه که تغییرات خاصی را در طول زمان (دوران باستان، قرون وسطا و دوران حاکمیت سورریال) به خود دیده، نوشتار دیگری را به خود اختصاص میدهد.
در متونی که از راه نگارش خودکار بهدست آمده، باید از هرگونه حک و اصلاح خودداری کرد و همان چیزی که از ذهن تراوش کند را باید بر روی صفحه آورد. زیرا حک و اصلاح، چهرۀ “واقعیت برتر” را که به دشواری تجلی کرده است، ضایع میکند، به همین دلیل (عدم حک و اصلاح) این متون سرشار است از غلطهای دستوری (صرفی و نحوی) و املایی و در نتیجه جملات مبهم.
صادق هدایت نیز در آثاری مثل، زنده به گور، سه قطره خون و بهخصوص بوف کور، آنچه را که بر ذهنش ـ راوی ـ جاری میشود، بر صفحۀ کاغذ میریزد؛ در انتخاب کلمات دقت نمیکند و برای زیبایی آنها زحمت نمیکشد. کاربرد جملات غلط و معانی مبهم در آثارش تا آنجاست که به او لقب «داستاننویس ناشی!» دادهاند. در زیر به چند نمونه اشاره میشود:
«ولی من در مقابل این گلویی که برای خودم بودم، بیش از یک نوع اثبات مطلق و مجنون چیز دیگری نبودم.»
«روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم.»
«آیا با مرده چه میتوانستم بکنم.»
«بعد حس کردم که زندهگی من رو به قهقرا میرفت.»
همچنین هدایت در بوف کور، بعضی لغات و اصطلاحات را در معانی غیرمعمولی یا در صورتهای غیرمعمول به کار برده:
«به یک معنی کافی بود، برای اینکه آن فرشتۀ آسمانی …»
اما باید توجه داشت که شیوۀ داستانپردازی در بوف کور هرچند به جریان سیال ذهن نزدیک است، اما دقیقاً آن نیست. در این شیوه (جریان سیال ذهن) همۀ طیفهای روحی و جریانات و مشغلههای ذهنی مطرح میشود و داستان عرصۀ نمایش تفکرات و دریافتها از جنبۀ ناخودآگاه و خودآگاه و سیلان خاطرات و احساسات و تداعی معانی بیپایان است. از این نظر بوف کور به جریان سیال ذهن نزدیک است؛ اما در جریان سیال ذهن، تکیه بیشتر بر لایههای پیش از گفتار است. بدین معنی که در ذهن شخصیت یا شخصیتها، مطالب و مسایلی است که هنوز به صورت گفتار تبلور نیافته، اما خواننده باید آنها را حس کند. هرچند این مورد در بوف کور نمونههایی دارد، اما اساسی نیست.
در بوف کور کمتر به لایههای پیش از گفتار برمیخوریم و گفتارها، گفتارهایی است عقلانی (نه در معنای کلاسیک) و سراسر کتاب پر است از جملات توضیحی و معترضه:
«نمیدانم چرا گذرم به خانۀ پدرزنم افتاد. پسرکوچکش – برادر زنم – روی سکو نشسته بود.»
«بعد از مدتی پدرم عاشق یک دخترۀ باکره، بوگام داسی، رقاص معبد لینگم میشود.»
روایت بوف کور را میتوان تا حدودی نزدیک به خودگویی درونی دانست؛ حدیث نفس یا خودگویی (حرف زدن با خود یکی از شیوههای جریان سیال ذهن) آن است که شخصیت ـ راوی ـ افکار و احساسات خود را به زبان بیاورد تا خواننده هرچند فرضی ـ از نیات و مقاصد او با خبر شود.
در حدیث نفس، خصوصیات روانی راوی بر خواننده آشکار میشود. نویسنده در حالات و مکالمات او دخالت نمیکند و از طریق صحبتهای او با مخاطب فرضی ـ در مورد بوف کور این مخاطب سایهاش است ـ است که میتوان به افکار و احساسات او پی برد.
زمان داستانی در متون سورریال
پیش ما صدسال و یک ساعت یکیست
که دراز و کوته از ما منفکیست
مولانا
به طور کلی، در داستانها با دو مقولۀ: زمان بیرونی و زمان درونی سر و کار داریم.
زمان بیرونی: داستانهای رئال برخاسته از ساز و کارهای آن است و هرگونه تحلیل آنها نیز بر اساس روابط و مناسباتی است که از آن ناشی میشود. گذشته در حکم مردهیی است که روحش را زمان حال احضار میکند و آینده، انگشتی است که هنوز دکمۀ زنگ را فشار نداده است. در این زمان، درک گذشته و آینده منبعث از حال همیشه حاضر است: زمان از آینده میآید، به حال میرسد و به گذشته میپیوندد.
برخلاف زمان بیرونی، زمان درونی نه قابل اندازهگیری است، نه مبتنی بر روابط علی.
در زمان درونی که در ساختوساز داستانهای سورریال بهکار رفته، هیچ مرز روشن و هیچ خط دقیقی بین گذشته و حال یا حال و آینده وجود ندارد. استمرار مانند رودخانهیی جاری است؛ گذشته با حال درمیآمیزد و به درون آینده میریزد. بدین ترتیب، زمان درونی نه زمان حال حاضر که زمان استمرار و تداوم است که وحدت آن بر اثر نیازهای عقل عملی تکهپاره میشود.
احساس سبکی و بیوزنی راوی بوف کور و حس مشارکت وی در اتفاقات دوران کودکی، ناشی از التفات او به زمان درونی است. حضور گذشته در ذهن راوی، نه برخاسته از کنش ارادی حال حاضر، بلکه منبعث از استمرار و تداوم است. او تأکید میکند:
«زمان بچهگی خودم را میدیدم. نه تنها میدیدم، بلکه در این گیر و دارها شرکت داشتم و آنها را حس میکردم.»
راوی این گذشته را که همیشه در ذهن وی حی و حاضر است، با هیچ زمانی عوض نمیکند:
«ابدیت چیست؟ برای من ابدیت عبارت از این بود که کنار نهر سورن با آن لکاته سرمامک بازی بکنم و …»
راوی در کنار زن اثیری مرده نیز همان حالتهای زمانهای برگشتپذیر را احساس میکند:
«… در این لحظه من در گردش زمین و افلاک در نشو نمای رستنیها و جنبش جانداران شرکت داشتم. گذشته و آیندۀ دور و نزدیک با زندهگی احساساتی من شریک و توأم شده بود.»
بوف کور دو زمان است از یک قهرمان ـ به صورت پیوسته. یک قهرمان که در عین حال در دو دنیای متفاوت و در دو زمان متوازی میزید.
در پایان کتاب متوجه میشویم که پیرمرد خود راوی است:
«رفتم جلو آینه، ولی از شدت ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم. دیدم شبیه نه، اصلاً پیرمرد خنزر پنزری شده بودم.»
در نتیجه آن اعمالی که از او سر زده، اعمالی است که از خود راوی در زمان دیگری در یک زمان موازی با زمان راوی بروز کرده است. به همین علت، رمان بعد از پایان دوباره از نو در ذهن خواننده آغاز میشود. بدین ترتیب، آغاز، پایان و وسط داستان یکی است؛ داستان بر روی یک خط مستقیم (زمان بیرونی) سیر نمیکند، ماجراها هم مربوط به دیروز اند و هم امروز و هم فردا.
در این داستان هر قهرمان را میتوان با توجه به زمانهای مختلف، مظهر قهرمان دیگر دانست و داستان را از زبان او بیان کرد.
در یک لحظه هم راوی را میبینیم که جوانی است و هم پیرمرد قوزی که آیندۀ راوی است. همین پیرمرد از طرف دیگر، زمان حال روای هم هست به اعتبار اینکه راوی در برههیی از زمان پیرمرد است و جزیی از کل اوست:
«هر کس دیروز مرا دیده، جوان شکسته و ناخوشی دیده است؛ ولی امروز پیرمرد قوزییی میبیند که موهای سفید، چشمهای واسوخته و لبشکری دارد.»
«حس میکردم که بچه شدهام و همین الان که مشغول نوشتن هستم، در این احساسات شرکت میکنم. همۀ این احساسات متعلق به الان است و مال گذشته نیست.»
«زندهگی من در هر روز و هر دقیقه عوض میشد …»
بوف کور آمیزهیی است از مشاهدات و رؤیاهای خواب و بیداری، حقایق متعارف و غیرمتعارف و حرکت کردن در جهان تاریکیها و نزدیک شدن به آشیانۀ روح و سخن گفتن از ابهام آن.
و از آنجا که متن بوف کور در حال توصیف جهانی مجهول و وهمی است به همین سبب، اساس بوف کور بر وهم و تردید و شک است که به انحای مختلف منعکس شده:
«آیا من حقیقتاً با او ملاقات کرده بودم.»
«شاید یک مرغ یا پرندۀ رهگذری خواب میدید.»
واقعیتهای عادی و روزمره در بوف کور با هالهیی از غرایب مافوق طبیعی درهم میآمیزد و جهان دیگری میآفریند. در این جهان، همۀ چیزهای عادی و معمولی و اسرارآمیز و خیال جلوه میکنند و حالتی از خرق عادت و رمز و راز، اشخاص و اشیا را در بر میگیرد؛ شهرها و خانهها خصوصیت و کیفیت مرموزی پیدا میکند. نزدیکی خیال و واقعیت در این داستان به گونهیی است که به دشواری میتوان آنها را از هم تمیز داد. به قول ریمبون دنسی: «گویی با قلمی نوشته شده که آن را در خشخاش فرو بردهاند.»
سراسر داستان وهمآلود، دردناک و پر از نفرت و ناسزا به وضع چرکین انسان نوعی است.
نثر بوف کور که نثری است زنده و عاری از منطق دستوری، سرشار است از تشبیهات غریب و بیسابقه:
«لای در اتاق را مثل دهن مرده باز گذاشته بود.»
«صورت هول و محو او مثل اینکه از پشت ابر و دود ظاهر شده باشد.»
استفاده از همین قبیل تشبیهات در سراسر بوف کور، منجر به ایجاد فضای رویا و جملات مبهم شده است.
ماجرای راوی بوف کور در آخر کتاب با این عبارت: «وزن مردهیی روی سینهام فشار میداد …» پایان میپذیرد، بیآنکه راوی به آرمان خود (رسیدن وحدت) دست یابد.
با پایان یافتن داستان، داستان دوباره در ذهن خواننده آغاز میشود؛ اما به شکلی دگرگون.
منابع:
ـ خانلری، پرویز، سورریالیسم، مجلۀ سخن، دورۀ هفدهم.
ـ سیدحسینی، رضا، مکتبهای ادبی، ۲ جلد.
ـ هدایت، صادق، بوف کور.
ـ میر صادقی، جمال، ادبیات داستانی.
ـ آریانپور، یحیا، زندهگی و آثار هدایت.
ـ قایمیان، حسن: شیادیهای ادبی و آثار هدایت.
ـ آبادی، سروش، بررسی آثار هدایت.
ـ جمشیدی، اسماعیل، خودکشی هدایت.
ـ کتیرایی، محمود، بحث کوتاهی دربارۀ هدایت و آثارش.
ـ نامههای هدایت به شهید نورانی، نگاه نو. شمارۀ ۹، دورۀ جدید. شمیسا، سروش، داستان یک روح.
ـ همایونی، صادق، مردی که با سایهاش حرف میزند.
ـ کاتوزیان، محمد علی، از افسانه تا واقعیت.
ـ بهارلو، محمد، داستان و ادبیات داستان.
ـ بهارلو، محمد. عشق و مرگ در آثار هدایت.
ـ براهنی رضا، قصهنویسی.
ـ دستغیب، عبدالعلی، نقد آثار هدایت.
ـ غیاثی. محمدتقی: تاویل بوف کور.
ـ غیاثی، محمدتقی، درآمدی بر سبکشناسی ساختاری.
منبع: باشگاه اندیشه
Comments are closed.