گزارشگر:نعيمه دوستدار/ یک شنبه 23 عقرب 1395 - ۲۲ عقرب ۱۳۹۵
واژه «سانتیمال» از آن دست واژههایی است که همهگان پیش از آنکه معنای آن را بدانند، از آن استفاده میکنند و معنای اصطلاحی آن، با معنای واقعیاش، تفاوت بسیار دارد.
به لحاظ تاریخی، سانتی مانتالیسم، پدیدهیی متعلق به قرن ۱۸ است؛ دورانی که در آن شرایط اجتماعی، گونهیی خاص از روابط بین فردی را به وجود آورده بود که در آن، محور اصلی روابط، خصوصاً روابط زنان و مردان، مسایل جنسی بود و در نتیجۀ آن، مضمون بسیاری از آثار ادبی عصر و دوران را، روابطی خارج از چارچوب روابط متعارف تشکیل میداد.
در چنین فضایی بود که سانتیمانتالیسم برای مبارزه با به ابتذال کشیده شدن عشق و روابط عاطفی، به وجود آمد. سانتی مانتالیسم میخواست به عشق تقدس ببخشد و آن را از امری صرفاً مادی و بیقاعده و قانون، تبدیل به نوعی عمل معنوی و الهی کنند. در همین دوران بود که رمانهایی با محور عشق نوشته شد و نویسندگان سانتی مال کوشیدند با تمرکز بر قداست عشق و تأکید بر وفاداری مطلق و حتا انکار امکان تکرار تجربۀ عاشقانه، عشق را از آن حالت دستمالی شده و مبتذل خارج کنند.
دیدگاه سانتی مانتال، با نگاهی تازه به عشق، به طبیعت انسانی نیز نگاهی تازه میانداخت و برای احساس بیش از تفکر اعتبار قایل بود و مهربانی، رنج و لطافت را بیش از وظایف اجتماعی ارج مینهاد.
این واکنش که بیش از هر چیز در تقابل با بورژوازی و کاپیتالیسم و برآمده از اوضاع زمانه بود، کم کم مفهوم خود را از دست داد و تبدیل به اصطلاحی شد برای پرداختن بیش از حد به احساسات، خصوصاً در عالم ادبیات. این گونه است که برای اکثر ما، مفهوم «سانتی مانتال» به چیزی اطلاق میشود که بیش از حد بر عنصر احساس تأکید میکند و شیوه بیان آن نیز سطحی و مبتذل است.
تردیدی نیست که مخاطبان و پدیدآورندگان جدی ادبیات، در مواجهه با این واژه، واکنش دفاعی داشته باشند و هرگونه نشانهیی از علاقه به این جریان را در آثار ادبی جدی، انکار کنند. به تعبیر بسیاری، سانتی مانتالیسم ، عنصری است که تنها در ادبیات عامه پسند میتوان سراغ آن را گرفت.
ادبیات بیاحساس؟
بنا بر تعریف رایجی که ما از سانتی مانتالیسم در ذهن داریم، این همان عنصری است که آثار متعلق به ادبیات عامهپسند (پاورقیها، رمانهای عاشقانه زرد و…) از آن به وفور استفاده میکنند. احساساتگرایی شدید و صرف به گونهیی که مخاطب را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد و از تمام ابزارهای ممکن برای تشدید این حالت احساسی استفاده میکند. در این دسته از آثار که عمدتاً مخاطبانی فراوان و متعلق به گروههای سنی خاص دارند، همه چیز بر محور عشق میگردد.
برخی از نویسندگان دربارۀ این پدیده میگویند: احساساتگرایی، ویژگی آثار نویسندگان تازهکار است. در سالهای اولیه نوشتن، نویسندگان عمدتاً تحت تأثیر آنچه که مینویسند، قرار میگیرند و به همین خاطر رگههای شدید احساساتشان در اثر بروز میکند. این مسأله در سالهای آغازین و در مورد نویسندگان کمتجربه اجتنابناپذیر است، اما به تدریج که نویسنده از این حالت خارج میشود، این رگهها نیز کمرنگ میشوند.
او نشانههای سانتی مانتالیزم را در داستان چنین بر میشمارد: «احساسات عاشقانۀ رقیق شده یا غلیظ شده!»
از سوی دیگر، نمیتوان هر اثر عاشقانهیی را سانتی مانتال دانست. عشق، عنصر و جوهر اصلی تمام پدیدههای زندگی است و تصور جهانی بدون عشق، تصوری محال است. آثار ادبی برجسته نیز، هرگز خالی از این عنصر نبوده اند و ادبیات داستانی، خصوصاً رمان، بیش از هر چیز از واجد این عنصر در خود بوده اند و تردیدی نیست آنچه باعث جدی شدن ادبیات میشود، سوژه نیست، شکل ارایۀ آن است.
پاورقینویسان و نویسندگان عامهپسند، با بهرهگیری از عنصر عشق، آن را به عادیترین و سطحیترین شکل ممکن بیان میکنند و اینجا، همان جایی است که تفاوت ادبیات جدی و ادبیات عامهپسند آشکار میشود.
برخی سانتی مانتالیزم را با احساسگرایی یکی میدانند و برای همین، تمام آثاری را که احساسی باشند، با همین نگاه نقد میکنند؛ حال آنکه باید میان سانتی مانتالیسم و احساسگرایی فرق قایل شویم. هیچ اثر ادبی بیاحساسی نمیتوان یافت چرا که ذات هنر، احساس برانگیز است و اگر این احساس نبود، هنر شکل نمیگرفت. نمیتوان یک اثر ادبی را خواند و از احساس (خواه عشق، نفرت، ایثار و…) برکنار ماند.
مرز میان احساساتگرایی و سانتی مانتالیسم، در افراطی شدن احساسات است. احساسگرایی در شکل معمول آن پسندیده است، ولی زمانی که شوق بسیار باعث شود در عرصهیی خود را چنان گم کنیم که تشخیص ممکن نشود، آن وقت دچار نوعی سانتی مانتالیسم شده ایم که نه تنها ما را از بیان ماجرا و مفهوم باز میدارد که خود عاملی پس زننده نیز میشود.
در حالی که بسیاری به محض شنیدن تعبیر عاشقانه برای اثری، ذهنشان معطوف به متنهای بازاری و فاقد ارزش ادبی میشود و مفهوم عشق و احساسات نزد بسیاری، مکروه و ناموجه است و نویسندگان از ترس مبتذل خوانده شدن و اتهام گرایش به سانتیمانتالیسم، به سراغ موضوعات عاشقانه نمیروند، آثار سانتی مانتال عامه پسند، همچنان بازار را در اختیار دارد. از طرف دیگر، چنین به نظر میرسد که گروهی از نویسندگان از سوی دیگرِ بام سقوط کرده اند و با گرایش به حذف عوامل ایجاد جذابیت در اثر، جایگاهی تخیلی (و شاید واقعی در میان همفکران خود) در عرصه ادبیات جدی به دست آورده اند.
شماری میگویند که مرز مشخصی برای تشخیص اینکه کجا نویسنده وارد سانتی مانتالیسم میشود، وجود ندارد و این مسأله بنا بر عقیده و سلیقۀ آدمهای مختلف جا به جا میشود. ممکن است به نظر برخی، کتابی سانتی مانتال باشد و به عقیدۀ بعضی نباشد. در مورد آثار نویسندگان زن، باید گفت چون زنان از درونیاتشان بیشتر صحبت میکنند، امکان کشیده شدن شان به این سمت بیشتر است. مردان بیشتر بیرونی مینویسند و به مسایل درونیشان کمتر اشاره میکنند.
اینکه تلاش برای برکنار ماندن از سانتی مانتالیسم و حذف عوامل احساس برانگیز، بتواند مبین تعریف ادبیات جدی باشد و سایر آثاری که از این الگو پیروی نمیکنند را متعلق به حوزه ادبیات عامه پسند بدانیم، چیزی است که عدهیی با آن مخالف اند. آنان میگویند: نباید تمام ادبیاتی را که قابل فهم نباشد، جدی به حساب آورد. ادبیات زیادی جود دارد که خیلی قابل فهم نبوده و برای خواننده آسانیاب نیستند و اصلاً نویسنده به قصد غیر قابل فهم بودن، آن را نوشته است. تمایز بین ادبیات جدی و ادبیات عامهپسند، بسیار دشوار است. به هر حال ادبیات عامهپسند، آسانیابتر است و در وهلۀ اول، خوانندهها بیشتر خوششان میآید. حتا در ادبیات جدی دنیا هم، ما اینقدر آثار غیر قابل فهم نمیبینیم. شیوۀ رایجی که در حوزۀ ادبیات فارسی زیاد به چشم میخورد، فقط ادای ادبیات جدی است و بسیاری از این آثار، حتا کیفیت خوبی هم ندارند.
هرچه سانتیمانتالتر!
اینکه نویسندگان بکوشند به جای خلق آثاری دیریاب و بدون مخاطب، آثاری خلق کنند که به رغم بهرهمندی از جذابیتها، دچار افت و ابتذال نشود، اتفاقی است که هنوز نیفتاده است. از یک طرف، نویسندگان پاورقینویس و در عین حال آگاه به ذایقۀ اجتماع، به ویژه نسل جوان، با گرایش شدید به عناصر سانتی مانتال، بازار کتاب را در دست دارند و عنوان بست سلر (Best Seller) را با خود یدک میکشند و از سوی دیگر، نویسندگان مدعی ادبیات جدی نیز خواسته یا ناخواسته به سمت ایجاد جذابیتهایی ساختگی کشیده شده اند.
برخی بدین باورند که یکی از دلایل کشیده شدن به احساساتگرایی افراطی، در نوع برخورد با اثر است. برخورد خود نویسنده با اثر، برخورد مخاطبان با اثر و برخورد ناشر با اثر، بر این جریان بسیار تأثیر میگذارد. شاید این گرایش، نتیجۀ عقب راندنی باشد که در برخورد با عوامل یاد شده پیدا کرده ایم. یک دلیل دیگر میتواند گرایشهای کلی جامعه باشد. دوستی میگفت مجموعه داستانم را پیش هر ناشری میبرم، چاپ نمیکند ولی به طور ضمنی اشاره دارند که اگر رمان بود، چاپ میکردیم! وقتی داستان یا رمانی برای انتشار به ناشری سپرده میشود و ناشر عنوان میکند که اثر خشن و خشک است، یک نویسنده چه برخوردی میکند؟ آیا منتظر میماند تا شکست ناشر را ببیند و فاتحانه شاهد چاپ شدن اثرش باشد؟
در شرایطی که آثار نوشته شده در چارچوب سانتی مانتالیسم، بی هیچ علت و اندیشهیی، خریدار بسیار دارند و ناشران را صاحب کتاب فروشیهای زنجیرهای میکنند، ناشر رغبت به چاپ چه کتابهایی میتواند داشته باشد؟»
شاید به همین خاطر است که روز به روز بر تعداد نویسندگان متمایل به این جریان افزوده میشود و میتوان گفت داستانهای سانتی مانتال، بخش عمدۀ آثار چاپ شده و پرمخاطب را تشکیل میدهند.
در آثار رسیده به جشنوارههای ادبی نیز، چنین وضعیتی به چشم میخورد. از میان رمانهای رسیده به جشنوارههای ادبی مختلف، بیشتر آنها متعلق به ادبیات عامه پسند و شمار کمی، ادبیات جدی بوده است. متأسفانه در همان موارد جدی هم باز عنصر سانتی مانتالیسم، کم نبوده است. اینکه این عنصر به شکل گسترده وارد ادبیات جدی پارسی شود، خطرناک است، چون در مورد ادبیات عامه پسند میگویند این آثار را نسلی میخواند و بعد فراموش میشود، اما وجود آن در ادبیات جدی، سطح آن را تنزل میدهد و آن را تبدیل به ادبیات «عام» میکند.
نباید خواننده را فریب داد. نویسنده باید خود را از جهان داستان کنار بکشد و سعی کند مطلب را همان طور که هست، به خواننده ارایه دهد. نه اینکه به هر طریق ممکن بکوشد خواننده را بیشتر تحت تأثیر قرار دهد. اما به وضوح میبینیم که برخی نویسندگان به شکل تعمدی به این شیوه گرایش دارند.
سانتی مانتالیسم، پدیدهیی رو به گسترش است. چه در میان نویسندگان عامهپسند که از آغاز به آن ارادت داشتند، چه در میان نویسندگان ادبیات جدی که گویی برای جلب نظر مخاطبان، راهی جز همان شیوههای مستعمل قبلی نمییابند.
Comments are closed.