گزارشگر:علی عباسبیگی / چهار شنبه 26 عقرب 1395 - ۲۵ عقرب ۱۳۹۵
بخش دوم و پایانی/
نیچه میگوید که اولین قدم به سوی حقیقت، همانا اعلام این واقعیت است که این جهان جعلی است. به عبارت دیگر: «من اولین کسی بودم که حقیقت را کشف کردم به این طریق که اولین کسی بودم که دروغها را چونان دروغها تجربه کردم.» بیان این گزاره از سوی نیچه یک کنش زبانی و اجرایی (performative) است و خود، مستلزم نوعی شجاعت است. شجاعت در اعلام اینکه ما در جهان جعلییی زندهگی میکنیم و به دروغ آن را حقیقت میپنداریم.
چنین تفسیری، راه را برای درک مفهوم نیچهیی حقیقت به میانجی سهگانۀ لاکانی امر خیالی، امر نمادین و امر واقعی و یکی پنداشتن حقیقت با امر واقعی میگشاید. امر واقعی را نباید با امر تجربی (و نیز با واقعیت) اشتباه گرفت؛ زیرا واقعیت از قبل خود نوعی ساختن است. همانطور که میدانیم، امر واقعی نه فقط در تقابل با امر خیالی، بلکه همچنین ورای قلمرو نمادین قرار میگیرد. قلمرو نمادین به میانجی زبان و بر اساس تفاوتها و تضادها ساخته میشود. برای آنکه جهان شناختنی شود، باید به کلی بدل شود که در عین انسجام، اجزایش با یکدیگر متفاوت و متمایز اند.
میتوان این جهان نمادینی را که به میانجی زبان ساخته میشود و قلمرو تفاوتها و تمایزهاست، با واقعیت تجربیِ نیچه یکی انگاشت. امر واقعی (the real) چیزی است که ورای عرصۀ تفاوتها و تمایزگذاریها قرار میگیرد و اساساً در برابر نمادین شدن مقاومت میکند. به عبارت دیگر، امر واقعی بیرون از قلمرو زبان و جهان ساختهگی قرار میگیرد و ظهور و حضورش به ناگاه کل ساختار واقعیت زندهگیِ ما را مختل میکند و از کار میاندازد. حضور امر واقعی در زندهگی ما با درک آن تهی و عدمی همراه است که در پس ساختار زندگی وجود دارد؛ ساختاری که قرار است معنابخش زندهگی ما باشد. از اینرو در پس مواجهه با امر واقعی، ما با اضطراب مواجهه با عدم طرف میشویم؛ اضطرابی که آنقدر توان دارد که کل نظم نمادینی را که برای زندهگی ما ضروری است، پودر و پژمرده کند. ما حضور امر واقعی در جهان نمادین را به میانجی ردپاها و آثارش میشناسیم و به کمک اعوجاج و از شکلافتادهگی بخشهایی از واقعیت است که میتوانیم بر حضور امر واقعی در ورای نظم نمادین تاکید کنیم.
مرگ حقیقت نمادین، ما را به جهانی میبرد که در آن جادهها، فاقد نشانۀ راهنماییاند و ما مجبوریم خودمان و بدون هیچ راهنمایییی راهی را انتخاب کنیم. این رویداد نابههنگام چونان زخم و ترومایی آشکار میشود که باید برای تسلیِ آن کاری کرد. نیچه در «دانش طربناک» وضعیت جهان، پس از مواجهه با این رویداد نابههنگام را توصیف میکند: «اکنون زمین به کجا میرود؟ ما به کجا میرویم؟ به دور از همۀ خورشیدها؟ پیوسته در سراشیبی سقوط؟ به پس، به پهلو، به هر سو؟ مگر هنوز زیر و زبری هست؟ مگر در هیچی بیکران سرگردان نشدهایم؟ مگر دم سرد تهیگی را احساس نمیکنیم؟ مگر این دم سرد سردتر نشده است؟»
فیلم «پلهای مدیسن کانتی» به ما این شانس را میدهد تا به درک بهتری از مضامین نیچهیی حقیقت، نابههنگامی حقیقت و و رابطۀ آنتاگونیستی آن با زندهگی برسیم. اگر به پیروی از آلن بدیو، عشق را یکی از رویههای حقیقت بدانیم، باید نشان دهیم که عشق در یک وضعیت چونان امر واقعی، و در مقام یک ناممکن ظاهر میشود. یعنی رویدادی که در نظم نمادین جایی نداشته و به لحاظ نظم نمادین ناممکن بوده، با این حال، این رویداد به شکلی نابههنگام در وضعیت اتفاق افتاده و نظم و ساختارِ آن را برهم زده است.
بنابراین، «امر واقعی دقیقاً در مقام ناممکن روی میدهد. امر واقعی آن هنگامی روی نمیدهد که میخواهیم روی دهد یا تلاش میکنیم که روی دهد، یا منتظر آن هستیم، یا مهیای حضورش.» امر واقعی نابههنگام روی میدهد و در کل معنادارِ زندهگی وقفه میافکند.
منبع: www.sharghnewspaper.com
Comments are closed.