گزارشگر:معصومه نعمتی / چهار شنبه 26 عقرب 1395 - ۲۵ عقرب ۱۳۹۵
بخش دوم و پایانی/
در واقع با در نظرگیری ویژهگیهای مثبت و سازندهیی که برای انقلابهای سیاسی و تاریخی بیان گشته است، نمیتوان از فاشیسم به عنوان یک انقلاب نام برد. نشانههایی که فاشیسم را از سایر انقلابها جدا میکنند، سه تا هستند:
۱) فاشیسم دارای ایدیولوژی اثباتی نیست، بلکه خود را به مبارزه جویی، رد و انکارِ همۀ ایدیولوژیهای سنتی محدود میکند. همۀ انقلابات پیشین، حاصل دگرگونیهای پیوسته و ژرفِ فکری و اجتماعی، یا هر دو بوده اند و زمینۀ تاریخی سازنده و اجتماعی داشته اند.
۲) فاشیسم نه تنها همۀ اندیشههای کهن را رد میکنـد، بلکه برای اولین بار در تاریخ اروپا، بنیادی را که همۀ نظامهای سیاسی و اجتماعی بر پایۀ آن استوار شده بودند، توجیه سیاسی و اجتماعی و اقتدار مبتنی بر آن به عنوان تنها ابزار تأمین سعادت واقعی افرادی که تابع چنین اقتداری هستند، انکار میکند.
۳) تودهها به این علت به فاشیسم پیوستند که به وعدههایش که جایگزین یک کیش اثباتی میباشد، اعتقاد نداشتند و نه به این علت که به این وعدهها اعتقاد داشتند.
نداشتن ایدیولوژی اثباتی اولین ویژهگی فاشیسم میباشد. شواهدی از خود موسولینی در دست است که بارها با خودستایی و مغرورانه اعلام داشت که فاشیسم هنگامی که به قدرت رسید نه برنامهیی داشت، نه نظامی و نه دارای یک سیاست اثباتی بود. تنها پس از به قدرت رسیدنِ فاشیسم بود که مورخین و فلاسفه در پی طرح ایدیولوژی برای آن برآمدند.
موسولینی و هیتلر کوشیدند از فقدان یک عقیدۀ معین و نظامی که عاری از هر گونه ایدیولوژی است، سود جویند. این همان معنای “انسان تاریخ را میسازد!” موسولینی است. و در این مورد میتوانیم چنین دریابیم که “موسولینی تاریخ را میسازد”؛ شعاری که به هیچ وجه اصالت ندارد و بیاهمیت نیز هست.
اما اگر در توتالیتاریانیسم باور اثباتی وجود ندارد در مقابل، باورهای منفیِ فراوانی هست. البته هر انقلابی آنچه را که مربوط به گذشته است، انکار میکنـد و خود را حد فاصل آگاهانهیی با گذشته میداند. تنها آیندهگان هستند که پیوستهگی تاریخی را میبینند و یا تصور میکنند آن را میبینند. با این همه، فاشیسم در نفی گذشته از تمامی جنبشهای سیاسی پیشین پا را فراتر مینهد؛ زیرا این نفیهاست که خط مشی اصلی آن را تشکیل می دهد و نمی توان خط مشیِ اولیه و برنامهها و اهداف سازنده را برای آن در نظر گرفت و با گذشت زمان و سرکوب تودههای مردم و موفقیتهایی که به دست میآورد، مقاصد غیر انسانی را برای خود تعیین میکند.
نداشتن جهانبینی و ایدیولوژی سازماندهیشده و بدون برنامه پیش رفتن، ویژهگییی است که فاشیسم را از دیگر انقلابها جدا میسازد. بنابراین سه ویژهگی اصلی برای فاشیسم میتوان شمرد:
ـ نبود یک باور اثباتی و تأکید فراوان بر انکار تمامی گذشته
ـ رد لزوم توجیه قدرت
ـ اعتقاد عمیق تودهها به فاشیسم علیرغم بیاعتقادی به ادعاها و وعدههای آن.
اینها نشانههایی هستند که هرگونه شناخت واقعی باید بر آن استوار باشد. آنها اگر چه فینفسه مهم اند، اما نشانههایی بیش نبوده و فاشیسم را تبیین نمیکنند. این علایم نشان میدهند که عارضه در کجا است و به چه نوعی تعلق دارد. در میان این سه، درک و تعیین ویژهگی اول از همه آسانتر است.
تأکید بیش از حد بر نفیها دقیقاً به معنی جبران عدم وجود یک باور اثباتی است و نشان میدهد که بر خلاف نظر موسولینی و هیتلر، عمل مقدم بر اندیشه نیست، بلکه هر انقلابی باید دارای یک ایدیولوژی باشدـ وگرنه یک آیین منفی باید جایگزین آن شود. این بدان معناست که
انقلاب فاشیستی نظیر همۀ انقلابهای اروپایی ریشه در تکامل روحی، فکری و اجتماعی اروپا دارد و بر خلاف ادعای خود فاشیستها، ریشه در عمل ندارد.
انقلاب فاشیستی تنها یک تفاوت اساسی با الگوی رایج دیگر انقلابات دارد. در همۀ انقلابهای برجسته، همزمان با فروپاشی نظام و باورهای کهن، نظام جدیدی ظهور میکرد. انقلاب فاشیستی نیز همچون دیگر انقلابها نتیجۀ فروپاشی نظام کهن از درون بوده است، اما ویژهگی خاص چنین انقلابی آن بود که بر خلاف سنت تاریخی معمول همزمان با فروپاشی نظام قدیم، آیین اثباتی جدیدی ظهور نکرد. علاوه بر این، فاشیسم به طور همزمان آرمانها و گرایشهایی را که فینفسه متضادند، انکار میکند.
فاشیسم ضد لیبرال است و در عین حال، ضد محافظهکاری. ضد مذهب است و مخالف نفی خدا. ضد سرمایهداری است و ضد سوسیالیست. ضد جنگ است و ضد صلح. با سرمایهداری بزرگ مخالف است، همچنان که با افزارمندان و فروشندهگان خُردهپا نیز مخالف است. و این فهرست را به طور نامحدود میتوان ادامه داد.
منبع: آفتاب
Comments are closed.