احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:احمد عمران/ یک شنبه 7 قوس 1395 - ۰۶ قوس ۱۳۹۵
امروز دنیا با آخرین انقلابیِ بازمانده از قرن بیست وداع میکند؛ همان قرنی که به انقلابیگری و تفکرِ انتقادی معروف است. فیدل کاسترو همانطور که برای بسیاریها در غرب تداعیکنندۀ دیکتاتوری و نظام بسته بود، به همان میزان برای اکثریت ساکنانِ کشورهای امریکای لاتین و انقلابیونِ غرب، نماد ایستادهگی و مقاومت در برابر سرمایهداریِ جهانخوار بود.
فیدل کاستر در سال ۱۹۲۶ به دنیا آمد و از دانشگاه هاوانا در رشتۀ حقوق سند فراغت گرفت. او در کنار دوست و رفیقِ همیشهگیاش چهگوارا، برای مبارزه با رژیم مستبدِ جنرال باتیستا که از سوی امریکا حمایت میشد، گروه چریکی موسوم به “۲۶ جولای” را اساس گذاشت و با جنگهای چریکی، سرانجام موفق شد که رژیم جنرال باتیستا را سرنگون و برای نخستینبار در یکی از کشورهای امریکای لاتین که فاصلۀ زیادی با امریکا به عنوان نماد سرمایهداری غرب نداشت، رژیم کمونیستی ایجاد کنـد.
کاسترو در نزدیک به یک قرن زندهگی خود، انقلابی باقی ماند. لباس نظامیاش هرگز تغییر نکرد و همواره مسبب اصلیِ مشکلات جهان را نظام سرمایهداری حاکم بر غرب دانست. او که زمانی از حمایتِ بیدریغ و بیشایبۀ اتحاد جماهیر شوروی برخوردار بود، در زمان میخاییل گورباچف آخرین رییس جمهوری این کشور ـ که با سیاست “پرسترویکا” ( اصلاحات) تلاش کرد که به جنگ سرد در جهان پایان دهد و سرانجام نیز با فروپاشی اتحاد شوروی به این هدف دست پیدا کرد ـ چندان استقبال نشد. گورباچف تلاشهای زیادی را به خرچ داد تا روحیۀ انقلابیگریِ کاسترو و کوبا را تلطیف کند ولی هرگز به این هدف نرسید.
کاسترو همانطور که انقلابی بود، انقلابی باقی ماند و انقلابی از جهان رفت. هرچند که در یک دهۀ اخیر دیگر نمیتوانست کار و فعالیتِ سیاسی داشته باشد و کشور به وسیلۀ برادرش رهبری میشد و تا حدودی روابط این کشور با امریکا نسبت به گذشته بهتر شده بود، ولی بازهم بر آنچه که در کوبا اتفاق میافتاد، کاملاً اشـراف داشت. او پیوسته رسانههای جهان را دنبال میکرد و دوست داشت که از اتفاقهایی که در آن میگذرد، به صورتِ مستقیم اطلاع پیدا کند.
کاسترو هرچند که به دیکتاتوری در کویا متهم بود، ولی بسیاریها در کشورهای امریکای لاتین به او به چشمِ یک ناجی نگاه میکردند. او روابط بسیار خوب و نزدیکی با نویسندهگان معروفِ امریکای لاتین و از جمله گابریل گارسیا مارکز نویسندۀ رمان معروف “صد سال تنهایی” داشت. کاسترو عاشق سیگار کشیدن بود و از قضا، کوبا نیز به داشتن بهترین و مرغوبترین نوع س
یگار در جهان معروف است و وقتی او و دوستش مارکز تنها میشدند، سیگار کوبایی میکشیدند و در مورد مسایل جهان سخن میگفتند.
کاسترو برای برخی از فیلسوفان قرن بیست به عنوان چهرهیی خستهگیناپذیر قابل احترام بود. ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی، او را بسیار دوست میداشت و همواره تلاش میکرد که با قلم شیوای خود، از کارنامه رفیق کاسترو دفاع کند. “جنگ شکر در کوبا” از جمله کتابهای معروفِ سارتر است که سفرنامۀ او به این کشور است. در این کتاب، سارتر تلاش کرده است که چهرۀ متفاوتی نسبت به آنچه که زمامدارانِ سرمایهداری از کوبا ارایه میکردند، به جهان معرفی کند.
در قرن بیستم، سارتر تنها فیلسوفِ زنده بود که به اندازۀ هنرپیشهگانِ سینما شهرتِ جهانی به دست آورده بود و هوادارانِ سینهچاکِ فروان داشت. دفاع او از کوبا و کارنامۀ کاسترو، تأثیر بسیاری بر افکار عمومی در جهانِ غرب بهجا گذاشت و تا اندازۀ زیادی موفق شد که خصومت نسبت به کوبا را در افکار عمومی غربی کاهش دهد.
در افغانستان نیز کاسترو چهرۀ ناشناسی نبود. چه از انقلابیهای چپ و چه راست به او ارادت میورزیدند و تلاش میکردند که پا در جای پایِ او بگذارند. هرچند که برخیها در سالهای حضور نیروهای شوروی در افغانستان تلاش میکردند که از حضور سربازان کوبایی نیز سخن بگویند، ولی فکر میکنم که این مسأله چندان واقعیت نداشت. شاید دلیل آن، ابهت شخصِ کاسترو بود که برخیها خوش داشتند بگویند که با کماندوهای این کشور میرزمند.
با این همه، کاسترو منتقدانِ زیادی نیز حتا در داخل کوبا داشت. برخیها او را متهم میکنند که با سیاستهای اقتصاد سوسیالیستی، جلو پیشرفتِ کوبا را گرفت و فقر و بدبختی را در این کشور حاصلخیز جهان نهادینه کرد. کوبا با وجود اینکه در برخی عرصهها دستاوردهای چشمگیری دارد، ولی با این حال نمیتوان انکار کرد که این کشور، یکی از عقبافتادهترین کشورهای جهان به شمار میرود. آیا میانِ عقبافتادهگیِ آن با سیاستهای کاسترو رابطهیی وجود دارد؟
بدون شک که چنین است؛ زیرا کاسترو تلاش کرد که کوبا را یک کشور سوسیالیستی نگاه دارد و هزینههای آن را مردم فقیرِ این کشور میپردازند. امروز مردم جهان با چنین مردی برای آخرینبار وداع میکنند. مردی که با تفکر و عملِ خود شناخته میشد و باور داشت که جهان، انتخابی به جز مبارزه با نظام سرمایهداری ندارد. او تا آخرین نفس به این آرمان وفادار ماند و هرگز تلاش نکرد که به بازبینیِ آرمانهایش تن دهد.
کاسـترو، آخرین چریکِ جهان بود و همچون چریک به زندهگی بدرود گفت. نامِ او در سراسر قرن بیستم، طنینِ خاصی داشت و شاید برای چند نسل بعد نیز همچنان به عنوان الگویی از شجاعت و مقاومت شناخته شود.
Comments are closed.