دیــن به مثابۀ هویت

گزارشگر:محمد محق/ سه شنبه 16 قوس 1395 - ۱۵ قوس ۱۳۹۵

بخش چهارم و پایانی/

mandegar-3سپهر ارزشیِ جامعه همان بود که از آموزه‌های صوفیانِ عارف به‌دست می‌آمد، و حتا حاکمانِ جنگ-افروز نیز هرچند بدان‌ها عمل نمی‌کردند اما به مثابۀ هِرَم ارزشیِ جامعه قبولش داشتند و گاه بر آن اساس، دچار پشیمانی و عذابِ وجدان می‌شدندـ به‌خاطرِ قصوری که از این بابت حس می‌کردند. شماری از آنان، هرچند اندک، در مقاطعی از عمر به خانقاه می‌آمدند و مَنِش صوفیانه در پیش می-گرفتند و شماری دست پیرانِ صوفی را می‌بوسیدند و درخواستِ دعا می‌کردند.
روحیۀ حاکم بر جامعه در تمام این ادوار روحیۀ دینی با طعمی کم‌وبیش عارفانه بود، هرچند برای شیخ و مفتی و محتسب نیز جایی وجود داشت و عالمِ تفسیرگوی نیز از این حساب نمی‌افتاد. اما حتا بزرگ‌مردی چون فخر رازی که می‌رفت تا با دانش عقلی و فقاهتِ اصولی‌اش رازدار دین شود، باز در پایان کار به احترام عارفان سر فرو می‌آورد و در تفسیرش به دنبال لطایفِ عارفانه می-گشت.
گاه البته کسانی پیدا می‌شدند که خدا می‌گفتند و خرما می‌جستند، و حافظ از آنان شکایت می‌کرد که قرآن را دامِ تزویر می‌کنند، و بر واعظ شهر نهیب می‌زد که تا ریا ورزد و سالوس، مسلمان نشود!
علی‌رغم همۀ این موارد، در پایان روز، مردم به سراغ پیامی می‌رفتند که دل‌های‌شان را آرامش و جان‌های‌شان را طراوت بخشد و به آنان درسِ محبت و آشتی بیاموزد تا خارها گل شود و سرکه‌ها مل، و جنگ هفتاد و دو ملت را بشود عذر نهاد.
این وضعیت با کش‌و‌قوس‌هایی ادامه داشت تا آن‌گاه که ایدیولوژی‌های دنیوی از راه رسیدند و دعوای نان و لباس و مسکن را در میان افکندند و دم از جامعۀ بی‌طبقه زدند و کارگران و زحمت-کشان را به شورش فرا خواندند و کمر به براندازی حاکمان بستند و تهدید به قتل و انتقامِ انقلابی کردند و دین را افیونِ ملت‌ها خواندند و نوید برپایی بهشت را در همین دنیا دادند؛ بهشتی که قرار بود بر روی جمجمۀ سرمایه‌داران و بازاریان و نازحمت‌کشان برپا شود، بگذریم از این‌که به‌جای این بهشت چه جهنمی برپا شد!
در این دعوای نو، سخن گفتن از گذشت، دم زدن از ایثار، فراخواندن به مدارا، ستودن آشتی، گوش دادن به شعر، دم گذراندن با ادبیات، روی آوردن به خلوت، بها دادن به ریاضت، همت گماشتن به تزکیۀ نفس، دل بستن به شست‌وشوی جان و پرداختن به عالم قدس، یک‌سره بی‌معنا و خرافی، و گاه از باب خیانت به شمار می‌رفت. آن‌چه در این بازار خریدار داشت، شور و هیجانِ انقلابی بود و وعده‌هایِ هر یک –بزرگ‌تر از دیگری که چگونه مدینۀ فاضله خواهیم ساخت و دنیای بی‌عیب‌ونقص پدید خواهیم آورد.
در این معرکۀ تازه بود که عده‌یی به سراغِ دین رفتند تا ببینند آیا در این کش‌وگیر به کارشان می‌آید یا نه، و خواستند بیازمایند که تا کجا می‌توان از آن سلاحی ساخت برای بر زمین کوفتنِ حریف و میدان را برای خود خالی کردن و بر اریکۀ انتصار و اقتدار تکیه زدن. از این لحظه راه و رسمی نو در میان آمد و نسخه‌یی از دین پرداخته شد که بیش از پروای آخرت، سودای حاضرت را داشت و بیش از سعادتِ اخروی به رقابت دنیوی می‌اندیشید. در این نسخه از دین‌داری، سیاست عین دیانت و دیانت عین سیاست بود، مظاهرۀ داغ آرام‌ترین روش به شمار می‌رفت و ترور و اختطاف شیوه‌یی رایج پنداشته می‌شد. از این پس، شب‌نامه و روزنامه و مرام‌نامه و اساس‌نامه و بسیار نامه‌های دیگر باب گردید، و سخن از شرق و غرب فزونی‌ گرفت و دست به گریبان شدن با هندو و سیک و مسیحی و یهودی و بودایی جهاد نامیده شد، و درگیری فرقه‌یی و خصومتِ مذهبی جایگزین رَأفت و رحمت گردید.
نخستین دغدغه‌های رایج در این نوع از دین‌داری، تاراج نفت و گازِ جهان اسلام از سوی نامسلمانان است و عیب‌گیری بر نظام‌های حاکم، به‌خاطر ناکامی در تأمین خدمات عمومی، تنظیم بازار بورس، بهسازی بانک‌داری اسلامی، ازدیاد تولید، مقابله با کالاهای رقیب در بازارهای جهانی، و در یک سخن، دعواهای یک‌سرۀ دنیوی و این‌جهانی. البته به اضافۀ دعوای همیشه‌گی بر سر تابوهای مربوط به حضور زن و نقش وی در اجتماع که علی‌رغم ظاهر دینی حقیقتی تماماً دنیوی دارد.
در این مُدل دین‌داری، سخن از تسامح گفتن مساوی با واداده‌گی، تلقی و پیامِ مهربانی به جبن و بزدلی، تعبیر و فراخوان آشتی به خیانت و سرسپرده‌گی معنا می‌شود. این سبک از دیانت به اسلام به چشم اجزا و ابزار یک هویت می‌نگرد از آن نوع که به زبان، جغرافیا و دیگر عناصر هویت-ساز که از نیاکان به میراث می‌رسد. دفاع از این هویت و دعوا بر سر حدود و ثغور آن، به رنگ رسالتی درآمده است که با ادای آن همۀ دیانت تحقق یافته می‌نُماید، و بدون آن نه نماز گویا سودی دارد و نه نیایش به جایی می‌رسد و نه پرستش معنایی می‌یابد.
این هویت خود به خُرده‌هویت‌های دیگری ریز می‌شود و از آن هویت‌های سنی و شیعی، صوفی و سلفی، حنفی و حنبلی، اخوانی و تحریری، جهادی و تبلیغی، دیوبندی و بریلوی، و مانندِ این‌ها زاده می‌شود، و هر کدام با دیگری دعواهایی به‌راه می‌اندازد گاه خونین و دردناک، تا هویتِ خویش را برتر نشاند و مشروعیت از دیگری باز ستاند. این سبک از دین‌داری کارش مرز کشیدن است و صف‌ها را در برابر هم آراستن و با حرارت از حریم مورد ادعای خود دفاع کردن و به حریم مورد ادعای دیگران یورش بردن. در این‌جا نقاط اشتراک جایش را به نقاط افتراق می‌دهد و همدلی و خوش‌بینی جایش را به سوءظن و بدبینی، و آن‌چه کمتر به یاد می‌آید، تَخَلُّق به فضایل اخلاق و رسیدن به مدارج قدس و قرار گرفتن در برابر نفحاتِ اُنس است.
این نوع دین‌داری است که در کشتن مخالفان تردیدی به خود راه نمی‌دهد و از ویران کردن خانۀ دیگران ابایی ندارد، زیرا برای هر اقدام سیاسی و منفعتِ گروهی می‌توان توجیهی، هرچند ضعیف، از شریعت پیدا کرد و با تأویلی، هرچند نا استوار، به آن رنگ و رویی مشروع و موجَّه بخشید.
هستند در گوشه و کنار، عالمانی که از این حالت رنج می‌برند و صوفیانی که از آن شکوه دارند و روشن‌فکرانی که بر آن خُرده می‌گیرند؛ اما اسلامِ هویت چون پیل دمان به هر سو حمله می-برد و جایی به خُرده‌گیری نمی‌گذارد و فرصتی به تأمل و تفکر فرو نمی‌نهد. در گیرودار برساختن هویت‌هایی نزاع‌محور، دیانتِ کین و نفرت سایه می‌گستراند و جایی به این نمی‌ماند که اسلامِ حقیقت و معنویت، آن‌که در تصاویر لطیفِ عارفانه تابیده بود، دوباره شکوفه کند و بر درختِ دین-داری، برگ‌وبارِ اخلاق و فضیلت جوانه زند. این داستان، خاصِ افغانستان نیست و دیگر بلادِ مسلمان‌نشین نیز سرنوشتی کم‌وبیش مشابه را از سر گذرانده یا می‌گذرانند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.