گزارشگر:چهار شنبه 1 جدی 1395 - ۳۰ قوس ۱۳۹۵
روشنک، خبرنگار تاجکستانى در تخار، رو به آمرصاحب میکند و میگوید: “اگر از رودخانه (دریای آمو) به آنسوی مرز گذر کنید، جانم را خودم خواهم گرفت؛ چون آخرین امید هـمه شمایید.”
آمرصاحب با سیمای پُر از اعتماد و دلگرم کننده، نظر اطمینانبخش به روشنک میاندازد و میگوید: “تا آخرین جنگ، همینجا خواهم ماند!”
این روایت روشنک، خاطرۀ دیگری را برایم زنده میسازد:
زمانی است که طالبان به جز پنجشیر و چند منطقۀ دیگر در شمال، همهجا را گرفته اند. پنجشیر (مرکز فرماندهـى) هم از هردو طرف – راه تنگ در ابتدا و کوتل خاواک، هممرز با اندرآب- در محاصره قرار گرفته است.
جمعی از دوستان نزدیک آمرصاحب از سر خیرخواهی، سخت نگران وضعیت اند، تأکید دارند که وقت آن رسیده است تا آمرصاحب، مبارزۀ خود را سیاسی و از خارج ادامه دهد و از من (برادر و نزدیک آمرصاحب) مصرآنه تقاضا کردند تا پیام شان را به آمرصاحب بگویم.
– گفتم: نمیشود، ممکن نیست.
– گفتند: فقط پیام ما را برسان!
سرانجام، هـرچند جواب را میدانستم، بازهـم از طریق تیلیفون ستلایت پیام را به آمر صاحب گفتم. او با شوخییی که حکایت از روحیۀ بلند داشت، جواب داد و گفت:
“میدانم! اما وقتی در کابل بودیم، خود را کلان و صاحباختیار مردم میگرفتیم و حالا که مردم در بدترین شرایط ضرورت دارند، مگر چگونه میشود مردم را تنها گذاشت. به دوستان بگویید که خدا باشد، این روزها میگذرد، روحیۀ خود را از دست ندهـید، این طالبان کاری کرده نمیتوانند با یاری خدا، مردم به پا میخیزند و از خود دفاع میکنند، مطمئن باشید؛ خدا حافظ!”
Comments are closed.