احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:چهارشنبه 8 جدی 1395 - ۰۷ جدی ۱۳۹۵
بخش نخسـت/
نویسنده: اسعد نجّار /
برگردان: مهــران موحد/
شخصیت امام ابوحنیفه (زاد ۸۰ هـ. ق – مرگ ۱۵۰ هـ. ق) آنگونه که منابع کهن نشانههایش را ترسیم کردهاند، نمونۀ خوبی برای مطالعه در بابِ پدیدۀ قطببندیهای فکری و موردِ خوبیست که در آن دوگانۀ دوستی و دشمنی به حدِ اعلایِ آن تجلی یافته است. واقعیت آن است که کمتر شخصیتِ مهمی در تاریخ اسلام وجود دارد که از شرِ قضاوتهای حب یا بغضآلود برکنار مانده باشد. مردم دربارۀ ابوحنیفه نیز به دو دسته تقسیم شدهاند: یک دسته خواستهاند همۀ راهها را بپیمایند برای طعن و لعن و تحقیر و خوارداشتِ او؛ و دستۀ دیگر، راه افراط و مبالغه را در بزرگداشتِ او پیش گرفتهاند. در کنار این دو دیدگاهِ نادرست و بیبنیاد، بسیار بهندرت به دیدگاهِ معتدلی برمیخوریم که این شخصیت مهمِ تاریخِ اسلام را همزمان با اینکه حقش را ادا کند، در زمینۀ داوری در موردش به کژراهه نرود.
این اختلافها و ستیزهها حتا در پیوند به نسبِ نعمان بن ثابت هم چهره مینماید. دیدگاههای مورخانِ قدیم در این مورد بسیار چندپارچه و متعارض است که نشان میدهد این اختلافها و دودستهگیها بسیار ریشهدار و عمیق بودهاند. علی بن سلطان القاری در کتاب «مناقب الامام الأعظم»اش در اینباره اینگونه مینویسد: «… صاحب کتاب الکافی نوشته که او نعمان بن ثابت بن طاوس بن هرمز بن ملک بن شیبان است. امام ابومطیع بلخی مدعی شده که او از نژاد عرب و از قبیلۀ انصار است. نصر بن محمد بن نصر المروزی یادآور شده که ثابت (پدر امام ابوحنیفه) از قریۀ نسا در خراسان بوده. حارث بن ادریس متذکر شده که ثابت از شهر “أرجان ترمذ” بوده است. ابواسحاق الصریفینی نسبش را به هود پسر یعقوب پیامبر، پسر اسحاق، پسر ابراهیم، پسر آزر رسانده و از اجدادش ملک اسفندیار و کیقباد را برشماریده است. نیز گفتهاند که او از پسران فریدون از سلالۀ شاهانِ ایران است. برخی از مورخان، نسبتش را به هود پیامبر از فرزندان سام پسر نوح که سرانجام به غیث پسر آدم علیهمالسلام متصل میشود، رساندهاند. همچنین گفته شده که پدربزرگ امام ابوحنیفه، زوط از اهالی کابُل یا بابِل، بردۀ بنی تیم الله بن ثعلبه بود، سپس آنها آزادش کردند و پدر امام ابوحنیفه (ثابت) مسلمان زاده شد.
۲- الموفق المکّی، مناقب الامام الأعظم ابی حنیفه، ج ۲، مجلس دائرهالمعارف النظامیه، حیدرآباد دکن،۱۳۳۱ هـ، ص ۱۴۴٫
۱- الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، جلد ۱۳، دارالکتاب العربی، بیروت، ص ۳۹۵٫
ادعای اخیر در مورد کابُلی بودنِ امام ابوحنیفه از میان همۀ ادعاهای دیگر، مشهورتر و شاید بتوان گفت راجحتر است، چرا که بسیاری از پیروان امام ابوحنیفه این نکته را وقتی که همۀ جد و جهدشان را به خرج دادهاند تا در باب مفهوم جدیدی برای «عرب بودن» سخن بزنند، به صورت غیرمستقیم اثبات کردهاند؛ مفهوم تازهیی که نژاد را مد نظر قرار نمیدهد بلکه نسبت جغرافیایی و زبانی را اهمیت میدهد. موفق مکی میگوید: «ابوحنیفه و مالک و اوزاعی در سرزمین عربها زاده شدهاند و در آن نشو و نما یافتهاند و زبانِ عربها را بهخوبی از عربها فرا گرفتهاند بهویژه مردمانِ کوفه که آنها را میتوان عرب خالص و نژاده نامید.»
در موقع نوشتن در باب امام ابوحنیفه، نسبِ او از اهمیتِ مضاعفی برخوردار است چرا که با توجه به این نکته از یکطرف میتوانیم به تفسیر و تشریحِ بسیاری از گفتارها و دیدگاههای فقهیِ ابوحنیفه بپردازیم و از سوی دیگر، نسب امام ابوحنیفه دستمایهیی قرار میگیرد برای دشمنانِ وی که میخواهند شأنِ او را در مقایسه با همگنانش که نسبی عربی دارند، کوچک جلوه دهند و او را تحقیر کنند. همین نسب امام ابوحنیفه برای کسانی دستاویز میشود تا به واسطۀ آن، «بدعتگذاری»ِ وی و ترجیحِ رأی را بر «جماعت» توجیه و تفسیر کنند(البته منظورشان از “جماعت” همان “اهل حدیث” است). خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد» با ذکر سلسلۀ سندش چنین آورده است: «هشام بن عروه از پدرش نقل کرده که گفته است: کار بنی اسرائیل بهسامان و مرتب بود تا اینکه در میانشان مولدون (پسران کنیزان ملتهای دیگر) پُرشمار شد، آنها گمراه شدند و دیگران را هم گمراه کردند(جالب اینکه بعدها این گفتۀ عروه را به عنوان حدیثی از پیامبر نقل کردهاند). سفیان ثوری در تبصره به این گفتۀ عروه میگوید: کار مسلمانان هم بهسامان و منظم بود تا اینکه کسانی همچون ابوحنیفه در کوفه و بتّی در بصره و ربیعه در مدینه کارِ دین را تباه کردند، وقتی به این آدمها نگاه میکنیم متوجه میشویم که از پسران اسیرزنانِ ملتهای غیرعرب زاده شدهاند.»
این دو نکته (یکی اینکه امام ابوحنیفه نسبِ فارسی دارد و دیگر آنکه او به “رأی” اهمیتِ بیشتری قایل است) دو عاملِ عمدهیی را تشکیل میدهند که باعث شدند: دشمنانِ پُرشماری برای ابوحنیفه پیدا شود و از سوی دیگر، در واکنش به عملکردِ خصوم و مخالفان، هوادارانِ پروپاقرصمتعصبی هم برای او فراهم آید. این دودستهگیِ حاد در برابر امام ابوحنیفه را میتوان با توجه به اوضاع تاریخییی که بر محیط زیست امام ابوحنیفه حاکم بود، تفسیر و داوری کرد. ابوحنیفه در محیطی فعالیت میکرد که تنشآلود بود و فرقهها و نحلههای فکری و ایدیولوژیهای سیاسیِ مختلفی در آن حضورِ فعال داشتند و کشمکشهای شدیدی در آنجا برقرار بود و در سادهترین شکل آن، ریاستطلبی و رسیدن به صدارت و پیشوایی، رویهیی معمول بود. برای نمونه، همینکه شاگردی اندکی استعداد و نبوغ در خود احساس میکرد، حلقۀ استادش را ترک میگفت و میخواست خودش حلقهیی تشکیل دهد و بدین ترتیب، غریزۀ جاهطلبیِ خویش را اشباع کند. واصل بن عطاء، بنیانگذار فرقۀ معتزله، با استادش حسن بصری چنین کرد و نیز ابوحنیفه هم عینِ همین برخورد را با استادش، حماد بن ابی سلیمان، انجام داد وقتی که غریزۀ جاهطلبی، او را وادار کرد که به تعبیر خطیب بغدادی «ریاست را برای خودش بخواهد و حلقهیی جداگانه برای خود پدید آورد». رهبر مذهبی فقهی یا فرقهیی کلامی، همیشه از تشنیع مخالفان و تیر حسدِ کینهجویان در امان نبود بهویژه آنکه محیط سیاسی و اجتماعییی که رهبر مزبور در آن به فعالیت میپرداخت، محیطی بهشدت تنشآلود و عصبیتآمیز بود. این نکته را بهوضوح میتوان در اختلاف فقهیِ بنیادینی که میان سرزمین حجاز که عالمان و فقیهانش در استنباط احکام اساساً بر قرآن و سنت تکیه میکردند و معمولاً منابع دیگرِ استدلال و اجتهاد را نادیده میگرفتند و سرزمین عراق که به عقل و رأی مجال بسیاری میداد، مشاهده کرد. البته موضوعی که مورخان کمتر بدان پرداختهاند، موضوع اختلاف میان دو مدرسه (مدرسۀ کوفه و مدرسۀ بصره) در خود سرزمین عراق است. البته بعدها اختلاف لغوی (نحوی و صرفی) میان این دو مدرسه به شهرت رسید و زبانزد شد، اما پژوهشگران معاصر – تا جایی که ما میدانیم – به کشمکش و نزاعی که بر سر رهبریِ فقهی در عراق میان این دو مدرسه صورت گرفته، توجهی نشان ندادهاند. موفق مکّی از اعمش که یکی از فقیهان کوفه است، روایت کرده که وی باری به یوسف بن خالد السّمتی بصری گفت: «شاید تو به این گمان باشی که مردمان بصره داناتر از مردمان کوفه اند. نه هرگز. سوگند به پرودگار کعبه و حرم، آنچه تو به آن گمانی، درست نیست. آیا از بصره کسی به جز قصهگو یا خوابگزار یا نوحهخوان به ظهور رسیده است. سوگند به خدا اگر در کوفه هیچکس از عربنژادانش وجود نداشته باشد، حتا یکی از موالی آن (کسانی که به دست عربان مسلمان شده باشند/ غلامانِ آزاد شده) هم این مسایل را بیشتر
۲- الموفق المکّی، مناقب الامام الأعظم ابی حنیفه، ج ۲، مجلس دائرهالمعارف النظامیه، حیدرآباد دکن،۱۳۳۱ هـ، ص ۱۴۴٫
۱- الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، جلد ۱۳، دارالکتاب العربی، بیروت، ص ۳۹۵٫
از حسن بصری و ابن سیرین و قتاده اعمی و بتّی و دیگران که از بصره ظهور کردهاند، میداند. اعمش بر من بسیار خشم گرفت تا جایی که ترسیدم که با عصایی که در دست داشت، مرا بزند. سپس به یکی از یارانش گفت: او را به انجمن نعمان (ابوحنیفه) ببر.»
با توجه به این موارد، بسیار طبیعی است که امام ابوحنیفه در دلِ این اختلاف و کشمکش نشو و نما میکند و دیدگاههایش را مطرح مینماید و روزگاری نمایندهگی مدرسۀ فقهی- کلامیِ کوفه را برعهده میگیرد. در این صورت، تعجب نخواهیم کرد که اشخاص پُرشماری بر وی طعن زدهاند و از او بهشدت انتقاد کردهاند، بهحدی که در صحت ایمانِ وی نیز تشکیک روا داشتهاند. با توجه به این اوضاع و احوال، از شنیدن یا خواندنِ این قصه شگفتزده نخواهیم شد که روزی ابوحنیفه بر معسر بن کدام و یارانش میگذشت، یکی از یاران معسر گفت: «دشمنان ابوحنیفه چه پرشمارند». منابع تاریخی، از مخالفان کینهخواهِ ابوحنیفه کسانی همچون ابن ابی لیلی، قاضی کوفه، محمد بن نعمان احول مشهور به “شیطان الطاق”، ربیع، حاجب درگاه منصور خلیفه، ابوالعباس طوسی و عبدالله بن شبرمه را برشمردهاند. پارهیی از کتابهایی که بعدترها تألیف شدهاند، دیدگاههای این اشخاص و جز آنها را بهخوبی منعکس کردهاند. کتابی به نام «الکشف والبیان» که دیدگاه اباضیه، یکی از نحلههای فرقۀ خوارج را در مورد ابوحنیفه بازتاب میدهد، یکی از شدیداللحنترین کتابها در اینباره است و تشنیع بسیاری بر ابوحنیفه زده است. مؤلف کتاب مزبور، ابوسعید القلهاتی، «فرقۀ حنفیه» را همانند پیشوایش گمراه و گمراهکننده میداند. دلیل این رویکرد تندروانۀ مؤلفِ مزبور هم این است که ابوحنیفه تقریباً با همۀ دیدگاههای خوارج مخالف و ناسازوار بود. منابع تاریخی هم چندین مناظرۀ علمی ابوحنیفه با خوارج را نقل کردهاند. قلهاتی مینویسد: «به نظر ابوحنیفه، گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در نماز روا نیست و بسمالله بخشی از قرآن نیست. نیز او میگوید، الحمدلله (سورۀ فاتحه) را در نماز به فارسی خواندن رواست. همچنین به نظر او، تنها شرمگاه عورت است و زن میتواند در حالیکه یکسوم ساقش برهنه است نمازش را ادا کند. نیز به نظر او، اگر از عورت به اندازۀ یک درهم نمایان باشد اشکالی ندارد و نماز رواست.»
خطیب بغدادی یکی از آدمهاییست که جد و جهدی بلیغ برای درهم کوبیدنِ شخصیتِ ابوحنیفه بهکار بسته است. او در تاریخش، مهمترین کارهای زشتی که از فقیه کوفه نقل شده را گردآوری کرده که این کارهای زشت و شنیع، گاهی متعلق به «اصول دیانات» است و زمانی مربوط به فروع و مباحث فقهی. نیز بغدادی بهصورت پراکنده، حرفهای زشتی که به آدرس ابوحنیفه زده شده را فراهم آورده است. ابن جوزی این سخنان پراکنده را اینگونه تقسیمبندی کرده است: «همۀ علما بر طعن و قدح ابوحنیفه همداستان شدهاند. اما این طعن و لعنها به سه دسته تقسیم میشوند: عدهیی به جهت مسایلی که مربوط به عقاید و کلام میشود بر وی طعن روا داشتهاند، گروهی دیگر در روایت و حافظۀ آشفته و ضعیفش انتقاد کردهاند و جماعتی دیگر او را به این جهت مطعون ساختهاند که به رأی و عقل در برابر احادیثِ صحیح استناد کرده است.» طبعاً گروه نخست، ابوحنیفه را کافر دانستهاند چرا که در اصول و عقاید، مرتکب اشتباه و انحراف شده است. اما آنانی که ضعف در روایتگری و آشفتهگی حافظهاش را دستمایه قرار دادهاند، اگرچه ایمانش را مخدوش دانستهاند اما از مرتبۀ ایمان بیرونش نبردهاند. اما گروه سوم، او را منحرف از دین و بدعتگذار شماریدهاند، اگرچه حکم به کفرش نکردهاند. «اتهام بدعتگذاری» اگرچه از «تجریح» بالاتر است اما به درجۀ تکفیر نمیرسد.
۱- الموفق المّکی، مناقب الإمام الأعظم أبی حنیفه، ج ۲، صص ۱۰۱-۱۰۲٫
۱- محمد بن سعید القلهاتی، الکشف والبیان، تحقیق محمد بن عبدالجلیل، سالنامۀ دانشگاه تونس، شمارۀ ۱۸، ۱۹۸۰، ص ۱۸۹٫
۲- أبوالفرج بن الجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج ۸، تحقیق محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت، ۱۹۹۲، ص ۱۳۱٫
Comments are closed.