احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 14 جدی 1395 - ۱۳ جدی ۱۳۹۵
بخش پنجم و پایانی/
نویسنده: اسعد نجّار /
برگردان: مهــران موحد/
…گاهی خطیب بغدادی در مقام نقل این روایتها از حالتِ بیطرفییی که سعی میکند خود را در آن حالت نشان دهد، بیرون میآید و در مورد ابوحنیفه و رابطهاش با ارجاء نظر شخصیاش را اعلام میکند و با قاطعیت اعلام میدارد که ابوحنیفه وفادار به مذهب ارجاء بوده است. وی مینویسد: «برای ما به قطعیت ثابت شده که ابوحنیفه با معتزله در مسألۀ “وعید” مخالفت دارد چرا که طرفدار عقیدۀ ارجاء است.»
نویسندهگانِ مِلل و نحَل هم همانندِ خطیب بغدادی بر مرجئی بودنِ ابوحنیفه تأکید میورزند، هرچند برخی از آنها تلاش ورزیدهاند ابوحنیفه را از جنس مرجئانی بشمارند که عقاید و افکارشان چندان تفاوتی با عقاید و افکار اهل سنت و جماعت ندارد. یوسف جعقونی، پژوهشگر تاریخ اسلام، با ژرفنگری به این نکته پرداخته و موضعگیریهای هر یک از پژوهشگرانِ عرصۀ مِلل و نِحَل را مورد بررسی و واکاوی قرار داده و گزافهگوییِ آنها را دربارۀ ترسیم ویژهگیهای شخصیت ابوحنیفه برملا کرده است. مثلاً شهرستانی جهدِ بلیغ نموده تا «سنّی بودن» ابوحنیفه را مورد تأکید قرار دهد، اما بعدتر رابطۀ ابوحنیفه با بشر مریسی را ثابت کرده است. بشر مریسی شخصیتی است که نامش در تاریخ در نزد پیشینیان با کفر و زندیقی گره خورده است.
یوسف جعقونی در پایان تحلیلش اینگونه مینویسد: «مرور کتابهایی که راجع به مِلَل و نِحَل نوشته شده، بهروشنی این نکته را ثابت میکند که همۀ نویسندگان این کتابها – به جز ملطی – در مورد ابوحنیفه به گونهیی حرف زدهاند که او را به زندیقی و بدعتگذاری منسوب کردهاند. این را در کار ابوالحسن اشعری و ابن حزم میتوان دید. خطیب بغدادی و شهرستانی نیز عینِ همین اشتباه را مرتکب شدهاند و ابوحنیفه را به مذهب ارجاء نسبت دادهاند، اما مذهب ارجاء را طوری تعریف کردهاند که از آن بیدینی و زندیقیگری به دست میآید.» در این فهرست میتوان از ابوالمظفر اسفرائینی و حسن بن موسی نوبختی و سعد بن عبدالله الأشعری قمی نام برد(دو تنِ اخیرالذکر شیعهمذهب استند).
اجماع اشاعره و شیعه در مورد مرجئی بودن ابوحنیفه، وی را رهبری از رهبرانِ مرجئه به حساب آورده که بیرون از چارچوب «فرقۀ ناجیه» قرار میگیرد. حنفیمذهبانِ متأخر و نیز تعدادی از نویسندهگان معاصر سعی ورزیدهاند وی را از مرجئی بودن مبرّا نشان دهند.
علی قاری به این باور است که مرجئه برای اینکه در عرصههای سیاسی و معرفتی مشروعیتی برای خود دستوپا کنند، نقشه کشیدند که ابوحنیفه را از رهبرانِ خود نشان دهند. قاری مینویسد: «امام ابوحنیفه در کتاب “العالم والمتعلم” به بیشترینۀ قواعد اهل سنّت تصریح کرده. از این رو، اتهام معتزلی یا مرجئی یا جبرگرا بودن به ایشان نمیچسبد. برخی از این گروهها کوشیدهاند ابوحنیفه را هم از گروه خود بشمارند تا به واسطۀ ابوحنیفه که جایگاهی برجسته در نزد مردم دارد، برای خود مشروعیت بهدست بیاورند.»
ابوالمعین نسفی در این زمینه رویکرد دیگری را برگزیده است. به نظر او، ارجاء به معنای واگذار کردن کار مرتکبِ کبیره به خداوند است. نسفی این مسأله را بدیهی میداند و روایتی را نقل میکند که نشان میدهد ابوحنیفه «ارجاء» را از فرشتهگان برگرفته است که در پاسخ به پرودگار گفته بودند: «لا علم لنا الا ما علمتنا». (سورۀ بقره، آیۀ ۳۲).
گوهر اختلاف و دودستهگی دربارۀ انتساب ابوحنیفه به یکی از فرقههای کلامی، ریشه در نامگذاری دارد. از یکسو، بهترین راه برای ضربه زدن به شخصیت و افکارِ یک مرد این است که او را به گروه سیاسی یا فکرییی نسبت دهند که بدناماست و متهم به کفر و زندیقی است. دقیقاً همان کاری که در مورد ابوحنیفه صورت گرفت که متهم به مرجئی بودن شد. ابوحنیفه خود از این توطیه بهخوبی آگاه بود، طوری که در نامهاش به عثمان البتّی چنین مینویسد: «دربارۀ نامگذاری گروهی از مسلمانان به نام “مرجئه” باید گفت، گناه مردمی که به عدل و راستی سخن زدهاند و اهل بدعت آنها را به “مرجئه” لقب دادهاند چیست، حال آنکه آنها بهراستی اهل عدل و اهل سنتاند اما دشمنان، آنها را “مرجئه” نامیدهاند.» این نوع اختلافها که به نامگذاری و لقبدهی منحصر است و از تمرکز بر عقاید و افکار گروه مورد نظر خودداری میورزد، بدون شک تأثیری منفی روی ژرفنگریهای کلامی در روزهای آغازین حیاتِ علم کلام گذاشته است.
از طرفی دیگر، بعضیها تحریف و تأویل گفتارهای فرقهیی کلامی یا گذاشتن نامی تازه بر آن را وسیلهیی میشمارند تا با توسل به آن، شخصیت مورد نظرِ خود را از اتهامهای سنگینی که بر او متوجه شده، تبرئه کنند. در همین راستا مثلاً کوثری کوشیده «مرجئه» را فرقهیی بشمارد که قایل به این هستند که برای اهل قبله وعیدی نیست. این در حالیست که همۀ منابع کلاسیک، خلاف آنچه را کوثری ادعا کرده، ثابت میکنند. از آن بالاتر، کوثری به خود اجازه میدهد نصوص را تحریف کند و بهصورتِ دلبخواهی به تفسیر آنها بپردازد. برای نمونه، کوثری نامۀ ابوحنیفه به عثمان البتّی را سندی میداند که ثابت میکند ابوحنیفه به دروغ متهم به مرجئی بودن شده است.
با اینهمه، ما میکوشیم برای داوری نشستن دربارۀ شخصیت و افکار ابوحنیفه، خود را از چارچوبهای تنگ بیرون کنیم و پیشفرضهای حب و بغضآلود نداشته باشیم. میتوانیم با قاطعیت و به دور از حبوبغضهای شخصی یا فرقهیی به این نکته تصریح کنیم که باورهای کلامی ابوحنیفه دربارۀ تعریف ایمان و دربارۀ مرتکب گناه کبیره، ما را وامیدارد که نهتنها ایشان را به جریان مرجئه نسبت دهیم، بلکه متقاعدمان میکند که بگوییم ابوحنیفه بهترین شخصیتی است که میتواند نمایندۀ جریانِ ارجاء باشد و عقاید و اهدافِ ایدیولوژیک و سیاسی آن را باز بتاباند.
توجه به این نکته میتواند ما را در پاسخ یافتن به این پرسشهای مهم که در باب باورهای کلامی ابوحنیفه وجود دارد، یاری برساند. نیز این معمّا را برای ما بگشاید که چرا باورهای کلامی ابوحنیفه در تاریخ نادیده گرفته شده و در عوض، مذهب فقهیاش رواج و رونقِ گسترده یافته است.
Comments are closed.