گزارشگر:نسرين برزآبادي فراهاني/ سه شنبه 21 جدی 1395 - ۲۰ جدی ۱۳۹۵
دورۀ رمانتیسم، دورۀ غلبه بر زبان و ذهن اشرافی بود. نیما نیز تلاش میکرد اقتدار زبان اشرافی شعر کلاسیک فارسی را بشکند. او به هر واژهیی از هر طبقهیی، اجازۀ ورود به شعرش را میداد. برای «ابهام» نیز که در ادبیات رمانتیسم خود را نشان میدهد، میتوان در شعر نیما جایگاهی را جست.
اما نکتۀ بسیار مهم این است که نویسندهگان و شاعران پارسیزبان، هرگز تجاربی چون اروپاییان را پشت سر نگذارده است. همین نکته میتواند کُل این مقایسه میان ویژهگیهای شعر نیما و ادبیات رمانتیک را زیر سوال ببرد. دورۀ رمانتیسم پس از تجربۀ کلاسیسیسم و پس از ظهور فلسفۀ اومانیسم اروپایی، شکل گرفته است. جامعهیی که رمانتیسم را تجربه میکند، عقلگرایی افراطی دکارتی را پشت سر گذارده و همه چیز از جمله معنویات و مذاهب را نیز با ترازوی نقادانۀ عقل سنجیده است. چنین تجربهیی در سرتاسر قلمرو زبان پارسی به چشم نمیخورد. فلسفه هیچگاه با این جدیتی که در این برهه از زمان خویش را با نگاهی عقلانی بر جامعۀ اروپایی تحمیل کرد، در جامعۀ فارسیزبانها نمود نداشته است؛ حتا زمانی که اندیشمندانی چون فارابی و ابن سینا به تفکر فلسفی پرداختند، عقل و دیدگاه عقلانییی که از سیطرۀ نگرشهای مذهبی و کلامی بیرون آمده باشد، شکل نگرفت.
با توجه به چنین تفاوت فاحشی در سیر اندیشه و تجربیات ذهنی میان اقوام اروپایی و اقوام پارسی، کلاً امکان انتقال یک تجربۀ جدید از آن اقوام به ما منتفی میشود. از جمله اینکه در دوره رمانتیسم گونهیی بازگشت به ادبیات قرون وسطی یعنی ادبیات ماقبل کلاسیسیسم را شاهدیم، در حالی که در تجربۀ نیما شاهد هیچگونه بازگشتی به ادبیات گذشته نیستیم؛ در تجربۀ رمانتیسم گونهیی فرار از دیدگاه عقلانی و نگرش مستقیم و بیواسطه به طبیعت را در جهت غوطهوری در تخیل و دیدگاهی ایدهآلیستی شاهدیم، ولی در شعر نیما طبیعت به دقت توضیح و تشریح میشود و در نگرهپردازیهای او، لزوم توصیف دقیق و واقعی طبیعت مشهود است. وضع استراتژیک نیما در برابر قواعد ادبیات گذشته، موضعی اصلاحی است، ولی رمانتیکها موضعی انقلابی را در برابر ادبیات کلاسیسیسم در پیش گرفتند.(البته جالب است که در نهایت آنگونه که نیما به شکستن قواعد شعر کلاسیک پرداخت، رمانتیکها قواعد گذشتهگان را نشکستند و شکستن واقعی قواعد ظاهری شعر در اروپا، در زمان سمبولیستها اتفاق افتاد.) در رمانتیسم نوعی ذهنگرایی و سوبژکتیویسم را شاهدیم، در حالی که نیما علاقۀ آشکار خود به عینیت و ابژکتیویسم را نشان میدهد؛ البته در این مورد نقطۀ اشتراک آنها زمانی خود را نشان میدهد که به استفادۀ نیما از عناصر عینی در راستای ذهنیت خویش توجه شود.
علیرغم ظهور فلاسفهیی چون روسو، در مجموعه برایند حرکت فکری اروپا پس از دکارت به سوی پیشبرد اهداف و مقاصد عقل افراطی است. حال این عقل میتواند عقل کلینگر و فلسفی دکارت باشد یا عقل جزیینگر و علمی بیکن. کلاسیسیسم با عقل ارتباط داشت. ریالیسم هم با عقل ارتباط داشت. البته عقل کلاسیسیسم عقل در خدمت اخلاق بود، ولی عقل ریالیسم، عقل در خدمت علم و واقعیت. یعنی عقل کلینگر و اخلاقیِ کلاسیسیسم، پس از پشت سرگذراندن تجربۀ رمانتیسم، تبدیل به عقل جزیینگر و علمی ریالیسم گردید. این اروپایی که در دوره ریالیسم هر آنچه را میبیند، با دقت تمام توضیح میدهد و تشریح میکند، همان اروپایی است که در دورۀ کلاسیسیسم از میان آنچه میدید، فقط به آنچه که با اصولی اخلاقیاش سازگار بود، اجازۀ ورود به اثر ادبی میداد. پس اروپا همان اروپای عاقل است با این تفاوت که مرزهای اخلاقیِ کلاسیسیم به نفع علم و واقعیت شکسته شده. ریالیسم، زشت و زیبا نمیشناسد، فقط واقعیت را میشناسد و آن را با هر بار ارزشی و اخلاقی که داشته باشد، توصیف میکند. پرسشی که مطرح میشود این است که در این مسیر عقلانی از کلاسیسیسم تا ریالیسم، تجربۀ رمانتیسم به عنوان تجربهیی هیجانی و احساسی چه نقشی بازی میکند و چه جایگاهی دارد؟ ظاهراً برای گریز از عقل اخلاقی کلاسیک و پیشبرد جریان عقل با نگرشی عاقلانهتر که نگرش علمی باشد، جامعۀ اروپا نیازمند شوکی نیرومند و بیرحم به نام رمانتیسم بود. رمانتیسم با دیدگاهی انقلابی و شورمندانه، دیوارهای کلاسیسیسم را فرو ریخت تا از عقل کلینگر و اخلاقی، فقط خود عقل بماند و به جای صفت «اخلاقی» از ین پس صفت «علمی» را یدک بکشد. نیما نیز مانند ریالیستها به توصیف دنیای واقعی به همان شکلی که هست و با جزییات واقعی خودش، علاقه داشت. او طبیعت و پدیدههای عینی را در منطق طبیعی خودشان توصیف میکرد و از این نظر او را میتوان مدافع ابژکتیویسم دانست. ولی تفاوت نیما با ریالیستها، خود را زمانی نشان میدهد که ورود عناصر و پدیدههای ذهنی را در شعر او شاهدیم.
نیما را نه میتوان یک ابژکتیویست و ریالیست واقعی دانست و نه یک سوبژکتیویست و ایدهآلیست واقعی. نیما عینیت را به خدمت ذهنیت درآورده بود و از طرفی ذهنیپردازی مطلق و حرکت در خیالات و ذهنیات را هم نفی میکرد. او طبیعت و واقعیت را وفادارانه توصیف میکرد، ولی آن را مطابق ذهن خویش تفسیر هم مینمود. در ریالیسم هرگونه تخیل و خیالپردازی نفی میشود. ریالیسم با واقعیت محض به همان شکلی که نمود دارد، سر و کار پیدا میکند. نیما در راستای مبارزه با خیالپردازیهای غیر شهودی، توجه زیادی به واقعیت و پدیدههای پیرامون مبذول میدارد، ولی تخیل را نیز نفی نمیکند و در نوع ارتباط و این همانی عین و ذهن، به تخیل مجال بروز و خودنمایی میدهد. نویسندۀ ریالیست حضور خودش در اثر هنری را به حداقل ممکن کاهش میدهد و تنها و تنها تبدیل به پدیدهیی میشود که وفادارانه از موضعی بیرونی در حال بازگو کردن دقیق هر آن چیزی است که مشاهده میکند؛ ولی نیما در بخشهای ذهنی شعرش حضور قاطع خود و اندیشههای خود را به رخ کشیده، به تفسیر و تعبیر واقعیات میپردازد و آنها را کاملاً با مفاهیم ذهنی مطرح شده در شعر عجین میسازد. روی هم رفته جامعۀ اروپا با توجه به مسیر عقلمداری که در پیش گرفته است، در راستای جزیینگری و چیرگی عقل علمی، به توصیف واقعیات میپردازد. با توجه به متفاوت بودن زیرساخت ها و بسترهای فکری جامعۀ ما با جامعۀ اروپایی، نیما پس از توجه به واقعیات و جزییات زندهگی در اشعارش، یکباره با در غلتیدن به قلمرو ذهنیات، اختلاف مسیر خود با ایشان را به خوبی نشان میدهد.
Comments are closed.