گزارشگر:عبدالمنان دهزاد/ سه شنبه 28 جدی 1395 - ۲۷ جدی ۱۳۹۵
بخش سوم
انسانهای امروز از دو رهگذر به سراغ چیستی و تبیینِ هستی و روزگار میروند. گروهی سعی میکند که جهان بیرونی را مطابق مفاهیم ذهنیِ خویش تعریف نماید و کمتر از آن را مردود و آفتِ بشر میداند. قطعاً این گروه دوست دارد که دیگران مثلِ آنها زندهگی کنند. برای همین، آنانی را که به این همرنگی تن نمیدهند، مستحقِ نابودی میداند. گروهی دیگر با توجه به تحولاتیکه در جهان بیرونی و روند تاریخ بشری پدید آمده است، سعی میکند که مفاهیم ذهنیِ خویش را مطابقِ پدیدههای بیرونی هماهنگ سازد. البته این هماهنگی به معنای نادیده گرفتنِ آن ارزشها و باورها و افکارشان نیست؛ بل به این معناست که نسبت به آن ارزشها و باورها نگاهِ جدید نموده و آن را دوباره احیا کنند. با این وصف گروه اولی، راه به بنیادگرایی باز نموده و مسیر زندهگیاش را با دیگران جدا میکند، اما برای پیاده نمودنِ برنامه و اهدافِ خویش از هیچ عملِ وحشتزا و تخریبگر در جامعه دریغ نمیورزد. این گروه با مباحثِ انسانشناسانۀ دینی بیگانه است؛ چه رسد به مباحث فلسفی و جامعهشناختی. البته زندهگی این دسته آدمها همیشه دچار تناقض بوده و در جهانی پُر از اضطراب درونی بهسر میبرند. آنان به دلیل مذموم دیدنِ باورها و ارزشهای ذهنیشان، در جامعه همیشه ملول و آشفته به نظر میرسند و به همین منوال سعی در آشفته کردنِ زندهگی دیگران دارند.
اما گروهِ دومی را میتوان موفقترین انسانهای روزگار نامید. آنها به معرفتهای انسانشناسانۀ دینی آگاهاند و میدانند که نمیشود جهان را به سمتِ یکرنگی پیش برد، چون رازِ خلقت بشر و پیشرفتِ جهان در تنوع و چندگانهگیِ آن نهفته است. اگر جهان را به سمتِ یکرنگی مطلق ببریم (حق مطلق یا باطل مطلق)، طبیعتاً قصۀ جهان ختم شده و داستان آزمونگری انسانها در این جهان به پایان میرسد. اما داستان حق و باطل مطابق آموزههای قرآنی تا روز قیامت ادامه دارد.
ظهور بنیادگرایی در کشورهای اسلامی
آنگونه که اشاره شد، بنیادگرایی برای نخستینبار، اوایل قرن بیستم درون مذهب پروتستان در ایالات امریکا، بینِ سالهای ۱۹۱۰و۱۹۱۵ بهکار رفت. پروتستانهای کلیسای انجیلی، یک رشته جزوهها را تحت عنوان مبانی منتشر کردند و طی آن، به تأییدِ خطاناپذیری یا حقیقت نصِ کتاب مقدس در برابرتفسیرهای جدید از مسیحت میپرداختند(طلوعی۱۳۹۵: ۲۸۵). ولی به مرور زمان این اندیشه به بیرون سرایت کرد و دامنگیرِ ادیان و مکتبهای بشریِ دیگر شد. با این حال، واژه بنیادگرایی در کابرد معاصر آن، مرتبط با تمامی ادیان جهان؛ اعم ازمسیحیت، اسلام، یهودیت، هندوییسم، بودیسم، آیین سیک، آیین بودا و غیره ادیان زنده جهانی است(هوشنگی۱۳۹۰: ۴۵). هرچند به لحاظ پایگاهِ فکری و تاریخی و عملکردها با هم متفاوتاند؛ امّا همه آنها در یک رشته با هم قرابتِ نزدیک دارند و آن انحصارگرایی، مطلقگرایی و نفرت از فراوردههای جهانِ جدید و ارزشهای مدرنیته و ناامیدی گسترده به نوگرایی است. امّا چه چیزی در جهان مدرن وجود دارد که خشم و پریشانی اینها را اینچنین در جهان امروز برانگیخته و به نفرتشان افزوده است؟ بدون شک ریشه این دستپاچهگیِ آنها را میشود در دیار مغربزمین، بهویژه اروپا جستوجو کرد؛ درطول قرن شانزدهم، اروپاییها شروع به بِهگشت گونه جدیدی از تمدّن نمودند که درتاریخ جهان بیسابقه بود؛ آنها بهصورتی فزاینده بالای تکنالوژی و سرمایهگذاری و در کل در تمام سطوح جامعه؛ اعم از فکری، سیاسی، اجتماعی و مذهبی کار کردند و این را بِهترین راه وگزینش برای ایجاد یک جامعه مؤلد و یک حکومتِ دموکراتیک دانستند. تقریباً این روند تا سرحدی بهطول انجامید که اروپا مدرن شد؛ البته این روند از سویی بسیار غمانگیز و آسیبزا بوده است(هیوود:۷۸). این وضعیت شماری از دینداران را در مغربزمین برآشفته کرد و این تحولاتِ علمی را نافیِ ارزشها و باورهای ذهنیِ خویش تعبیر نمودند.
قابل یادآوری است که بنیادگرایی اگرچه بهصورت مطلق در برابر دین و دینداران اطلاق میشود، ولی سرنوشتِ جریانهای سیاسی و ایدیولوژیک در جهان ثابت نموده است که بنیادگرایی به آنها نیز رخنه کرده است. حتّا لیبرالیسم را که امروز ایالات متّحده امریکا برای جهان تبلیغ میکند و پشت سر آن نشسته است را میشود در این سنخیت قلمداد کرد. ولی تیوریپردازان اصلی این اندیشه، لیبرالیسم را بهدلیل پذیرش تنّوع و کثرتگرایی ارزشهای نهفته در یک جامعه، در این دسته قرار نمیدهند(نیکفر۱۳۸۹ بیبیسی). ولی بنیادگرایی در جهان اسلام، یک پروژه است که به غرب برمیگردد و این واژه از طرفِ آنها به جهان اسلام تحفه داده شد و امروز بهشدّت در رسانههای غربی بنیادگرایی را به خورد مسلمانان و جهان اسلام میدهند و علّت آنهم، جزمگرایی شماری از گروههای مذهبی در برخورد با پدیدههای جهان مدرن است. این گروههای رادیکال سعی میکنند که دین اسلام را به عنوان دینی تندرو و تساهلناپذیر در نظرِ مردمان مغربزمین وانمود کنند. شماری از جریانهای اسلامی به تفسیر ظاهری دین و تقسیم کردن مردم جهان به خودی و غیر خودی میپردازند (لیپست۱۳۸۷: ۴۰۲). البته این تقسیمبندی میان انسانهای دیگر زمینه را به جهان اسلام کشاند و این خطکشی بیشتر از آنها در میان مسلمانان کشیده شد و هر مسلمان که تلاش میکند تفسیری اینجهانی از دین بیرون کند، در جمع اصحاب غیرخودیها و هموارکنندهگان ارزشهای غرب تلقّی شده و ریختاندن خونِ آنها مباح تلقی میشود که روشنترین نمونه این جریان را میشود در دو جریان اسلامی در افغانستان سراغ گرفت که یکی آن، راهِ ترور و وحشت را در پیش گرفته و مطلوبترین راه و روش برای رسیدن به جامعه آرمانیاش را قتل انسانها و بهوجود آوردنِ ارعاب میداند(طالبان). و دیگری از نگاه فکری، مسلمانان را به اساس نفرت و تعصّب در برابر غربیها و فراتر از آنها در برابر جهان اسلام و مسلمانها پرورش میدهد که به اجرا درآمدنِ اندیشه و برنامههای آنها، جنگ و نفرت و قتلِ دینداران است(حزب تحریر). این جریان فرهنگزدایی را کوششی برای بازسازی یک اسلامِ جهانشمول و عاری از عادات و سنّتهای مردمِ غیرعرب قلمداد میکند. اینها کُلِّ جهان را یک امّتِ بالقوّه میدانند که با کوشش همه مسلمانان میتوان آن را از قوّه به فعل درآورد(قراگوزلو۱۳۸۶: ۴۶).
از سوی دیگر، در جهان اسلام شتابزدهگیِ شماری از رهبران نسبت به مدرنیته چنان بود که آنها میخواستند راهی یکصدساله که در غرب طی شده بود را در یک چشمزدن طی کنند و برای رسیدن به این آرمان از دیکتاتوری، استبداد و حمله استفاده کردند.
Comments are closed.