گزارشگر:شنبه 9 دلو 1395 - ۰۸ دلو ۱۳۹۵
یک مرورِ سریع اما دقیق بر تاریخ پانزده سالِ اخیرمان، بهروشنی این نکتۀ تلخ را برجسته میسازد که تحولات سیاسیِ افغانستان و کنشهای صورتگرفته زیر نامِ دموکراسی در این کشور، همه ریشه از منافعِ استراتژیکِ جهان، بهویژه ریشه از مشورههای اتاقهای فکرِ امریکا گرفتهاند؛ اتاقهای فکری که هرکدام دربارۀ یکی از کشورهای جهان نسخه مینویسند و از قضا اتاقِ افغانستانِ آن، در گروِ چند شخصِ معدود قرار گرفته است. همچنین این مرورِ کوتاه بازگو میکند که آقای زلمی خلیلزاد سوگلیِ اتاق فکرِ کاخ سفید دربارۀ افغانستان و مردمش بوده و این ابرقدرتِ جهانی، اکثر بازیهایش در کشورِ ما را در مدار مشورههای این شخص هدایت کرده است.
کنفرانس بن، دو دوره ریاستجمهوریِ آقای کرزی و حتا انتخاباتِ پُر از جنجالِ ۹۳ و تشکیل دولت وحدت ملی، همه بهنحوی در سایۀ مشورههای اشخاصی مانند خلیلزاد رقم خوردهاند. گاهی این سایه چنان پُررنگ بوده که خواستِ قاطبۀ مردم و روحِ دموکراسی را زیرِ پا کرده و شبحی ترسناک از آنمیان را بر جامعه تحمیل کرده است. اما اکنون نهتنها موسمِ باز کردنِ زخمهای کهنه نیست، بلکه فرصتِ خوبی برای شستنِ جراحاتِ گذشته و جبرانِ خطاهای رفته است. ورود آقای ترامپ به کاخ سفید، میتواند نقطۀ عطفی برای اصلاحِ رویههای نادرستِ سیاستِ جهان بهویژه امریکا در پانزده سالِ پسین افغانستان باشد. همچنین میتواند فصلی نو از رابطۀ دولت افغانستان با این ابرقدرتِ جهانی را تعریف و تدوین کند.
آقای ترامپ به گفتۀ اکثر رسانهها و تحلیلگرانِ جهانی، پدیدهیی تازه و غیرمترقبه برای سیاستِ جهان است و از این رهگذر میتواند متحدی تازه و متفاوت از ۱۵ سال گذشته برای افغانستان و مردمش باشد. اما این تازهگی و تفاوت بهویژه در مسیرِ مثبت و سازندهاش منوط به تنبه و پندگیری از گذشتۀ روابط دو کشور بهویژه توسط ایالات متحده است. از آقای ترامپ به عنوان رییسجمهورِ ابرقدرتترین کشورِ جهان، حافظ نظم نوینِ جهانی و نیز اصلیترین حمایتکنندۀ ثبات و دموکراسی در افغانستان، انتظار میرود که نگاه به این کشور و نحوۀ تعامل با آن را از گروِ کلیشههای گذشته و مشورههای یکسویه برهاند و خطی نو مبتنی بر منافعِ دو کشور با رعایت اصول دموکراسی تعریف و تدوین کند. مسلماً رویههای گذشته و مشورههای افرادی چون خلیلزاد در رابطه با افغانستان اگر کارآمد بودند، اعتراض و شکایتِ آقای ترامپ و رایدهندهگانش را فراهم نمیآوردند.
آقای ترامپ از اوضاعِ افغانستان و تبعاتِ آن بر زندهگی مالیاتدهندهگانِ امریکایی بهشدت ناراضی است و این نارضایتی، با کمی دقت و ریزبینی، میتواند فصلِ نوین و موردِ آرزویِ مردمانِ هر دو کشور را رقم بزند. این معادله اگرچه دوسویه مینماید، اما بارِ سنگینِ آن به دوش ایالات متحده است. آقای ترامپ میباید این بارِ سنگین را به دوش کشد و سیاستِ کشورش در قبال افغانستان را از مدارهای معیوبِ دورانِ بوش و اوباما خارج سازد. این کار مستلزمِ آن است که رییسجمهور جدید امریکا، اتاق فکرِ جدیدی در کاخ سفید دربارۀ افغانستان مبتنی بر آرزوها و انتظاراتِ برآورده نشدۀ ساکنانِ هر دو کشور طراحی کند و چند تیوریسینِ گذشته را بهدلیلِ مشورههای ناکارآمد و ویرانگرشان مستعفی و بازنشست بسازد و بهجای آنان، مشاورانِ جوانتر و عالمتری که خاکِ زندهگی در اقصینقاط افغانستان را خوردهاند، استخدام کند. مسلماً برای به خطا نرفـتن در کشوری چندقومی و پیچیده چون افغانستان، ابرقدرتی چون امریکا نیاز به ترتیبِ اتاق فکر و مشورهیی متشکل از نخبهگانِ همۀ اقوام و جریانها دارد. این تکثر میتواند با ترکیبِ تزها و آنتیتزهای متفاوت، سـنتزی فوقالعاده را در اختیارِ کاخ سفید ـ برای تعاملِ موفقانه با افغانستان و درخششِ ترامپ در تاریخ دو کشور ـ قرار دهد. در غیر این صورت، امریکا به همان راهی خواهد رفت که بوش و اوباما رفتند، راهی که رشد بنیادگری و جنگ و مهاجرت تبعاتِ آشکارش است؛ و افغانستان نیز به همان راهی خواهد رفت که کرزی و غنی رفتند، راهی که انتخاباتِ تقلببار و حکومتِ فاسد و معیوب حاصلش است!
Comments are closed.