گزارشگر:حمیدرضا کیا / چهار شنبه 13 دلو 1395 - ۱۲ دلو ۱۳۹۵
شاید باورتان نشود یک زمانی تفریح آدمها به جای اینکه به سینما بروند یا دور هم بنشینند و سریال نگاه کنند، خواندن بود. رمان خواندن، آنهم از این مُدل که کسی شروع به خواندن میکرد و بقیۀ اعضای خانواده دورش مینشستند و به داستان گوش میدادند. البته ظاهراً نسلِ این آدمها سالهاست که از بین رفته. آدمهایی که کتابخانههایشان تا سقف پر بوده و قفسههای کتابخانههایشان از سنگینی وزن کتابها، خم شده بوده است. این شیفتهگی مفرط به کتاب، نویسندههای عجیبوغریبی را هم پرورش داد.
غیر ممکن است یک نویسندۀ بزرگ از قرن ۱۸ یا ۱۹ را پیدا کنید که رمان چندجلدی نداشته باشد. زیرا در غیر این صورت، کسی او را به عنوان نویسنده تحویل نمیگرفت؛ نه خوانندهها، نه روزنامهها و نه نشریات ادبی. از دل این رمانهای قطور، شاهکارهای داستایوسکی و فلوبر و استاندل و تولستوی و شولوخوف و الکساندر دوما… بیرون آمد. البته اینهایی که گفتیم، بزرگان آن دوران بودند وگرنه تا دلتان بخواهد، نویسندۀ معمولی وجود داشته؛ نویسندههایی که رمانهایشان مانند سریالهای آبکی فقط به درد وقتگذرانیهای شبانه میخورد. اما از همه مهمتر این بود که هیچ نویسندهیی با دو تا داستان کوتاه، شهرت جهانی پیدا نمیکرد و هر نویسنده، هرکدام از رمانهای قطورش را در طی حداقل ۳ یا ۴ سال از زندهگیاش مینوشت.
البته گاهی هم بعضی از نویسندههای بزرگ، سنت صفحهیینویسی را پی میگرفتند. مثلاً داستایوسکی همۀ شاهکارهایش را اینگونه نوشت. یعنی چون صفحهیی پول میگرفت؛ اولاً که با سرعت عجیبوغریبی در موقعیتهای عجیبوغریب مینوشت و ثانیاً هرجایی میدید که پولش کافی است و زندهگیاش دارد خوش میگذرد، سریع نقطه میگذاشت و ادامه نمیداد!
ولی همان زمانها هم بودند جوانهایی که علاقه به نوشتنِ رمان داشتند، مثلاً روزی یکی از جوانهای خوشتیپ و پولدار فرانسوی که بیماری سل هم داشت، به هر دری میزد که رماننویس شود، سر و کله زدن با ناشرهای فرانسوی آن دوران کمکم داشت دیوانهاش میکرد تا اینکه از یکی از دوستان داستاننویسش شنید که اگر میخواهد نویسنده باشد، باید بنشیند و یک رمان قطور چند جلدی بنوسید تا تمام فرانسه او را بشناسند و در محافل نامش را بیاورند و ناشرها تحویلش بگیرند. او هم همین کار را کرد. کاغذ و قلم را به اتاق خوابش برد و روی تختخوابش نشست و شروع به نوشتن رمانش کرد. نوشتن این رمان بیشتر از ۱۰ سال از زندهگیاش را گرفت و این شاهکار ۷ جلدی تبدیل شد به یکی از بزرگترین آثار ادبی جهان. تمام این رمان در همان اتاق نویسندۀ جوان شکل گرفت و نوشته شد. شاید بتوانید حدس بزنید این جوان کیست. خالق رمان «در جستوجوی زمان از دست رفته»، همان مارسل پروستِ معروف است.
سنت زیادنویسی
اما اینطور فکر نکنید که این سنت زیادنویسی و بزرگنویسی و قطورنویسی، دیگر دورانش مانند دوران درشکهسواری و چراغهای نفتی به سر رسیده. اتفاقاً همچنان آن سوی آبها فرنگیها همین راه را طی میکنند.
هنوز شاهکارهایی که آنها مینویسند، کتابهای حجیمی هستند. مثلاً گونترگراس که خیلی از کتابهایش به فارسی ترجمه شده، جزو همین نویسندههاست. واقعاً اگر همۀ نوشتههای این نویسنده را یک طرف بگذارید و طبل حلبی ۷۰۰ صفحهیی را طرف دیگر، بازهم بیشک طبل حلبی، شاهکار این نویسندۀ زندۀ آلمانی است. یا این نویسندههای امریکای لاتین (یوسا و مارکز) که علاوه بر پرکار بودن و زیاد نوشتن، انگار اصلاً دستشان به رمانهای کمقطر نمیرود و جالب است که بدانید چاپ آثارشان هم میلیونی است. از نویسندههای ایتالیایی که بگذارید چیزی نگوییم، چون نویسندههای ایتالیایی خوشصحبت هستند و به همین خاطر بهندرت کار کمقطر بین آثارشان پیدا میکنید. از ایتالو کالینو و ایتالو اسوا بگیرید تا ناتالیاگینزبرگ و گرتزادلدا و پیرو کیارا، دینو بوتزاتی…
و اما سنت رماننویسی در امریکا. سنت رماننویسی در امریکا بسیار عجیبوغریب است. اول اینکه آنجا معروف شدن به عنوان یک نویسنده، به همان سختی بازیگر شدن در هالیوود است. ناشرها به سختی با نویسندههای گمنام کار میکنند و کلاً امریکا آنقدر نویسنده دارد که برای ناشرها توجیه اقتصادی ندارد روی جوانترها کار بکنند. مگر اینکه دیگر این نویسندۀ جوانِ ما استثنا باشد. اگر دوست دارید بیشتر دربارۀ بدبختیهای نویسنده شدن در امریکا بدانید، بهتر است کتاب «دست به دهان» پل آستر را بخوانید تا ببینید آستر چه هفت خوانی را پشت سر گذاشته تا به اینجا رسیده. ولی در همین امریکا هم نویسندهها را با قطر و تعداد آثارشان میشناسند. فرقی نمیکند چند سال داشته باشید، اگر تنها یکی دو کتاب بیرون داده باشید، به عنوان نویسندۀ نیمهحرفهیی مطرح میشوید. آنجا نویسندهگی یک شغل تماموقت است. به همین خاطر، نویسندهها مینویسند، از آنچه که شما فکرش را هم بکنید بیشتر مینویسند، تا اسمشان در تاریخ ثبت شود.
Comments are closed.