گزارشگر:گفتوگو کننده: هارون مجیدی/ شنبه 16 دلو 1395 - ۱۵ دلو ۱۳۹۵
اشـاره: زیوری ویژه تا کنون تنها “سرانجام باران” را نشر کرده و خودش از شعرهای آمده در این مجموعه راضی نیست؛ اما زمانی که این مجموعه منتشر شد، مورد استقبالِ شعردوستان قرار گرفت. او کارهای ادبیِ دیگری نیز انجام داده که از بهرِ آشنایی بیشتر با او و فعالیتهای ادبیاش، این پُرسوشنید را انجام دادهایم.
ممنون از اینکه برای این پُرسوشنید فرصت گذاشتید. در آغاز دوست داریم در پیوند به شروعِ زندهگی و آموزشهایتان بگویید.
در بهار سال ۱۳۵۸ آفتابی زاده شدم. در زادگاهم تالقان بود که مراحل ابتداییِ آموزش را فرا گرفتم و تا پایان دورۀ مکتب در تالقان ماندم. در رفتن به دانشگاه چند سالی توقف داشتم که دلیلش هم روزگارِ سیاهِ طالبانی و جنگهای خانمانسوز بود. دانشگاه را در کابل خواندم و از دانشکدۀ آموزش و پرورش مدرک لیسانس در رشتۀ زبان و ادبیاتِ انگلیسی دریافت کردم. بعداً رفتم دنبالِ کار و پس از چند سال کار، در سال ۱۳۹۳ مقطع کارشناسی ارشد را در کشور کمبودیا در رشتۀ صلح و مطالعاتِ گذار از جنگ خواندم و به همینگونه تا امروز، مصروف کار و تلاش برای صلح و ادبیات هستم.
* چه زمانی آغاز به نوشتن و سرودن کردید؟
در سالهایی که طالبان سرنوشتِ کشور را سیاه میکردند، دغدغههای خواندن و نوشتن در من بیـدار شد و بهتدریج، عشقِ سرودن نیز برایم زندهتر و خواستنیتر شد.
* تا حال چند مجموعه از کارهایتان به نشر رسیده است؟
تا حال، یک مجموعه از شعرهای ابتداییام یا بهتر بگویم، شعرهایی که مالِ آن زمان بودند، از نشانی بستر ادبی ـ فرهنگیِ دریاچه به نامِ “سرانجام باران” چاپ شده که در حقیقت نمیشود به آنها شعر گفت.
* چه کارهای تازهیی روی دست دارید؟
در مورد کارهای تازه باید بگویم، گاهی پیش میآید که انسان در مواردی سکوت میکند و این سکوت ناشی از ناسپاسی و ناهمخوانی محیط و آدمهای پیرامونِ آدم است که نمیگذارند کاری بکنی و یا هم آدم را به فکر کردنِ خاموشانه وا میدارند. اما کارهایی که اخیراً روی دست دارم را بهزودی به دستِ دوستان خواهم سپرد.
* چندی است از شما کمتر میخوانیم، چرا؟
فکر کنم این پرسش را در بالا پاسخ دادم.
* در چند سال گذشته، جوانانِ شمالشرق در بخش داستان و شعر کارهای خوبی انجام دادهاند و شما هم به عنوانِ یکی از چهرههای فعالِ این حوزه کارهای درخوری انجام دادهاید. این شگوفایی چگونه بهسر رسیده و حالوهوایِ کارهای ادبی ـ فرهنگیِ این روزهای شمالشرق چگونه است؟
بلی در سالهای گذشته، ما شاهد شگوفایی جنبشهایی در کُل افغانستان بهویژه در شمالشرق بودیم که نمیشود از کنار آن بهسادهگی گذشت. کارهایی در حوزۀ شعر، داستان و گونههای ادبیِ دیگر که نمونههای فراوانی از آن در ذهن مخاطبان وجود دارد، صورت گرفتهاند. اگر باور ما بر این باشد که این شگوفایی حالا بهسر رسیده فکر کنم، یک قضاوت خوب نخواهد بود؛ چون هنوز که هنوز است بیشترین کارهای ماندگارِ ادبی را ما از حوزۀ شمالشرق سراغ داریم، بیشتر در زمینۀ شعر و کمتر در زمینۀ داستان. حال و هوایِ کارهای فرهنگی ـ ادبی در حوزۀ شمالشرق هنوز خوب است و هنوز هستند فراواننویسندهگانی که در این خصوص قدم و قلم میزنند.
* تفاوت کارِ شاعرانِ شمالشرق با حوزههای دیگرِ ادبیِ افغانستان نظیر کابل، بلخ و هرات را در چه میبینید؟
به نظر من، وقتی ما از دیدگاه یک منتقد به شعرها و گونههای ادبیِ حوزههای مختلف نگاه میکنیم، دیدگاههای ما در خصوص محتوا و چگونهگی پرداخت قالب و فرمِ آثار متفاوت خواهد بود که در روزگاری یک حوزه و یا یک نهاد بهخصوص یک سمت به آن میپردازد، اما وقتی ما به عنوان یک مخاطب به کارهای ادبیِ یک حوزه نگاه میکنیم و یا هم به سلیقۀ فردیِ خود میخواهیم قضاوت کنیم، بدون شک این برمیگردد به نحوۀ دید ما و آنچه که ما در ذهنِ خود به قول معروف طرفدارش هستیم. تفاوت کارهای شاعران شمالشرق با دیگر حوزهها بر میگردد به میزان تولید اندیشۀ سرودگران و آفریدگارانِ آثار که چگونه در طیفهای امروزی خود را رها میکنند و بیشتر به محتوای معاصر بودن میاندیشند.
از سوی دیگر، وقتی به تفاوت واقعی کارهای ادبیِ حوزههای نامبرده دقت کنیم، درمییابیم که حوزههای دیگری چون بلخ، هرات و کابل چند قدم از حوزۀ شمالشرق کارشان را جلوتر آغاز کردهاند و پُختهگی ناشی از ایندست میتواند بیلانس این تفاوتها را متفاوت جلوه دهد. اگر در خصوص شعر شمالشرق دیدگاهی داشته باشم این است که شعر شمالشرق از منظر محتوا و اندیشه چربتر و شیرینتر از دیگر حوزههاست به دلیلِ اینکه در حوزۀ شمالشرق اگر از بستر ادبی ـ فرهنگی دریاچه نام ببریم و مثالی بزنیم، این بستر با فراهم کردن زمینۀ خوبِ کاری در قسمت شعر، کاملاً درخشیده و میشود این را به حسابِ همان ریاضت و ممارستِ مداوم دوستانِ دریاچه در قبال شعر دانست.
* چه شمار نهادهای فرهنگی در شمالشرق فعال اند و در کدام بخشهای فرهنگی کار میکنند؟
نهادهایی که در زمینۀ شعر فعالیت دارند؛ بستر ادبی ـ فرهنگی «دریاچه» در استان تخار و نهاد «دریچۀ باز» در استان بدخشان اند. نهادهای دیگری نیز وجود دارند از جمله «آستانه» در استان بغلان که کارهای خوبی از ایشان نیز سراغ داریم. بیشترین فعالیتِ این نهادها در زمینۀ شعر و داستان است که ما شاهد چاپ و نشرِ آثار شعری و داستانی از دوستانِ شاعر و نویسندۀمان در این حوزه هستیم.
* کار شاعران جوانِ افغانستان را در شعر پساطالبانی چگونه میبینید؟
به باور من، شعر پساطالبانی و یا شعر پسامقاومت در ردۀ بهترین آثارِ خلقشده در دهههای پسینِ افغانستان است. چهرههای شاخص و بلندبالایی در این زمان ظهور کردند که ادبیاتِ افغانستان واقعاً به آنان میبالد. آثار خلقشده در حوزۀ شعر و همچنان داستان، یکی از شگفتیهای دورۀ پساطالبان بودهاند که امروز به صدها کتاب و مقالۀ ادبی، داستان و دیگر گونههای ادبی رسیدهاند که در حقیقت، سرمایۀ معنوی این دوره است.
* برای بهتر شدنِ حالوهوایِ کارهای فرهنگی در افغانستان چه پیشنهادهایی دارید.
کارهای ادبی، مستلزم دستگیری و همیاریِ دولت و نهادهاییست که برای توسعه و بهتر شدنِ ادبیات و فرهنگ بهمیان آمدهاند. از سوی دیگر، راهکارها باید از جانبِ پیشقراولانِ صحنۀ ادبیات پیشنهاد گردد تا نسلهای بعدی از تجارب و اندوختههای ادبِ ایشان استفادۀ اعظمی ببرند و در حقیقت، باز نگهداشتنِ این پنجره به سوی نوباوهگان است که میخواهند در این ره قدم بزنند.
۱٫ به عنوان حُسن ختام خواهش داریم که چند سرودۀتان را با خوانندهگانِ روزنامۀ ماندگار شریک بسازید.
۱
شاید برای بار آخر بود خندیدم
در کوچهها نعش زمستان بود و تنهایی
با قار قارِ یک کلاغ پیر رقصیدم
با قامتِ تا خوردۀ یک مرد رویایی
شاید تو خود میخواستی یارب که این آدم
از بدو خلقت در کف یک اهرمن باشد
آیینۀ عمر من و هفتاد پشتِ من
افتاده در پای پُر از تردید زن باشد
پیوند خوردی با من و با روز و شبهایم
شاعر شدم بیهیچ تردیدی برای تو
تا با وجود این همه پوچی غزل سازم
از انتهای… انتهای… انتهای تو
تا آشنا با خلقوخوی کافرت باشم
در شعرهایم گیسوانت را رها کردی
یک شب در اوج تیرهگی دندان گرگی را
با برههای دامنِ خود آشنا کردی
اینجا هوای زندهگی در حد تخار است
گُم میشوی در کوچهها از فرط خاموشی
با پارههایی از تنت در هر کجای خاک
افتاده چون ابیات در دست فراموشی
تا حد امکان از لبانت دور افتادم
آلودهام با عشوۀ کبک دری کردی
پاکی شبیه آسمانها، مثل دریاها
خیر است اگر یک شب برایم دلبری کردی
۲
سری به کوچۀ بنبست میزدی میشد
به شانههای کسی دست میزدی میشد
درون میکده میآمدی شب تنها
شراب با من سرمست میزدی میشد
به دستهای تو زندان شدم نفهمیدی
به خندههای تو گریان شدم نفهمیدی
به دستهام که پیوسته از تو لرزان، نه
به بوسههای تو در سایۀ درختان، نه
۳
ترا کجا به کدام آسمان مرور کنم
و خاطرات تنت را چه گفته گور کنم
شبیه ماه تمام که پشت پنجره مرد
صدای خستۀ شاعر درون حنجره مرد
مرا به کفر کشیدی که عاشقت باشم
چقدر زجر کشیدم که لایقت باشم
مدام بیتو به اندازۀ دلم تنگم
مجاز نیست بدون صدایت آهنگم
تو در ادامۀ ره میرسی و من، اما
کنار گور خودم ایستادهام تنها
به خواب میروم و فیلمنامه تکرار است
خدای سرخوشِ من پشت کوه بیدار است
۴
در کنار همین جهان بزرگ
جسد شعرهام جا مانده
که پُر است از تگرگ و از توفان
که پُر است از حروف ناخوانده
در کنار همین جهان بزرگ
یک مسافر به زیر باران بود
گریهاش روی شانههای کسی
مثل اندوه مثل هذیان بود
در کنار همین جهان بزرگ
مثل یک بادبان به بند شدم
روی این آبهای بیپایان
روزگاری فقط بلند شدم
در کنار همین جهان بزرگ
زیر یک تکه آسمان ماندم
بُغضهایم پُر اند از فریاد
پشت آوازها نهان ماندم
در کنار همین جهان بزرگ
قهوه یا چای تلخ نوشیدم
شوکران اسارت خود را
قونیه تا به بلخ نوشیدم
در کنار همین جهان بزرگ
دستهایت تهیست از هیجان
مرگ خود را سراغ میگیری
از قفس از درون این زندان
در کنار همین جهان بزرگ
مثل کودک دچار فردا ای
نیستی در پی پیامد خود
ماجرا ای پُر از تماشا ای
در کنار همین جهان بزرگ
دستهای ترا رها کردم
بعد در خانه، در خیابانها
در هوایت خدا خدا کردم
در کنار همین جهان بزرگ
آمدن، رفتن، اتفاقی بود
درد دوری گیسوان شما
سالها با من هماتاقی بود.
Comments are closed.