گزارشگر:محمدشکیب اندیشه/ یک شنبه 1 حوت 1395 - ۳۰ دلو ۱۳۹۵
بخش دوم/
در نظریههای کلاسیک دموکراتیزاسیون، تکیۀ اساسی بیشتر روی پیششرطها صورت میگیرد. در همۀ این نظریهها، پیشنیازهای خاصی نشانی میشوند که برای استقرار دموکراسی در یک کشور ضروریاند. بر اساس این نظریهها، امکان استقرار دموکراسی در تمام کشورهای مختلفِ جهان یکسان نیست و تحققِ دموکراسی در آنها مستقیماً تابع پیششرطهای خاصِ آن میباشد.
۱ـ نظریۀ تحول اقتصادی
احتمالاً پُرطرفدارترین و پُرنفوذترین این نظریهها، با متکا قرار دادنِ اقتصاد و تحول اقتصادی مطرح میشود. مهمترین شخصیتی که در این راستا ابراز نظر کرده است، سیمورمارتین لیپست میباشد. بر اساس نظر این متفکر، میزان خاصی از ثروت یا پیشرفت سرمایهداری، شرط اساسی و اصلیِ اسقرار دموکراسی است. به میزانی که ملتی ثروتمندتر باشد، امکان گذار به دموکراسی و متعاقباً پایداری دموکراسی نیز در آن بیشتر است. به عقیدۀ لیپست، شهرنشینی و تقویت رسانههای جمعی، به تضعیفِ منازعاتِ سیاسی میانجامد و تحقق شروط برقراری دموکراسی را در پی خواهد داشت.
۲ـ نظریۀ فرهنگ سیاسی
دستۀ دیگر، نظریههایی هستند که بیشترین تأکید و توجهشان جهت اسقرار دموکراسی بر مفهوم فرهنگِ سیاسی قرار دارد. شخصیتهایی چون گابریل آلموند سیدنی وربا مدعیاند که فرهنگ سیاسی نظامی، از باورها و ارزشهاییست که عملِ سیاسی در چارچوبِ آن صورت میپذیرد و معنا مییابد. بر اساس این نظریه، فرهنگ سیاسی است که تعیین میکند امکان برقراریِ دموکراسی تا چه حدی وجود دارد و یا ندارد. و یا به تعبیر دیگر، شرط گذار به دموکراسی و برقراری آن، مستقیماً تابع میزانِ بلندِ اعتماد بین اعضای جامعه و وجود باورهای مؤیدِ تحملِ گوناگونی و حضور سنتِ مصالحه و سازش در فرهنگ جامعه میباشد. بنابراین، خو گرفتن و اجماع فرهنگیِ خاصی به باورها و ارزشهای دموکراسی چون تکثر، رواداری، تسامح، تحمل و غیره، شرط لازم برقراری دموکراسی در یک کشور قلمداد شده است. در اروپا موضوعی که توانست گذار به دموکراسی را در جوامع بشریِ آن جغرافیا تسهیل بیشتر بخشد، باورها و ارزشهایی بود که در چارچوب تفسیر پروتستانی در مقابل تفسیر غالب کاتولیکی از دین مسیح صورت میگرفت. به باور غالب، این فرهنگ پروتستانیسم بود که جهت تقویتِ ارزشهایی مانند فردگرایی و نیز نفی هرگونه مراجع بیرونی مستعدِ گذار به دموکراسی بود. در مقابل، دیدگاه کاتولیکی قرار دارد که در فقدان ظرفیتِ تسامح و پلورالیسم گرفتار است و شدیداً در مقابل دموکراسی و ارزشهای متحولِ دنیای جدید مقاومت میکند. بنابرین، فرهنگ سیاسی مجموعهیی از شیوههای تفکر دربارۀ سیاست و حکومت است که میان بخشِ عظیمی از افراد مشترک باشد یا انگارۀ جهتگیری نسبت به موضوع سیاسی است. و یا میتوان اینچنین اظهارنظر نمود که فرهنگ سیاسی مجموعهیی از تلقیات، عقاید، احساسات، عواطف، ارزشها، جهتگیریها و رفتار در یک جامعه است که از دورانهای دور بر اثر عوامل مختلف به وجود آمده و رفتارهای سیاسیِ آنان را شکل داده است.
۳ـ نظریۀ بحرانها و توالیها
نظریۀ دیگری که توانسته است در کنار سایر نظریهها از جایگاه ویژه برخوردار باشد، نظریۀ بحرانها و توالیهاست. طبق این نظریه، بحرانهای مدرنیته در قدم نخست به شکلگیری وحدت ملی، ثانیاً به استقرار حکومت مرکزی و ثالثاً به فعال شدنِ احزاب مردمی در اروپا انجامید. بنابر دید فوق، استقرار دموکراسی مستقیماً تابع سابقۀ تاریخیِ خاص و گذارهای سیاسی ـ فرهنگی و منحنی تاریخیِ ویژهیی بوده است. مضاف بر آن، برخی از نظریهها در باب گذار به دموکراسی برمیگردد به زمینههای اجتماعیِ دیکتارتوری و دموکراسی که از طرف برینگتونمور در بابِ راههای گوناگون نوسازی مطرح شده است. طبق نظر وی، افول قدرت اقتصادی اجتماعیِ اشرافِ زمیندار نسبت به ایدیولوژی، محو شیوۀ تولید کشاورزی مبتنی بر سرکوب نیروی کار در نتیجۀ تجارتی شدنِ زراعت و تحول طبقۀ دهقان به پرولتاریای روستایی یا کشاورزان، جزیی از پیششرطهای استقرارِ دموکراسیِ سرمایهدارانه را تشکیل میدهند.
۴ـ نظریۀ عوامل بینالمللی
اما دستهیی از نظریات هستند که تأثیرات عواملِ خارجی را مبنا میگیرند و شرایط خارجی و بینالمللی را در مقام پیششرطهای تعیینکنندۀ استقرارِ دموکراسی یادآور میشوند. نظریات ساموئیل هانتینگتون، فیلسوف سیاسیِ برجستۀ معاصر در بابِ نقش قدرتهای بزرگ در ظهور و افولِ دموکراسی را میتوان گونهیی دیگر از نظریاتِ متمرکز بر تأثیرات بینالمللی دانست. به نظر هانتینگتون، صعود و افول دموکراسی در مقیاس جهانی، تابعی از صعود و افولِ دولتهای دموکراتیک قدرتمند در سطح جهانی است. به عقیدۀ وی، زوال دموکراسی در شرق آسیا و امریکای لاتین در دهۀ ۹۰ میلادی، تا حدودی نتیجۀ کاهشِ تأثیر امریکا بوده است. و یا میتوان گفت که گذار به دموکراسی به نحوی تابعِ حاکم نوعی نظامی بینالملل میباشد. ساختار نظام بینالمللی نیز میتواند بر گذار و یا عدم گذار به دموکراسی اثرِ جدی داشته باشد.
۵ـ نظریۀ الیت یا نخبهگان سیاسی
نظریههای گذار به دموکراسی که مبتنی بر پیششرطها اند، در قدمهای اخیر از توضیح گذار به دموکراسی در جوامع انسانی ناتوانی نشان داد. بنابرین، نیاز به چارچوبی نو که کاستیهای نظریاتِ پیش را نداشته باشد و امکاناتِ جدید برای تحلیلِ چندوچونِ استقرار رژیمهای دموکراتیک عرضه کند، به قوت احساس گردید. در چنین شرایطی بود که موج جدیدی از نظریهها وارد عرصۀ گفتمانِ دموکراسی گردیدند، این نظریهها مانند دیدگاههای گذشته، بیشترین تأکید را بر ساختارها و نگاهی کلان به موضوع نداشتند، بلکه این موج جدید از نظریهها که بعدها به گذارشناسی معروف شدند، بیشتر بر نقش کنشگران بهویژه الیتها تأکید داشتند. در سال ۱۹۷۰ مقالهیی تحت عنوان گذار به دموکراسی، به سوی یک الگوی دینامیک، توسط دانکوارت ای راستو، قبل از اولین گذارِ دموکراتیک در پرتغال انتشار یافت. شکلگیری منازعاتِ تند سیاسی در میان نیروها و نخبهگان سیاسی، داخلی، سرآغازِ این مرحله است. تا زمانی که رخنه در اردوگاه ایجاد نشده و حکومتگران در فقدان رقیب بتوانند تداوم قدرت دهند، ظهور دموکراسی تقریباً در جامعه منتفی به نظر میرسد.
Comments are closed.