احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:رحیم زایرکعبه/ شنبه 14 حوت 1395 - ۱۳ حوت ۱۳۹۵
بخش دوم و پایانی/
پوپولیستها همواره تأیید سیاستهای خویش را نه در مجامع کارشناسانه، که آشکارا در میادین بزرگِ شهرها و در ارتباط رودررو با تودۀ مردم میجویند. در مرام یک پوپولیست، تأیید سیاستهای اجرا شده و یا در معرضِ اجرا باید بهنحوی توسط عوام فریاد شود تا آن برنامه رنگ واقعی و عملی به خود بگیرد؛ برنامهها خوانده شده و بر درستیِ امر پای فشاری میگردد فارغ از آنکه پرسیده شود آیا عقیده و باور مردم برای بسیاری از موضوعات غامض و تخصصی که سطح مطالعه و سواد خاصی را طلب میکند، میتواند «احسن آرا» باشد و یا خیر (موسوی خوانساری، ۱۳۸۶). در اینجا این سوال اساسی مطرح میشود که “چرا مردم در معادلۀ پوپولیستی چنین عنصر مهمی به شمار میآیند؟”
در پاسخ باید گفت اولاً مردم مقولهیی است که دقیقاً بنا به نیاز پوپولیسم شکلپذیر و انعطافپذیر است. ثانیاً پوپولیستها میتوانند از عدۀ پرشمارِ مردم استفادههای عملی بیشتری کنند. زیرا از آنجا که تعداد مردم پرشمار هست، پس مشروعیت بیشتری به کسانی میدهد که به نام آنها سخن میگویند و پایگاه اجتماعی قدرتمندی هستند که اگر کسی به طور کامل حمایت آنها را جلب کند، از چنان توان خردکنندهیی برخوردار میشود که هیچ نیرویی توان مقاومت در برابر آن را نخواهد داشت. هر چند که پایبندی پوپولیسم به مردم در بهترین حالت، ادعایی مبهم است (تاگارت، ۱۳۸۱ ).
۳) مخالفت با نخبهگان: پوپولیستها با پلید نشان دادن گروههای اجتماعی و بهویژه انزجار از نخبهگان، برای خود دشمن مشخصی میآفرینند؛ البته همین کار، بخش مهمی از تلاش آنان برای هویتیابی است. زیرا بدون آن، مردم فقط تودهیی بیشکل و نامتجانس است. پوپولیستها میکوشند خود را بر حسب تقابلشان با آن دسته از گروههای اجتماعی که ناخوشایندشان میپندارند، توصیف کنند. بنابراین پوپولیستها در عمل غالباً از آنچه نیستند، بیشتر مطمین اند تا اینکه چه هستند. زبان گزافهگوی پوپولیستی سرشار از تصاویر منفی و اهریمنی از روشنفکران، بورکراتها، آدمهای سرشناس و پرنفوذ، اشراف غارتگر، نویسندههای سرخورده و پولدارهای مفتخور است. پلید نشان دادن گروههای اجتماعی توسط پوپولیستها به دو دلیل موثر است.
نخست حمایت آنهایی را جلب میکند که از این گروه های اجتماعی ناراضی اند. به این ترتیب پشتیبانی بیشتری را برای هممسلکان پوپولیستی فراهم میآورد. دوم میان آنهایی که چنین گروههایی را پلید میشمارند، احساس همبستهگی را تقویت و حتا ایجاد میکند (تاگارت، ۱۳۸۱). مخالفخوانی پوپولیستها فقط به درون مرزهای ملی محدود نمیشود، بلکه فراتر از آن نیز پیش میرود. پوپولیستها در درون جامعۀ خود با مسایلی و بحرانهایی مواجه میشوند که قادر به رفع آن نمیشوند، در چنین وضعیتی ریشۀ آن مسایل را با تکیه بر نظریۀ توطیه به بیرون از جامعۀ خود به دشمنِ فرضی و موهوم نسبت میدهند.
۴) نبود ایدیولوژی مشخص: ایدیولوژی پوپولیسم از ارزشهای بنیادین بیبهره است؛ چرا که تاثیرپذیری و همرنگی آن با محیط خود بسیار زیاد است. پوپولیسم به واقع ظرفی خالی در دستان حکومتگر پوپولیست است تا مظروف دلخواه را در آن جای دهد. قلب توخالی پوپولیسم پیوسته با ارزشهای سایر ایدیولوژیها پر میشود. میانتهی بودنِ پوپولیسم و نبود ارزشهای بنیادی در آن به این معناست که پوپولیسم به ویژه پذیرای رهبری کاریزماتیک و شخصیتپرستی است.
ماهیت رهبری کاریزماتیک این است که ارادۀ رهبر را جایگزین نهادها و قوانین میکند و به این ترتیب نهادگرایی را که در ذات نظامهای سیاسی پارلمانی است، طرد میکنند. پوپولیسم دارای تنوع هست، اما فاقد جوهری خاص میباشد. به همین جهت ورسلی معتقد است که بهتر است پوپولیسم را به طور کلی تاکید بر بعدی از فرهنگ عام سیاسی بدانیم، نه نوع خاصی از نظام ایدیولوژیکی و یا سازمانی (تاگارت، ۱۳۸۱ ).
۵) کاریزماگرایی: پوپولیسم بیشتر در وجود فردی کاریزماتیک فراخوان پوپولیستی همه مردم را خطاب قرار می دهد، تمام آنانی که به سکوت در برابر بی عدالتی و بینوایی تن داده اند. در این فراخوان، کنشهای بزرگ جمعی و ارزشهای مشترک، طلب می شود (ماهنامه لوموند دیپلماتیک،۱۳۸۲)
سرانجام پوپولیسم
پوپولیسم که همزاد با جست وجوی مردم برای چیز های نو است، خودش هم به سرعت کهنه و فرسوده میشود. شور و هیجان اولیه به مرور میخوابد. امیدهای برانگیخته شده به سد سکندر واقعیات و مقدورات میخورد و نهایتاً دچار تنگناهایی لاینحل میگردد.
تنگنای نخست اینکه پوپولیسم، تودهها را به دشمنی با نخبهگان و روشنفکران میانگیزد و آنان را از عرصۀ عمومی به کنج محافل خصوصی میراند. صحنه سیاست را به زیر موج هیجان میبرد، تصمیمات را از عقلانیت خالی میکند و امور را غیرقابل پیشبینی میسازد (قاضیان، ۱۳۸۶). ثانیاً پوپولیستها که به عنوان افرادی کاریزما برای پاسخ به احساس وقوع بحران و فروپاشی اخلاقی ظهور میکنند و به این وسیله برای هواداران بالقوۀ خود در دورانهای دشوار، آرامش بزرگی به همراه می آورند، به عنوان تدبیری موقت مشروعیت مییابند تا به عنوان راهحلی پایدار. ثالثاً پوپولیستها به دلیل دشمنی با نهادها به ایجاد اشکال سادهتری از سازماندهی گرایش دارند و همین سادهگی به معنای کاهش نظارت بر رهبری است. بنابراین پوپولیسم به سمت شکلی از رهبری سوق مییابد که حفظ آن به ویژه در درازمدت بسیار دشوار است و آشکارا با ستایش از مردم به عنوان نیروی محرک خویش در تضاد است. نهایتاً اینکه وقتی پوپولیستها قدرت مییابند، میکوشند با تاکید بر تفاوت خود با احزاب موجود، بر حمایت مردمی خود بیافزایند؛ اما منطق نهادی نظامهای نمایندهگی وادارشان میکند تا به احزاب سیاسی مورد نقد خود، شبیه شوند. پوپولیستها با کسب موفقیت به چیزی تبدیل میشوند که از آن متنفرند.
در نتیجه در درازمدت یا کمتر پوپولیستی میشوند (مثل پوپولیسم اعتبار اجتماعی کانادا در دهۀ ۱۹۳۰) یا با مناقشات داخلی تجزیه میشوند (مثل پوپولیسم جدید) و یا کلاً از بین میروند (مثل پوپولیسم حزب مردم در امریکا در قرن ۱۹). هر کدام از این بدیلها به معنای آن است که محدودیت و تنگنای درونی در سرشت پوپولیسم است (تاگارت، ۱۳۸۱). در پایان باید گفت آموزش و آگاه ساختن مردم از طریق شیوههایی چون تشکیل انجمنها و سازمانهای غیردولتی از جمله راههای غلبه بر ظهور پوپولیسم مرتجعانه هستند.
منبع: www.mardomsalari.com
Comments are closed.